بیشتر گزارشهای تجارب نزدیک به مرگ، ناشیاز دنیای بهاصطلاح غربی، بهویژه اروپا و آمریکای شمالی است. فرهنگ در این مناطق جهان، غالباً ازطریق ارزشهای مسیحی و یهودی شکل میگیرد. چنانچه بخواهیم بررسی کنیم که کدام یک از تجارب نزدیک به مرگ ازطریق اعتقادات مذهبی و فرهنگی شخص شکل میگیرد و کدامها خیر، باید به دنبال گزارشهایی از فرهنگهای تحت سلطۀ غرب باشیم. چنانچه دریابیم که تجارب با چنین عقایدی شکل نگرفتهاند، ممکن است «علائم اصلی عصبشناسی» خاصی را آشکار کند که نشاندهندۀ تأثیر مغز در [وضعیت] نزدیک به مرگ باشد.
امّا دو نکته تأملبرانگیز وجود دارد. تعداد گزارشهای مرتبط با فرهنگهای «غیرغربی» بسیار اندک است. و ثانیاً همۀ فرهنگها درگیر تبادل هستند و ازاینرو درمعرض تأثیر فرهنگ مسلط غربی قرار دارند. این عوامل نتیجهگیری را دشوار میکند. طبق گفتۀ رینگ، تجارب نزدیک به مرگ در همۀ فرهنگها و مذاهب رخ میدهد. برخی از مؤلفان مانند کلیهر یا فنگ بر تأثیر غالب عوامل فرهنگی و مذهبی بر نحوۀ توصیف افراد از تجارب، تأکید کردهاند. این [امر] توسط مقالهای از آگوستین تأیید شده است، که به تحقیقات مورفی با مردم تایلندیای که از تجارب نزدیک به مرگ گزارش داده بودند، استناد کرده است. [در این تجارب] پدیدۀ تونل، شادی و مشاهدۀ نور رخ نمیدهد. امّا علیالخصوص، دو مورد آخر، یعنی احساسات مثبت و [مشاهده] نور در روایتهای مربوط به تجارب نزدیک به مرگ آثار اروپایی و آمریکای شمالی، غالب است. از سوی دیگر، تجارب مردم تایلند شامل عناصری وهمزا و احساسی، مانند مشاهدۀ مناظر و احساسات ناخوشایند یا رفتن به جهنم است.
سالیان پیش، بلانتی و همکاران پژوهشی را در این حوزه گردآوری کردند. این [پژوهش] شامل گزارشهای بسیاری از آسیای جنوب شرقی، چین و آفریقا، مواردی از هاوایی، آمریکاییهای بومی شمال و فرهنگ «غربی» است.
در بیشتر گزارشها، از دیدار با افراد متوفی و اشباح یا ارواح آنها یاد شده، سپس در ادامه تجارب خروج از بدن با طیفی از بسامدهای متفاوت آمده است، امّا در همۀ فرهنگها پدیدۀ تونل گزارش نشده است. در انتها میتوان [ پدیدۀ تونل را] در گزارشهایی از چین، تایلند و هلند یافت، امّا ـ به طرز شگفتآوری ـ در [گزارشهایی از] آلمان یا آفریقا دیده نمیشود. راهحل مسئله، مطمئناً در اندازۀ نمونهها است. برای آفریقا، تنها ۱۵ نمونه استفاده شده است، درحالیکه این قارۀ کامل با فرهنگها و مذاهب مختلف است. از تایلند فقط ۱۰ گزارش وجود دارد. بنابراین استنباط نتیجهگیریِ سریع دشوار است. اما باوجوداین، این توصیفات، نشاندهندۀ برخیاز ویژگیهای فرهنگی است: «[…] تجربههای تایلندی و هندی، تصورات «بهشت» را گزارش نمیدهند، بلکه درعوض شامل تجاربی از چهرههای شخصیتهای مذهبی و تجربه کارما و داوری است.»
این نکته هم جالب است که تمام گزارشهای هندی، در مجموع [هر] ۴۵ مورد، شامل تجاربی چون: «علائم باقیمانده بر روی بدن» بودند. افراد مبتلا [به علائم] به مصاحبهکنندگان گفتند که چنین علائمی از بقایای حوادثی است که در جهان پس از مرگ رخ داده است. برخی، علائمِ داغ و سوختگیهای روی بدنشان را به یاد داشتند. مردم شمال هند گزارش دادهاند در همان لحظهای که در برابر ترک جهان پس از مرگ مقاوت میکردند، بهطرز قابل محسوسی، با استفاده از وسیلهای مانند نیزۀ سه سر، با ضربه نقشِ برزمین میشدند. درمقابل، مردم جنوب هند اعتقاد داشتند که هرکس از جهان پس از مرگ به دنیا بازگردد، معمولاً رمز عبوری به دست میآورد. متأسفانه، این گزارشها از پاسریسا مدّتها پس از اعتقاد به وقوع وضعیت «نزدیک به مرگ» ثبت شده است. بنابراین بسیاری از پرسشهای حلنشده باقی مانده است:
– آیا «علائم»ی که مردم گزارش دادهاند، زخمهای واقعی مرتبط با شرایط مرگ بالینی است، بهعنوان مثال، زخمهای باقیمانده از یک عمل جراحی یا حادثهای که مردم آن را بهمعنای دینی تفسیر کردهاند؟
– یا شاید آنها علائم یا ناهنجاریهای قدیمیای هستند که پس از واقعۀ «نزدیک به مرگ» بهطریقی خیالی بازنگری شدهاند؟
مسئلۀ دیگر این چنین گزارشاتی این است که نمیتوانیم بررسی کنیم که آیا افراد مبتلا، حقیقتاً از مرگ بالینی نجات یافتهاند. هیچ تلاشی برای همانند کردن این روایتها با یک گزارش پزشکی یا یک پروندۀ بیمارستانی قدیمی، صورت نگرفته است. از یک سو، این مسائل از اعتبار نتایج میکاهد، و از سوی دیگر، دوباره این مسئلۀ پیشگفته را برجسته میکند که ویژگیهای تجربههای نزدیگ به مرگ میتواند در بسیاری از شرایط دیگر، به جز مرگ بالینی، رخ دهد. ملاقات با یاما، اغلب در گزارشهای نزدیک به مرگ هندی رخ میدهد. وداها، مجموعهای از متون مذهبی هندو، دربارۀ یاما به ما میگویند. اسم یاما مخفف همزاد است. در تاریخ دینی، یاما در ابتدا خواهر دوقلویی داشت به نام یامون یا یام. یامون با گرفتن جانش، خودش را قربانی کرد. از این طریق، یاما پادشاه شد و در قلمرو قدسی، مرگ را شکست داد. وی، از آن به بعد حکمران سرزمین مردگان شد. شخصیت یاما همچنین شامل ریشههای فارسی باستان است که مربوط به خدای خورشید (Vivasvant) است.
یاما بهعنوان نخستین انسان اساطیر هند کهن بهحساب میآید. یاما در آسمان سوم جای گرفته است. در این اینجا، ما با نوعی نمادگرایی عددی روبهرو میشویم که در عبارت فوق به نقل از کتاب مقدس نیز میبینیم: آسمان سوم، مکان بهشت است.
اتفاقاً، نمادگرایی عددی در عرفان، از طریق فیثاغوریان و افلاطون، که تقریباً تحت تأثیر ادیان «شرقی» بودند، برجای مانده و بر مسیحیت و حتی تفکر امروز ما تأثیر گذاشته است. بهعنوان نمونه همۀ چیزهای خوب سهتایی ارائه میشوند. حتی بسیاری از طبقهبندیهای پزشکی از دردـ نمونهای سهگانه استفاده میکنند، همانطورکه توسط بیماری پارکینسون نشان داده شده است: سختی (سفتی عضلات)، لرزش، عدم تحرک. همچنین بسیاری از مردم در جمعه سیزدهم ماه، از ازدواج خودداری میکنند. در این راستا، هند باستان هنوز هم بر جهان غرب تأثیرگذار است.
آسمان سوم، آسمانی است که خدایان نور(!) در آن سکونت دارند. این [آسمان] موطن قهرمانان، پرهیزکاران و بخشندگان مرده است. این مکانِ «جشن ابدی» است. با سوزاندن مرده، انسان قربانی خدایان میشود و میتواند در بدن جدیدی دوباره متولد شود و خدایی شود.
در آئین برهما، روزهای داوری، کانون اصلی این مکتب است. مهمترین وظیفۀ انسان این است که برای همۀ شرارتها در جهان طلب مغفرت کند و بالاترین سعادت این است که بهکلی از زندگی گناهآمیز رهایی یابد. انسان کاملاً نیک،همچون خدایی دوبارۀ متولد میشوند، درحالیکه افراد شریر به حیوانات و یا در بدترین حالت به گیاهان تبدیل میشوند. گیاهان کاملاً ناتوان به حساب میآیند ـ آنها نه میتوانند از خطر بگریزند و نه از پیکار. دراینخصوص، بهعنوان نمونه، افرادی که ظروف سرقت میکردند، همچون حیواناتی خونخوار به جهان بازگشتهاند.
در هند چنین باورهایی هنوز هم رایج است، و حتی در دنیای غربی ما، چنین باورهایی زمینهساز باروری آثار عرفانی و به اصطلاح درمانشناسان «عصر جدید» است. اما چنین باورهای عرفانیای، جریان دایرهوار بستهای نیست که در آن یکی از یافتهها دیگری را توضیح دهد. درست بالعکس است. باورهای نظامهای فرهنگی و مذهبی متفاوت، باهم میآمیزند و اعتقادات بهطور اختیاری و دلخواه پذیرفته میشوند تا بهنوعی در کنار هم قرار بگیرند. در فرهنگ ما اسطورهها از سنتهای یهودی و مسیحی أخذ شدهاند و چندان [اسطورههای] هندی مطرح نشده است. از سوی دیگر، عدم تأثیر اسلام در مفاهیم عرفانی غربی جای تعجب دارد. این حاکی از آن است که چگونه مفاهیم، تحت تأثیر نگرش به جوامع و مذهب و همچنین سیاست قرار میگیرد.
ما میتوانیم درباب درمانشناسان فراروانشناسی نیز تأمل کنیم، کسانی که بهاصطلاح، رجعت به زندگی گذشته را عرضه میکنند، البته برای پول! مراجعکنندگانِ قادر به پرداخت [هزینه] میآموزند که مشکلات و نگرانیهای امروز آنها ناشی از دوران گذشتهای است که بهعنوان شخصی دیگر و حتی در کشور دیگری زندگی میکردند.این بهوضوح ایدۀ انتقال روح را با خود حمل میکند. خوب است که چنین روشهای درمانیای فاقد عواقب حقوقی است، وگرنه کسی که در جلسات درمانی گرانقیمت، به او گفته میشود که در توسکانی دوران روم، بهعنوان شرابفروش زندگی میکرد، شاید بتواند در ایتالیا ادعای خانه و تاکستان کند.
در بودیسم نیز، احتمال مجازات بعد از مرگ، توسط شاهزادهای به نام سیذارتا، از خانواده گاتاما، بنا نهاده شد. بعدها او را بیدار یا خردمند نامیدند. این معنای کلمۀ «بودا» است. در اینجا، یاما داور جهنم است، جایی که زمانِ مجازات محدود است و میتوان از طریق انتقال روح [تناسخ] ادامه داد. دربارۀ تجارب نزدیک به مرگ (ان دی ای) در جهان اسلام، تنها چند گزارش و تحقیقات وجود دارد. کرپس برخلاف [گزارشهای غرب] به تعداد قابل توجهی از گزارشهای تجارب نزدیک به مرگ در کشورهای اسلامی اشاره کرد. او نتیجه گرفت: «ان دی ای، بهطور خاص برای کسانی که به آنها نیازمندند، درنظر گرفته شده است و این نیاز در جوامع خاص، بهخاطر تداوم ایمان سنتی به زندگی پس از زندگی و خالق، ممکن است آنچنان مهم نباشد.»
برخلاف این موضع فکری، فراکاسو، آلیاسین و یانگ دربارۀ ۱۹ مسلمان ایرانی که تجربه نزدیک به مرگ داشتند، گزارش دادهاند. این نویسندگان راجعبه محتوا و اثرات بعدی شباهتهای بسیاری میان تجارب نزدیک به مرگ خود و غربیها مشاهده کردند. آنها همچنین با این موضع که تجارب نزدیک به مرگ پدیدهای نادر در جهان اسلام است، مخالف بودهاند. نائم و نیکولای نیز در این راستا استدلال میکنند. از سوی دیگر، در این گزارشها، تعریف اصطلاح «تجربه نزدیک به مرگ» که توسط نویسندگان استعمال شده بود، بسنده نبود. چنین گزارشهایی تنها مربوط به افرادی که واقعا از نظر بالینی مردهاند، نیست؛ بلکه همچنین (و حتی به طور عمده!) شامل افرادی است که طیف گستردهای از محرکهای دیگر به جز مرگ بالینی را متحمل شدهاند، مانند «تصادفات» یا «شوکهای عاطفی».
مبرهن است که بسیاری از گفتههای تجربهکنندگان نزدیک به مرگ، گزیدهای از عقاید مذهبی متعدد آنها است. تمایل ملاقات با بستگانِ متوفی، ارتباطات مثبت با نور و حلول روح همچون همتایی برای تجارب خارج از بدن، کاملاً با فرهنگهای مختلف منجسم است. شاید جای تعجب نباشد که بسیاری از گزارشهای تجارب نزدیک به مرگ شبیه یکدیگرند. یا اینکه باید گفت دلیلی فیزیولوژیکی عصبی برای این تشابه وجود دارد؟
در یک نظرسنجی، ما گزارشی بسیار جالب یافتهایم: یک زن ازبکی مسلمان در اواسط دهۀ سی سالگی خود توضیح داد که هنگام به دنیا آوردن دوقلوهایش چیزی «جدا شد» و درد شکمی شدیدی پیدا کرد. او را به بیمارستان آورند. درطول مدت بستری، وضعیتش بدتر و احیا شد. یکی از چیزهایی که به یاد میآورد این بود که به سوی دری به پرواز درآمد که طبق گفته خودش، توصیف آن غیرممکن بود؛ دری با آذینهایی در سرتاسر آن، نه مانند شهر خیوه. وی با هیجان گفت: «شما این [در] را قبلاً هرگز ندیدهاید!» آن در چه رنگی داشت؟ «سفید» سپس «زرد» «باید بهشت بوده باشد».
خیوه یک شهر تاریخی در ازبکستان است که در جاده ابریشم واقع شده است و برای معماریاش معروف است. درواقع، خیوه میراث جهانی یونسکو است. عمارات تاریخی آن شامل جزئیات مختلفی ازقبیل تعداد زیادی درهای چوبی است که استادانه حکاکی شدهاند. حتی امروزه حکاکان، نمونههای بسیاری را به سبک سنتی میآفرینند.
میتوانیم استدلال کنیم که این گزارش تحت نفوذ دنیایی که بیمار را در زندگی روزمره محاصره کرده، واقع شده است ـ معماری محلی! آیا دری که بیمار دیده است، خاطرهای است که در شرایط احیا فعال شده است؟
درحالیکه پژوهشها در این زمینه سبب بینشهای نوین بسیاری، بهخصوص از دیدگاه پزشکی و فرهنگی، شده است، بهنظر میرسد که مشکلات اساسی [به قوت خود] باقی است. با نگاه به مباحث پیشین درمییابیم که برای بررسی تجربههای نزدیک به مرگ باید هرنوع جهتگیری مذهبی و یا جهانی و جهانبینی شخصی را کنار بگذاریم.
________________________________________________________________________
ترجمۀ بخشی از کتاب تجارب نزدیک به مرگ، نوشتۀ بریک انگمان.