ادبیات، فلسفه، سیاست

apr18_23_769713155

شخصیت، نه‌فقط به هویت‌تان، که به محلِ زندگی‌تان هم مربوط می‌شود

دورسا امیر | پژوهشگر مردم‌شناسی در کالج بوستون

ما معمولا تصور می‌کنیم صفاتِ شخصیتی، الگوهای رفتاریِ ثابتْ و بخشی از هویتِ ما بوده و تغییرناپذیرند. مثلا ممکن است تصور کنید که فلان دوست‌تان در هر شرایطی آدمِ صبور و بردباری است، چون به‌نظرتان شکیبایی از درونِ او ناشی می‌شود، نه از دنیای اطراف او؛ ولی باید در این باورِ خودمان تردید کنیم. تحقیقاتِ نشان می‌دهد این تصور که صفاتِ شخصیتیْ چیزهایی ثابت هستند، نادرست است.

یکی از معروف‌ترین آزمون‌های روان‌شناسی، تستِ مارشمالو یا تستِکلوچه است: کودکی جلوی یک کلوچه نشسته است، و درمقابلِ وسوسۀ خوردن مقاومت می‌کند. اگر ارادۀ او آن‌قدر قوی باشد که تا مدتِ معینی مقاومت کند و بعد از آن مدتِ معینْ کلوچه را بردارد، فردِ آزمایش‌کننده به او یک کلوچۀ اضافی جایزه می‌دهد. والترمیشل روان‌شناسِ معروف آمریکایی، با این «آزمایش کلوچه» ثابت کرد کودکانی که در برابر ارضای فوریِ خودشان مقاومت کردند و منتظر کلوچۀ دوم بودند، بعدا در زندگی هم دستاوردهای بزرگتری کسب کردند؛ مثلا در مدرسه موفق‌تر بودند و در آزمون‌های تحصیلیْ امتیازات بالاتری کسب می‌کردند، و همچنین استرس‌شان را بهتر مدیریت می‌کردند.

تحقیقاتِ پیشگامانۀ میشل در دانشگاه استانفورد (کالیفرنیا) و بعدها در دانشگاه کلمبیا (نیویورک)، بر درکِ حرفه‌ای و عمومی از مفهومِ شکیبایی و ریشه‌های آن، و نقش آن در زندگیِ ما، تاثیری عمیق داشته است. مردم با استناد به این تحقیقاتِ دهه‌های ۱۹۷۰ و ۱۹۸۰، می‌گویند که حتما صفاتِ فردی یا ویژگی‌های شخصیتیِ عمیقی وجود دارند که کودکان را مستعدِ دستاوردهای بزرگتری در زندگی‌شان می‌کند. اما اگر این نوع نتیجه‌گیری از تحقیقاتِ میشل درست نباشد، آن‌وقت چه؟

اگر شکیبایی یا ویژگی‌های شخصیتیِ دیگر، بیش از آن‌که ناشی از هویتِ ما باشند، محصولِ محلِ زندگی ما باشند، آن‌وقت چه؟

محققانی که می‌خواهند رابطۀ بین محیطِ زندگی و صفاتِ شخصیتی را بررسی کنند، با دو چالشِ عمده روبه‌رو می‌شوند.

اولین چالش این است که ما معمولا تصور می‌کنیم صفاتِ شخصیتی، الگوهای رفتاریِ ثابتْ و بخشی از هویتِ ما بوده و تغییرناپذیرند و در عمقِ وجودمان ریشه دارند. به‌عبارتی شما احتمالا انتظار دارید که فلان دوست‌تان در هر شرایطی (حتی مواقعی که صبرکردن گزینۀ خوبی نیست) آدمِ صبور و بردباری باشد، چون به‌نظرتان شکیبایی از درونِ او ناشی می‌شود، نه از دنیای اطراف او؛ ولی باید در این باورِ خودمان تردید کنیم. این موضوع درست است که آدم‌ها محصولِ تعاملِ ژن‌ها و محیط‌زیست (یعنی طبیعت و تربیت) هستند؛ ولی تحقیقاتِ نیک هازلم روانشناسِ دانشگاهِ ملبورن و دیگر محققان نشان می‌دهد که مردم معمولا به‌غلط تصور می‌کنند نقشِ طبیعت برجسته‌تر است و صفاتِ شخصیتیْ چیزهایی ثابت هستند.

چالشِ دوم به «کسانی» مربوط می‌شود که روان‌شناسان در قرنِ گذشته روی آنها مطالعه کرده‌اند. هرچند محققان دربارۀ نحوۀ رشدِ صفات فردیْ اطلاعات زیادی دارند، این اطلاعات مربوط به پژوهش‌هایی می‌شود که روی گروهِ مشخص و بخصوصی از انسان‌ها انجام شده است، یعنی: ساکنانِ جوامعِ صنعتی. سال ۲۰۱۰، جوزف هنریک محققِ انسان‌شناس و تیمِ او از دانشگاهِ بریتیش‌کلمبیا مطلبی منتشر کردند باعنوانِ «غیرطبیعتی‌ترین مردم دنیا کدامند؟» مطابق این مقاله، تقریبا ۹۶ درصد افرادِ موردبررسی در تحقیقاتِ روان‌شناسی، از جوامعِ به‌اصطلاح «غیرطبیعی» می‌آیند ‌ـــ‌ که منظور جوامعِ غربی، تحصیل‌کرده، صنعتی، ثروتمند، و دموکراتیک است.

ممکن است تصور کنید شکیبایی فلان دوست‌تان از درونِ او ناشی می‌شود، نه از دنیای اطراف او. اما تحقیقات نشان می‌دهد که نقش طبیعت انسان کمتر از محیط بر شخصیت او تاثیر دارد.

این تبعیض به‌نفعِ جوامعِ «غیرطبیعی،» ایرادات زیادی دارد. اول این‌که مردمِ این جوامع، نمایندگانِ مناسبی برای همۀ انسان‌ها نیستند، چون معرفِ تقریبا ۱۲ درصدِ جمعیت کل جهان هستند. ضمنا این عدمِ توازن به‌نفعِ جوامع صنعتی، اِشکالِ دیگری هم دارد و آن این‌که: به محیطی اشاره دارد که اساسا متفاوت از محیط‌هایی‌ست که انسان در آن‌ها تکامل یافته است.

اگر محیطِ ما شخصیت‌مان را می‌سازد، چه‌طور باید این فرایند را درک کنیم؟ والترمیشل کارِ درستی کرد: مستقیم بروید سراغِ دورانِ کودکی که یکی از حساس‌ترین و انعطاف‌پذیرترین دورانِ رشدِ شخصیت است. اخیرا من و همکارانم دقیقا همین کار را کردیم و تحقیقی را ترتیب دادیم تا دو صفتِ شخصیتی را بررسی کنیم: اول میزانِ شکیبایی، و دوم قدرتِ تحملِ بلاتکلیفی. ما این تحقیق را در چهار نقطۀ مختلفِ جهان اجرا کردیم: هندوستان، آمریکا، آرژانتین (یعنی از همان جوامعِ «غیرطبیعی» که گفتم)، و کودکانِ قبایلِ بومی شوار در آمازونِ اکوادور.

دو کودک از قبایلِ شوار در جنگل‌‌های بارانیِ آمازونِ اکوادور بازی می‌کنند.

قبایلِ شوار در مناطقی دورافتاده زندگی می‌کنند: تنها راهِ دسترسی به آن‌ها، قایق‌سواریِ طولانی و پرپیچ و خم در رودخانۀ مورونا بود. بسیاری از اهالیِ قبایلِ شوار که ما با آن‌ها ملاقات داشتیم، هنوز زندگیِ سنتی‌ای دارند: شکارِ حیوانات وحشی، کاشت محصولات باغی، و ماهیگیری. کالاهای صنعتی (دست‌کم تا الان) نقشی حیاتی در زندگی آنها نداشته‌اند.

برای سنجشِ «شکیبایی،» ما تِستی شبیهِ تستِکلوچه که میشل انجام داده بود ترتیب دادیم؛ یعنی به کودکانِ ۴ تا ۱۸ ساله حق انتخاب دادیم که بینِ خوردنِ یک شکلات در امروز، یا خوردنِ شکلات‌های بیشتر در فردا، یکی را انتخاب کند؛ یعنی اگر بیشتر صبر کنید، روزِ بعد شکلات‌های بیشتری خواهید داشت. برای سنجشِ «تحملِ بلاتکلیفی،» آن‌ها دو انتخاب داشتند: یک بستۀ مطمئن که همیشه حاویِ یک شکلات بود، یا یک بستۀ مشکوک که به احتمالِ کمی، شکلات‌های بیشتری در آن بود.

ما متوجه شدیم که بین قبایلِ شوار و سه جامعۀ دیگر، تفاوت‌های زیادی وجود دارد. بچه‌های آمریکا و آرژانتین و هند، شبیهِ هم رفتار می‌کردند و معمولا بیشتر شکیبایی به‌خرج می‌دادند و بلاتکلیفی را بیشتر تحمل می‌کردند، درحالی‌که بچه‌های شوار الگوی رفتاریِ بسیار متفاوتی از خود بروز می‌دادند. آن‌ها ناشکیباتر بودند، و موقعِ بلاتکلیفیْ محتاط‌تر عمل می‌کردند ‌ـــ‌ یعنی تقریبا هیچ‌وقت پاکتِ مشکوک را برنمی‌داشتند.

سال بعد در ادامۀ این تحقیق، ما همان الگوها را در قبایلِ شوار مشاهده کردیم. آن دسته از بچه‌های شوار که در نزدیکیِ شهرها زندگی می‌کردند، بیشتر شبیهِ آمریکایی‌ها عمل می‌کردند تا بچه‌های قبایلی که در جنگل‌های بارانی زندگی می‌کردند. ظاهرا زندگی در نزدیکیِ شهرها (یا محیط‌های صنعتی) در شکل‌گیریِ این رفتارِ کودکان نقش دارد.

در جوامعِ «غیرطبیعی» با منابع بیشتری که دارند، کودکان احتمالا حس می‌کنند که از رفتارهایی مثلِ شکیبایی یا خطرکردن بهتر فایده خواهند بود.

برای درکِ این‌که آیا صنعتی‌سازیِ جوامع، نیرویی تاثیرگذار در رفتار است، مهم است که میراثِ آن را در تاریخِ انسان درک کنیم. ابداعِ کشاورزی درحدودِ ۱۰ هزار سالِ پیش، احتمالا عمیق‌ترین تحول را در تاریخ انسان ایجاد کرد. با کمکِ نوآوری‌های کشاورزی انسان‌ها دیگر برای بقای‌شان به شکارکردن یا گردآوریِ غذا از طبیعت وابسته نبودند، و توانستند جوامعی پیچیده‌تر توسعه دهند. یکی از آثار این تحول ‌ـــ‌ از منظرِ تصمیم‌گیری ‌ـــ‌ این بود که حسِ بلاتکلیفی را کاهش داد. توسعۀ بازارها باعث شد ما به‌جای تکیه بر منابعِ نسبتا غیرقابل‌پیش‌بینی، مجموعه‌ای بزرگتر و پایدارتر از منابع را ایجاد کنیم.

درنتیجۀ این تحولاتِ کلی و ایجادِ بازارها، تصورِ ما از استطاعت‌مان تغییر کرد. در جوامعِ «غیرطبیعی» با منابع بیشتری که دارند، کودکان احتمالا حس می‌کنند که از رفتارهایی مثلِ شکیبایی یا خطرکردن بهتر فایده خواهند بود. اگر بدشناسی بیاورند و هیچ شکلاتی برنده نشوند، مشکلی نیست؛ آن‌قدرها هم ضرر نمی‌کنند. اما برای بچه‌های شوار در جنگل‌های بارانی که منابع کمتری دارند، ازدست‌دادنِ شکلاتْ خیلی مهم‌تر است، و ترجیح می‌دهند که از این ریسک اجتناب کنند.

این تجربه‌های موفق به مرورِ زمانْ تثبیت شده و به استراتژی‌های تکراری برای تعامل با دنیای اطرف‌مان بدل می‌شوند. برای همین، مثلا در محیطی که در آن هزینه‌های شکیبایی بالاست، احتمالا مردم ناشکیباتر هستند.

مطالعات دیگری هم هستند که تایید می‌کنند محیط زندگی بیش از آن‌چه قبلا تصور می‌شد، در تشکیلِ شخصیت نقش دارند. انسان‌شناسانِ دانشگاه سانتاباربارا در کالیفرنیا که روی بزرگسالانِ بومیانِ سیمانه در بولیوی کار کرده‌اند، دریافتند که برخی مدل‌های شخصیتی شناخته‌شده و پذیرفته‌شده، احتمالا بی‌اساس است. در کشاورزانِ سِنِگالی و مردمِ آچی در پاراگوئه هم الگوهای مشابهی مشاهده شده است.

پُل اسمالدینو و همکارانش از دانشگاهِ مرسد در کالیفرنیا، به نقشِ تحولات صنعتی در این موضوع اشاره کرده و گفته‌اند که با پیچیده‌ترشدنِ جوامع، نقش‌های بیشتری در آن‌ها ایجاد شد ‌ـــ‌ یعنی نقش‌های اجتماعی و شغلی که مردم می‌توانند درقالبِ آن‌ها فعالیت کنند. در هر شغلی، صفاتِ شخصیتیِ خاصی بهتر عمل می‌کند و هرچه تعدادِ نقش‌ها بیشتر باشد، تنوعِ گونه‌های شخصیتی هم می‌تواند بیشتر باشد.

درنهایت، تحقیقاتِ جدید نشان می‌دهند که محیطِ زندگی ما، تاثیراتی عمیق در صفاتِ شخصیتی ما دارد. درنهایت، ما با مطالعۀ تعدادِ بیشتری از جوامع، و تردیدِ بیشتر در مفاهیمی که شخصیت را ذاتی و جوهری می‌دانند، شاکلۀ هویت‌مان را بهتر درک خواهیم کرد.

کتابستان

چار دختر زردشت

منیژه باختری

دموکراسی انجمنی

مهدی جامی

تاملاتی بر هیتلر

زِبستییان هفنر

دوسیه افغانستان

شاهزاده ترکی الفیصل آل سعود

نیم‌قرن مبارزه و سیاست

سمیه رامش