در اکتبر ۱۹۵۷ وقتی ماهوارهٔ روسیِ اسپوتینک به فضا پرتاب شد، جهان غرب شوکه شده بود. چهطور اتحاد شوروی توانست در گام اولِ رقابت فضایی پیروز شود؟ چهطور آمریکا با همهٔ قدرت اقتصادی و تکنولوژیک خود در فضا شکست خورده بود؟ یکی از دلایل، عنصرِ خلاقیت بود: خصوصا فقدان خلاقیت در میان دانشمندان آمریکا.
اما خلاقیت چیست؟ علم روانشناسی پاسخی برای آن داشت. درواقع سال ۱۹۵۰، جوی گیلفورد رئیس انجمن روانشناسی آمریکا، نارضایی خود را از تعاریف مرسوم دربارهٔ توانایی فکری انسان بیان کرده بود، چون این تعاریف بر تفکر همگرا متمرکز بودند: یعنی پیداکردن جواب صحیح مسئله، مثلا ۲+۲ مساویست با ۴؛ این یک تواناییِ حیاتی در زندگی ماست، اما گیلفورد میگفت که چیزهای مهم دیگری هم هست؛ توانایی ما در خلق جوابهای متعدد برای یک مسئلهٔ واحد هم مهم است ــ که به این میگویند تفکر واگرا. اگر سوال این باشد که ۴ مساوی با چیست؟ جوابِ واحدی وجود ندارد. ۲+۲ صحیح است، اما ممکن است ۱+۳ باشد، یا بسیاری دیگر از ترکیبات عددی. به این ترتیب، تفکرِ واگرا به معیاری برای خلاقیت بدل شد.
نوآوری وقتی شکوفا میشود که افرادِ خلاق، زمان و منابع و مشوق موردنیاز را داشته باشند. خواه برای خلق چیزهای مفید، خواه برای خلق وحشت.
رویکرد روانشناسی مدرن به خلاقیت، در ۱۹۵۰ متولد شد، اما این شوکِ اسپوتنیک در ۱۹۵۷ بود که نقشِ خلاقیت را در دنیای واقعی برجسته کرد. طی دهههای بعد، روانشناسان متوجه شدند که خلاقیت صرفا نحوهٔ تفکر ما نیست، بلکه تابعی از شخصیت ما (برخی افراد ذهنِ بازتری دارند) و محل کارِ ماست (برخی محیطها بیشتر از بقیه حامی خلاقیت هستند). وقتی همهٔ این عوامل همسو میشود، افراد بیشتر مستعدِ خلق ایدهها و محصولاتی هستند که به شیوههای جدید و مفید مسائل را حل میکنند.
خلاقیت اگر اینگونه تعریف شود، نتایجی بسیار مفید بههمراه خواهد داشت. خواه مسئلهای که میخواهیم حل کنیم، هنری باشد (مثلا، شیوهٔ ثبتِ زیباییِ یک منظره) یا تکنولوژیک باشد (مثلا، تامین برق یک دستگاه مفید)، خلاقیتْ ما را به راهحلهایی میرساند که جدید و غیرعادی و غافلگیرکنندهاند، و نتیجتا زندگی مردم را بهتر میکند.
اما در ۱۱سپتامبر ۲۰۰۱، گروهی کوچک از مردانْ چهار هواپیمای تجاری را ربودند. دوتای آنها را به برجهای دوقلوی مرکز تجارت جهانی در نیویورک کوبیدند؛ سومی را به پنتاگون، مقر اصلی ارتش آمریکا؛ و آخری را حوالیِ پنسیلوانیا زمین زدند، درحالی هدفِ اصلیاش کاخ سفید. آنها ۲۹۷۷ نفر را کشتند، بیش از ۶۰۰۰ نفر را مجروح کردند و موجب بیش از ۴۰ میلیارد دلار خسارت و ویرانی شدند؛ ازجمله فروپاشی برجهای دوقلو و نابودی بخشی از پنتاگون. یکی از عواقب مهم این واقعه، خسارات روانی و اقتصادی ماندگار بود. این مردان نشان دادند مسائلی که افراد سعی در حل آنها دارند، و راهحلهایی که خلق میکنند، لزوما نباید خوب باشد. مزیتِ رقابتیِ خلاقیت، به امور بیخطر و کارهای خیر محدود نمیشود. خلاقیت نیمهٔ تاریکی هم دارد.
البته پیش از حملات ۱۱سپتامبر، محققان میدانستند که خلاقیت میتواند نتایج بدی هم داشته باشد. ایدهٔ «خلاقیت منفی» گویای همین واقعیت است: حتی با نهایتِ حسن نیت، ممکن است پیامدهای ناخواسته و نامطلوبی از راهحلهای خلاقانه حاصل شود. موتور احتراق داخلی، تاثیر عظیم و مثبتی بر زندگی میلیاردها انسان داشته است. اما هر ساله دهها هزار نفر در اثر تصادفاتِ خودرو میمیرند و سیارهٔ ما زیر گازهای مخرب دارد خفه میشود. با اینحال ما هیچوقت نمیگوییم که جورج برایتون (مخترع آمریکاییِ اولین موتور احتراق داخلی با سوخت مایع در ۱۸۷۲) میخواست آدم بکشد. مولفهای منفی در خلاقیتِ او وجود داشت، اما بدخواهانه [با سوءنیت نبود] نبود. اما حملاتِ ۱۱سپتامبر متفاوت بود. مرگ و ویرانی آن روز، محصول فرعی و ناخواستهٔ پرواز هواپیماها نبود. بلکه هدفِ عمدی و دانستهٔ تروریستها بود. این نمونهای واقعی از خلاقیتِ بدخواهانه یا «سوءخلاقیت» بود.
۱۱سپتامبر فقط نمونهٔ یک عملِ جنایی نبود، بلکه درواقع نوعی سوءخلاقیت بود؛ برای درک این موضوع، از همان چارچوب نظریِ مورد استفاده در تحلیل همهٔ انواع خلاقیت بهره میگیریم. دو صفتْ خلاقیت را در محصولات تعیین میکنند: اثربخشی و نوآوری. هیچیک از این دو مولفه بهتنهایی کافی نیست. ۱۱سپتامبر بیشک موثر [اثربخش] بود: هم ازنظر میزان مرگومیر و خسارت مادی، و هم آثار روانیِ ماندگار بر میلیاردها انسان. بهعنوان راهحلی برای اشاعهٔ وحشت، فوقالعاده موفق بود.
محصولاتِ خلاقانه هم باید جدید و جالب باشند چون به مسائلی جدید پاسخ میدهند. اگر تروریست باشید، راهحل اشاعهٔ مرگ و وحشت این نیست که شیوههای قدیمیای که تروریستهای دیگر ۵۰ سال بهکار بردهاند تکرار کنید. اگر این کار را بکنید، رقیبتان ــ یعنی پلیس و نیروهای امنیتی ــ میدانند که باید منتظر چه چیزی باشند، و «ضد-راهحلِ» خودشان را برای «محصولات» تروریستی شما خلق میکنند. اولینباری که یک تروریست با خود سلاحی را به هواپیما بُرد و هواپیما دزدید، همه را غافلگیر کرد. بعد از آن فلزیابهایی در فرودگاهها نصب شد و بردنِ اسلحه دیگر جدید و موثر نبود. در مورد ۱۱سپتامبر نمیتوان نوآوریِ آن را انکار کرد، و همین آمریکا را غافلگیر کرد.
خلاقیت ترکیب مهارتهای فکری و شخصیتی با حمایت محیط است که هدفش یافتن راهحلهای جدید و موثر است. خلاقیت همانقدر که برای هنرمندان و مهندسانْ مزیت است، برای تروریستها هم مزیت محسوب میشود.
اینکه آیا حملات ۱۱سپتامبر واقعا بدخواهانه بود و نه صرفا نوعی خلاقیتِ منفی، کاملا واضح است؛ بحثِ نیاتِ خیری که اشتباه از آب درآمده باشد نبود. عاملان آن، آدمخوبهایی نبودند که اشتباهی خجالتبار مرتکب شده باشند. نیتِ آنها آسیبزدن به دیگران بود و این عنصری اساسی در کلیت واقعه بود.
شیوهٔ خلق واقعهٔ ۱۱سپتامبر به دست تروریستها، از همان مبانی خلاقیت عادی بهره میبرد. آنها و روسایشان اول باید از طرزفکرِ واگرایانه سوءاستفاده میکردند. بههرحال یک نفر مثلا خود اسامه بنلادن رهبر القاعده، باید آگاهانه دنبال راهحلهایی برای مسئلهٔ حمله به آمریکا بوده باشد. شاید رهبریِ القاعده با برگزاری جلساتی مشورتی، سعی در یافتن راهحلی خلاقانه بوده است: راهحلی که به دلیل جدیدبودنش، میدانستند موفق خواهد شد.
ممکن است دستکم بعضی از آن تروریستها، صفات و گرایشاتی شخصی داشتند که خلاقیت را تسهیل میکرد، مثلا نواندیشی لازم برای فکرکردن به رویکردهای جایگزین، تمایل به ریسک، و وظیفهشناسیِ کافی برای پیروی از نقشه. سرانجام اینکه آنها از حمایتِ محیط سود بردند. شرکتهای تجاری خوب میدانند که نوآوری وقتی شکوفا میشود که افرادِ خلاق، زمان و منابع و مشوق موردنیاز را دارند. هواپیماربایانِ ۱۱سپتامبر بهخوبی آموزش دیده بودند. آنها پول لازم برای جذب خودشان در آمریکا، یادگیری پرواز، و زندگی راحت و آرام در میان قربانیانشان را داشتند. آنها شتابزده عمل نکردند، کیفیتِ کارشان را تقلیل ندادند، و ریسکِ اشتباه را کم کردند. آنها همچنین انگیزههای اخلاقی برای انجام ماموریتشان را دریافت کرده بودند.
حملات ۱۱سپتامبر ثابت کرد همان مهارتهای فکری که به تولید موبایل و ماهواره میانجامد، میتواند کلاهبرداری و تروریسم را هم تولید کند. صفات شخصی مربوط به خلاقیت ــ یعنی ذهن باز، انعطافپذیری، پذیرشِ عدم قطعیت، و نارضایی از وضع موجود ــ همانقدر که به درد کارآفرینان میخورد، میتواند برای تروریستان هم مفید باشد. زمان و منابع و حمایت، همانقدر که برای موفقیت یک مخترع ضروریست، برای موفقیت هواپیماربا هم ضروریست. رویهمرفته، خلاقیت ــ بهعنوان نظامی متشکل از مهارتهای فکری، شخصیت و محیط، که برای یافتن راهحلهای جدید و موثر استفاده میشود ــ همانقدر که برای هنرمندان و مهندسانْ مزیتی رقابتی محسوب میشود، برای تروریستان هم مزیت است.
همهٔ اینها اما نکتهٔ مفیدی در خود دارد. با بهرهبردن از خلاقیتِ خیرخواهانه، میتوان مانع سوءخلاقیت شد. برای آنکه استعداد خلاقیت خیرخواهانه را در مردم تقویت کنیم، باید تفکرِ واگرا را به آنها آموخت، نگرشها و گرایشاتشان را در جهت خلاقیت سوق داد، و به مدیران آموزش داد که از خلاقیت در محیط کار حمایت کنند.
در گام اول، ما باید شیوهای برای منع خلاقیتِ مجرمانه و تروریستی ابداع کنیم. البته نمیتوانیم هواپیماربایان را به کارگاهِ ضد-خلاقیت بفرستیم، اما میتوانیم نگرشها و گرایشات آنان را هدف بگیریم، مثلا محیطی نامطلوب و غیرحمایتگر برای آنها خلق کنیم. اما اگر زمان و منابع و حمایت، مولفههای حیاتیِ خلاقیت هستند، چگونه میتوان آنها را از یک مبتکرِ بدخواه دریغ کرد؟
یکی نمونهٔ ساده، کاری بود که اولینبار دولت بریتانیا در ۲۰۰۳ انجام داد و پایه و اساس استراتژی بزرگترِ ضدتروریسم بود. این رویکرد که آن را «سیاست پیشگیری» نامیدند، در پی این بود تا ریسک تروریسم داخلی را مهار کند. این سیاست طوری طراحی شده بود که مانع جذبشدن به تروریسم شود، از بنیادگرایی پیشگیری کند، و حمایت محلی را برای افرادِ درمعرض ریسک ارتقا دهد. اگر از منظر سوءخلاقیت نگاه کنیم، این رویکرد نه روی محصول ــ یعنی عمل تروریستی ــ که روی شخص و محیط تمرکز کرد. اگر انگیزهٔ شخصی برای اقدام تروریستی از بین برود، و اگر محیط هم از آن حمایت نکند ــ یعنی اگر منابع، پناهگاه، تشویق و تحسین در کار نباشد ــ آنوقت نظام زایندهٔ سوءخلاقیت فرومیپاشد.
اگر انگیزهٔ شخصی برای اقدام تروریستی هدف گرفته شود، و اگر محیط هم مروج تروریسم نباشد، ساختار زایندهٔ تروریسم تخریب خواهد شد.
در گام دوم، باید مطمئن شویم که راهحلهای پیشگیرانهٔ ما علیه تروریسم و جرمِ بدخواهانه، خودشان هم خلاقانه باشند. اشتباهی که تروریستان ۱۱سپتامبر مرتکب شدند، این بود که اصلا ضد-خلاقیت را پیشبینی نکرده بودند. وقتی قربانیانشان رفتاری پیشبینینشده بروز دادند ــ آنطور که مسافران شجاع پرواز یونایتد ۹۳ به مقابله برخاستند ــ راهحلِ تروریستها با شکست مواجه شد. خودِ تروریستها دربرابر عامل غافلگیری ضعف داشتند ــ درست همان چیزی که از قربانیانشان انتظار داشتند.
یکی از همکارانِ اسرائیلیِ من، یکبار دربارهٔ راهحلِ گروهی از مهندسان صحبت کرد که مدتی بعد از ۱۱سپتامبر طراحی شده بود، و ظرفیت ضدتروریسمِ خلاقانه را نشان میداد. استدلال آنها این بود که محصولات امنیتی رایج ــ ازقبیل فلزیابهای فرودگاهها ــ نهفقط فاقد نوآوری و خلاقیت بود، که اساسا روی مسئلهٔ اشتباهی متمرکز بودند؛ کار ماموران امنیتی این نیست که مانع ورود اسلحه یا بمب به هواپیما شوند، بلکه باید مانع استفاده از آنها داخل هواپیما شوند. راهحل آنها برای این تعریف جدید مسئله، چیزی بود که آن را هواپیمای خودایمن نامیدند. داخل هواپیما در محفظهٔ اکسیژنِ اضطراری هر مسافر، یک تفنگ بیحسکنندهٔ غیرکشنده قرار داده میشود که موقع هواپیماربایی امکان استفاده از آن وجود دارد. هر تروریستی که حماقت کند و بخواهد هواپیما را در کنترل خود بگیرد، ناگهان با ۱۵۰ مسافر مسلح به دارتِ بیهوشی مواجه میشود. البته این راهحل هرگز پیاده نشد، اما نمونهای از تفکر خلاق برای پاسخ به سوءخلاقیت است.
ما احتمالا هیچوقت نمیتوانیم مانع سوءخلاقیت شویم، خواه درقالب حملات تروریستی باشد، خواه کلاهبرداریهای اینترنتی یا کلاهبرداریهای پیچیدهٔ دیگر. ولی میتوانیم با استفاده از علم خلاقیت، زندگی را برای هر خالقِ بدخواهی تا جای ممکن سخت و دشوار کنیم.