454

کالبدشکافی یک ایدئولوژی خطرناک

آیدنتیتاریسم؛ جنبش هویت‌پرستی اروپایی

احمد علوی

هویت‌پرستیِ اروپایی با نژادپرستیِ کلاسیک که بر برتری نژاد خاصی تأکید می‌کرد متفاوت است. اما تمام شاخصه‌های راستِ افراطی را دارد: از دشمن‌تراشی علیه مهاجر و بیگانگان، تا ستایش از یک هویت اروپاییِ سفیدِ مسیحیِ موهوم و تخیلی…

ریشه‌ها و بنیادهای فکری

آیدنتیتاریسم چیست؟

آیدنتیتاریسم یا آیدنتیتاریانیسم در نگاه اول واژه‌ای مدرن و بی‌آزار به‌نظر می‌رسد؛ ظاهراً دفاع از «هویت فرهنگی» یا «میراث ملی» در برابر جهانی‌شدن و فرسایش سنت‌هاست. اما در عمق خود، با جنبشی ایدئولوژیک مواجه‌ایم که با نقاب دفاع از هویت، به بازتولید نژادپرستی، تبعیض فرهنگی، مردسالاری، و تفکیک‌گرایی دامن می‌زند. این جنبش بر مبنای جدایی فرهنگی و گاه نژادی ملت‌ها شکل گرفته، و می‌کوشد تنوع را تهدید، و «دیگری» را خطر معرفی کند.

هویت‌پرستی اروپایی برخلاف نژادپرستیِ کلاسیک که بر برتری نژاد خاصی تأکید می‌کرد، خود را «غیرفعال» و «مدافع تفاوت» جا می‌زند. اما در عمل، تمام شاخصه‌های راستِ افراطی را دارد: از دشمن‌تراشی علیه مهاجر و بیگانگان، تا ستایش از یک هویت اروپایی/سفیدِ مسیحیِ موهوم و تخیلی.

خاستگاه فکری: نئوفاشیسمِ فرهنگی

جنبش هویت‌پرستی در اواخر قرن بیستم، به‌ویژه در اروپا، و عمدتاً در فرانسه و آلمان شکل گرفت. یکی از بنیادگذاران فکری این جریان، آلن دُبِنوا نظریه‌پرداز اصلی راست نوین در فرانسه است. او با تأسیس اندیشکدهٔ گریس (GRECE) در دههٔ ۱۹۶۰ کوشید ایده‌های نژادپرستانه را در پوشش زبان فرهنگی و فلسفی بازسازی کند.

دبِنوا و همراهانش به‌جای شعارهای کلاسیک نازیستی مفاهیمی چون «حق ملت‌ها برای تفاوت» یا «حفظ میراث فرهنگی» را برجسته کردند. اما این مفاهیم، به‌جای همزیستی، تفرقه را تقویت می‌کردند. او با تأکید بر «قوم‌محوری» (ethnopluralism)، خواهان مرزهای سخت بین ملت‌ها، زبان‌ها، فرهنگ‌ها و نژادها بود.

جنبش‌های میدانی آیدنتیتاریان

در دههٔ ۲۰۱۰، این گفتمان وارد فاز عملیاتی شد. گروهِ Generation Identity در فرانسه شکل گرفت و سپس نسخه‌های آلمانی و اتریشی آن نیز فعال شدند. این گروه‌ها با طراحی شعارهای شیک، لباس‌های گرافیکی و کمپین‌های اینترنتی، چهره‌ای جوان و «روشنفکر» از راست افراطی به نمایش گذاشتند.

شعارهایی چون «اروپا برای اروپایی‌ها»، «نه به جایگزینی بزرگ» و «بازگشت به ریشه‌ها»، در کنار نمادهایی برگرفته از اسطوره‌های وایکینگی یا اسپارتی، چهره‌ای رمانتیک از یک فاشیسم جدید خلق کردند. آن‌ها [نه مثل نازی‌ها] جمجمه اندازه می‌گیرند یا صلیب شکسته می‌کشند ‌ــ‌ اما تفاوتی در جوهرهٔ‌شان نیست: نفرت از تنوع، ترس از مهاجر، و ارعاب اقلیت‌ها.

ایدهٔ «جایگزینی بزرگ»

یکی از ستون‌های فکری هویت‌پرستی اروپایی، نظریهٔ توطئهٔ «جایگزینی بزرگ» است. بر اساس این نظریه، جمعیت بومی اروپا در حال «جایگزین شدن» با مهاجران مسلمان است: توطئه‌ای طراحی‌شده از سوی نخبگان جهانی برای نابودی «فرهنگ غربی».

این ایده، ابتدا توسط نویسنده‌ای فرانسوی به نام رنو کامو در اوایل دههٔ ۲۰۱۰ مطرح شد، اما به‌سرعت به خوراک اصلی رسانه‌های راست‌گرای افراطی تبدیل شد. این نظریه، ذهنیت «محاصره‌شده» و «مظلوم» را در سفیدپوستان غربی القا می‌کند، و راه را برای دفاع خشونت‌آمیز از «خود» در برابر «دیگری» هموار می‌سازد.

پیوند با متفکران فلسفی مشکوک

بخشی از خطر هویت‌پرستی در این است که خود را پشت چهره‌های فلسفی پنهان می‌کند. برخی پیروان جریان آیدنتیتاریانی از آراء مارتین هایدگر ‌ــ‌ فیلسوف آلمانی و عضو حزب نازی ‌ــ‌ برای تقویت گفتمان خود بهره می‌برند. ایدهٔ بازگشت به «هستی اصیل»، نقد مدرنیته، و مفهوم «ریشه‌مندی»، همگی به‌نفع گفتمان «خودِ اصیل» و علیه «دیگریِ مدرن» بازخوانی شده‌اند.

همچنین، ادبیاتی که بر «زوال تمدن غرب»، «بحران مردانگی»، و «نابودی سنت» تمرکز دارد، معمولاً بستری آماده برای تقویت ایده‌های هویت‌پرستانه است. این ایدئولوژی، بحران‌های مدرن را به تهدیدی فرهنگی و نژادی تبدیل می‌کند، و به‌جای تحلیل ساختاری، دشمنی روانی خلق می‌کند.

نتیجهٔ اولیه

هویت‌پرستی، ایدئولوژی‌ای است که از دل اضطراب‌های مدرن زاده شده، اما به‌جای درک و تحلیل، پاسخ‌هایی ابتدایی، عاطفی، و خطرناک ارائه می‌دهد. این جریان، بازگشت به گذشته‌ای خیالی را می‌طلبد، گذشته‌ای که نه‌تنها واقعیت ندارد، بلکه به‌سوی انزوا، جنگ، و نفرت بازمی‌گردد. آنچه در ظاهر یک «حق فرهنگی» معرفی می‌شود، در واقع کوششی‌ست برای حذف «دیگری» و تثبیت سلطهٔ خود.

روان‌شناسی و ساختار ایدئولوژیک هویت‌پرستی

دشمن‌تراشی به‌مثابه ستون ایدئولوژیک

هویت‌پرستی بدون «دشمن» زنده نمی‌ماند. این ایدئولوژی، بیش از آنکه روی ساختن «خود» متمرکز باشد، بر حذف و نفی «دیگری» استوار است. دیگری ممکن است مهاجر، مسلمان، سیاه‌پوست، فمینیست، یهودی، یا هر گروهی باشد که با «هویت اصیل» سازگار نیست.

این دشمن‌سازی، کارکردی دوگانه دارد: از یک‌سو، هویت‌پرست را از مواجهه با پیچیدگی‌های جهان معاصر معاف می‌کند، و از سوی دیگر، برای او احساس مأموریت، قهرمانی، و رستگاری می‌آفریند. حذف مهاجر به‌مثابه احیای تمدن غرب؛ خاموش کردن زن به‌مثابه بازگشت مردانگی؛ سرکوب تنوع به‌مثابه نجات انسجام.

مظلوم‌نمایی ساختاری

از ویژگی‌های خطرناک هویت‌پرستی، مظلوم‌نمایی دائم است. طرفداران این گفتمان خود را نه مهاجم، بلکه قربانی جهانی معرفی می‌کنند که در آن «مرد سفید»، «فرهنگ غربی»، یا «ارزش‌های سنتی» در حال نابودی‌اند. این قربانی‌نمایی، که خلاف واقعیت عینی‌ست، به آن‌ها مشروعیت اخلاقی و سیاسی برای دفاع خشن و حملهٔ پیش‌دستانه می‌دهد.

جنبش‌های هویت‌پرست، با روایت‌هایی از «حملهٔ فرهنگی» و «نابودی تمدن»، فضای روانی ایجاد می‌کنند که در آن خشونت تبدیل به وظیفه‌ای اخلاقی می‌شود. درست مثل ناسیونال‌سوسیالیسم آلمانی که یهودیان را «تهدید وجودی» معرفی می‌کرد، این جریان نیز مهاجران را نه انسان، بلکه ابزار «جایگزینی» می‌بیند.

جستجوی اصالت و خلوص: فریب ایدئولوژیک

در مرکز هویت‌پرستی، وسواس نسبت به «اصالت» و «خلوص» قرار دارد: خلوص نژادی، فرهنگی، جنسی، و زبانی. اما این خلوص، اسطوره‌ای خطرناک و غیرواقعی‌ست. در طی تاریخ، فرهنگ‌ها همواره در هم تنیده شدند، نژادها با هم آمیختند، و هیچ هویتی ثابت نیست.

با این حال، هویت‌پرستی برای حفظ روایت خود، تاریخ را ساده‌سازی می‌کند، تفاوت‌ها را انکار می‌کند، و تنوع را تهدید می‌پندارد. در این روایت، هویت یک سنگ است، نه یک رودخانه؛ باید حفظ شود، نه رشد کند. این نگاه، زمینه‌ساز فاشیسم فرهنگی‌ست: سرکوب هرگونه تفاوت برای حفظ آنچه «خالص» تلقی می‌شود.

رابطه با مردسالاری و ساختارهای سلسله‌مراتبی

هویت‌پرستی نه‌تنها با نژادپرستی پیوند دارد، بلکه به‌شدت مردسالار و زن‌ستیز است. در این گفتمان، مرد سفید اروپایی، به‌عنوان تجسم کامل عقل، قدرت، و نظم معرفی می‌شود. زنان، در بهترین حالت، «نگهبان سنت» و در بدترین حالت، تهدیدی برای ساختار جامعه تلقی می‌شوند ‌ــ‌ به‌ویژه اگر فمینیست، دگرباش، یا مستقل باشند.

جنبش‌های هویت‌پرست، از سقوط نرخ زاد و ولد اروپایی‌ها ابراز نگرانی می‌کنند و زنان را به‌عنوان ابزار «نجات نژاد» معرفی می‌کنند. در اینجا، بدن زن به میدان نبرد تبدیل می‌شود؛ او یا باید زاینده باشد، یا خاموش. در این بین، فمینیسم به دشمنی تمام‌عیار بدل می‌شود، چرا که نظم مردانه را به چالش می‌کشد.

پیوند با بحران‌های اقتصادی و فرهنگی

هویت‌پرستی اغلب در دوره‌هایی از بحران اقتصادی و بی‌ثباتی سیاسی رشد می‌کند. در این زمان‌ها، مردم مستعد پذیرش روایت‌هایی هستند که بحران را مقصر خارجی نشان دهد. اینجاست که ایدئولوژی‌های هویتی رشد می‌کنند: با وعدهٔ بازگرداندن شکوه گذشته، بازیابی هویت ازدست‌رفته، و پاکسازی جامعه از عوامل مزاحم.

در واقع، بسیاری از بحران‌هایی که به پای «دیگری» نوشته می‌شوند ‌ــ‌ مثلا بیکاری، ناامنی فرهنگی، یا سقوط ارزش‌های اجتماعی ‌ــ‌ ریشه در ساختارهای ناعادلانهٔ اقتصادی یا سوءمدیریت سیاسی دارند. اما هویت‌پرستی، با منحرف کردن خشم عمومی به‌سوی اقلیت‌ها، هم به سلطهٔ نظام حاکم خدمت می‌کند و هم مانع تغییر ریشه‌ای می‌شود.

فریبِ «بازگشت به ریشه‌ها»

یکی از شعارهای کلیدی جنبش‌های هویت‌پرست، «بازگشت به ریشه‌ها» است؛ اما این ریشه‌ها اغلب تخیلی‌اند. هویتی که آن‌ها از آن دفاع می‌کنند، محصول روایت‌سازی ایدئولوژیک است، نه واقعیت تاریخی. مثلا اروپای سفید، واحد، مسیحی و خالص، هرگز وجود نداشته است. اروپا همواره عرصهٔ تبادل، مهاجرت، آمیختگی و چندفرهنگی بوده.

در این فریب، گذشته به بهشتی ازدست‌رفته بدل می‌شود، و حال، به جهنمی که باید از آن رهایی یافت. راه رهایی؟ اغلب پاکسازی، طرد، اخراج یا سرکوب. این گذشته‌گراییِ فاشیستی، نه فقط غیرواقعی بلکه ضدانسانی‌ست، چون آینده را قربانی توهمی از گذشته می‌کند.

عوارض سیاسی و تأثیر جهانی هویت‌پرستی

هویت‌پرستی در سیاست رسمی: از حاشیه به متن

جنبش‌های هویت‌پرست دیگر پدیده‌هایی حاشیه‌ای نیستند، بلکه در بسیاری از کشورها، به بخشی از سیاست رسمی بدل شده‌اند. از آمریکا و برزیل تا فرانسه و مجارستان، سیاست‌مداران راست‌افراطی با استفاده از واژگان، مضامین، و استراتژی‌های هویت‌پرستانه به قدرت رسیده‌اند یا در حال شکل دادن گفتمان عمومی هستند.

افرادی مثل ترامپ، بولسونارو، اوربان، و زمور با تمرکز بر شعارهایی چون «نجات ملت»، «پاکسازی فرهنگ»، «مرزهای بسته» و «مقابله با مهاجرت»، خط‌مشی هویت‌پرستی را دنبال می‌کنند. در این فضا دموکراسی تنزل می‌یابد به ابزار کنترل نه مشارکت. دیگر «مردم» به‌عنوان مجموعه‌ای متکثر دیده نمی‌شود بلکه به‌عنوان یک واحد «خالص» که باید از آن محافظت کرد، بازتعریف می‌شود.

رسانه‌های هویت‌پرست و تولید انبوه نفرت

رشد هویت‌پرستی بدون نقش رسانه‌های جریان‌ساز غیرممکن بود. شبکه‌هایی مانند فاکس نیوز آمریکا، سی‌نیوز فرانسه، و ده‌ها کانال تلگرامی، یوتیوبی، و تیک‌تاکی با پمپاژ دائمی ترس، تهدید، و تحقیر، خوراک روانی این ایدئولوژی را تأمین می‌کنند.

اینجا «خبر» دیگر ابزاری برای فهم واقعیت نیست، بلکه ابزاری برای ساختن یک واقعیت جایگزین است؛ واقعیتی که در آن مهاجران متجاوزند، روشنفکران خائن‌اند، فمنیست‌ها و دگرباشان دشمن‌اند، و تنها راه نجات، بازگشت به «اصالت» است. این رسانه‌ها فضای عمومی را به میدان جنگ هویتی بدل می‌کنند، جایی که همدلی، درک، یا گفت‌وگو جای خود را به تخاصم دائمی می‌دهد.

خشونت به‌عنوان ابزار «دفاع از هویت»

هویت‌پرستی در نقطه‌ای ناگزیر به خشونت فیزیکی منجر می‌شود. از حملات تروریستی نروژ (آندرس برویویک) و نیوزیلند (برنتون ترنت) گرفته تا تیراندازی‌های مشابه متعدد در آمریکا و اروپا همه یک ویژگی مشترک دارند: مهاجم خود را «مدافع تمدن غرب» معرفی می‌کند.

مانیفست‌هایی که این مهاجمان به‌جا می‌گذارند، پر از اصطلاحاتی است که مستقیماً از ادبیات جنبش‌های هویت‌پرست استخراج شده‌اند: «جایگزینی بزرگ»، «مرزهای خون»، «پاک‌سازی فرهنگی»، «نجات نژاد». در این میان، پلتفرم‌های متعددی از جمله فورچان (4Chan)، گب (Gab)، و ردیت (Reddit) به فضاهایی برای رشد، آموزش، و افراطی‌سازی این افراد بدل شد.

قوانینی که در لباس دموکراسی، تبعیض را نهادینه می‌کنند

هویت‌پرستی تنها به خشونت عریان محدود نمی‌شود. بخشی از خطرناک‌ترین تأثیرات آن در حوزه قانون‌گذاری است. در فرانسه ممنوعیت حجاب، در آمریکا محدودسازی آموزش دربارهٔ نژادپرستی یا جنسیت در مدارس، در مجارستان قانون ممنوعیت «تبلیغ دگرباشی» ‌ــ‌ همه با شعار «حفاظت از ارزش‌های ملی» تصویب می‌شوند.

در این میان، رأی اکثریت به پوششی برای تبعیض تبدیل می‌شود. چون رأی‌گیری وجود دارد، پس قوانین مشروع‌اند، حتی اگر ضدحقوق بشر باشند. این وضعیت نشان می‌دهد که اگر هویت‌پرستی به قانون راه پیدا کند، می‌تواند ابزارهای دموکراتیک را علیه خود دموکراسی به‌کار گیرد.

پیوند با سرمایه‌داری نولیبرال

بر خلاف تصور عام، هویت‌پرستی همیشه با ضدسرمایه‌داری یا عدالت‌خواهی همراه نیست. در واقع، بسیاری از رهبران و جنبش‌های هویت‌پرست همزمان طرفدار نولیبرالیسم اقتصادی‌اند. این تناقض ظاهری نیست: سیاست هویتی می‌تواند خشم مردم را از بی‌عدالتی‌های اقتصادی منحرف کرده و به‌سمت اقلیت‌ها سوق دهد.

در اینجا مهاجر به‌جای کارفرما مقصر بیکاری می‌شود. فمینیست به‌جای ساختار سرمایه‌سالار، مقصر بی‌ثباتی خانواده. در واقع، هویت‌پرستی برای نولیبرالیسم نقش مکمل دارد: ایجاد دشمنان ساختگی برای پنهان‌کردن تضادهای واقعی.

مقابله با هویت‌پرستی ممکن است؟

در برابر این موج، اشکال متعددی از مقاومت شکل گرفته‌اند: از جنبش‌های ضدنژادپرستی و ضداسلام‌هراسی گرفته تا فمینیسم فراگیر و پروژه‌های آموزش عمومی. همچنین، رسانه‌های مستقل، گروه‌های مدنی، و پلتفرم‌های هنری در حال ساختن روایتی متفاوت‌اند؛ روایتی که در آن، تنوع تهدید نیست، بلکه ثروت است.

با این حال، این مقاومت نیازمند انسجام، حمایت ساختاری، و بازسازی بنیادهای اخلاقی جامعه است. نمی‌توان با سکوت یا مماشات، با افراطی‌گری مقابله کرد. همان‌طور که تاریخ نشان داده، چشم‌پوشی از نخستین جرقه‌های هویت‌پرستی، زمینه‌ساز آتش‌سوزی‌های بزرگ‌تر می‌شود.

کتابستان

گلشهر: خاطرات یک آواره

علی احمدی دولت

گلشهر: خاطرات یک زمین‌شناس

علی احمدی دولت

سیب و آسیب جنبش سبز

مهدی جامی

آینه‌خانه هویت ایرانی: رویا و روایت

مهدی جامی

کاکه تیغون در مسیر تاریخ

کاکه تیغون