الو، من یکی رو کشتم! بله، بله، اون مُرده. نمیدونم کِی! از زمان دقیقش اطلاعی ندارم. چطور؟! اجازه بدین؛ توضیح میدم خدمتتون آقا! زنگ زدم که ازتون کمک بخوام. آه، بزارین نفس تازه کنم. جسدش اینجا نیست؛ غیب شده. نه، نه، من اونو جایی نبردم؛ فقط کشتمش. همدست؟! نه، ندارم. گمان نمیکنم زنده باشه؛ خودش گفته که مُرده! این چه طرز صحبته! من چیزی مصرف نکردم؛ پاک پاکم. خیالت راحت! آها، بله، منم اینو میدونم؛ معلومه که مُرده حرف نمیزنه!
ببخشید؛ صِدام گرفته. نامفهومه حرفام؟! خب، بله، میتونم ادامه بدم. چرا؟! هوممم، یعنی چی که چرا؟! آخخخ، من خیلی فراموش کارم. باید میپرسیدم ازش! اصلا ول کن، آقا! من از این خاله زنک بازیها خوشم نمیاد. مهم اینه که الان مُرده. چراش به چه دردم میخوره؟!
آه، من خیلی خستهام! اجازه بدین یک لیوان آب بخورم؛ برمیگردم. گوشی رو نگه دارین. مطمین باش قطع نمیکنم. ای بابا، مثل اینکه خودم بهت زنگ زدم! خوب، شما هم پیله کردی ها! میگم که گشتم؛ خوبم گشتم؛ تمام این خونه ویلایی رو مو به مو دنبال این زن گشتم ولی چیزی گیرم نیومد. الان؟! هیچی؟! دست از پا درازتر نشستم روی مبل و نیم ساعت تلویزیون تماشا کردم که آروم شم اما نشد؛ الانم که دارم با شما صحبت میکنم.
بله، مُرده صحبت نمیکنه؛ حرف شما متین اما اینم مثل خیلی از مُردهها نامه گذاشته. آره، نوشته که من کشتمش. ای بابا، من چه میدونم کِی نوشته؟ حتما وقتی داشته میمُرده نوشته دیگه. شاید هم، بعد از مرگ نوشته. آخه، راستشو بخواین؛ اون زن، یه جورایی عجیب و غریبه. گاهی، جلوی آیینه، پشت درهای بسته اتاق، با خودش زمزمه میکرد و اشک میریخت. همش وز، وز، وز، … چرا؟! خوب، هیچوقت ازش نپرسیدم که داستان چی بوده؛ در کل اهل دخالت نیستم. اصلا به من چه؟!
هی آقا، مواظب حرف زدنت باش! دوست داشتن بین من و اون چه دخلی به شما داره؟! آدرس منو میخوای چکار؟! من آبرو دارم جلو در و همسایه. باز گیر دادی به عشق! خب، شلوغش نکن! دوستش داشتم یا نه؟! هومممم، سالها بود که با هم زندگی میکردیم؛ زیر یک سقف. فکر میکنم ده سال! شاید هم دوازده سال! به نظر شما این کافی نیست؟!
؟! خبری ندارم ازشون. پدر که نداشت؛ جوون مرگش کرده بودن. متاسفانه، از اداهای مادر، خواهرشم خوشم نمیاومد. همون اولش، قطع رابطه کردم. همش دنبال چشم و هم چشمی بودن. میگفتن زنتو بزار بره دانشگاه! حرف مفت! دانشگاه، دارالفساده. والا، جز اینکه چشم و گوش شونو باز کنه، خیری توش نیست که نیست. همسرم؟! چند روزی، گریه و ناله، مثل بقیهشون و بعد کنار اومد. البته، تدبیر کردم و اجازه ندادم که دیگه پی خانوادهاش بره؛ این طوری اوضاع آروم تر شد. من، در کل آدم صبوری هستم. قطع نکن صحبت بزرگترتو! نه! نه دست بزنی، نه چیزی، فقط سکوت میکنم؛ یعنی حوصله این حاشیههای زنانه رو ندارم.
اینقد خانواده، خانواده نکن برادر! هیس، فرصت بده فکرمو جمع کنم. خدایا! نکنه شما میخوای بگی خانوادهاش کشتنش؟! نمیدونم! اونا که خیلی لی لی به لالاش میذاشتن! چه دنیایی شده! آه، سرم سوت کشید. اینجا بوی دود داره اذیتم میکنه! یعنی اونا آتیشش زدن؟! سر و صدای همسایهها امانم رو بریده؛ بزارین پنجره رو ببندم. قضیه دود؟! هیچی، همسایهها واسه دیدن دود، ریختن بیرون. احمقها!
چی داری پچ پچ میکنی با همکارت؟! چرا رد منو بگیرن؟! مگه من گم شدم؟! شما باید برین زنه رو پیداش کنین. اینجا نیست. میگم مُرده! پای چه مسالهای میتونه در میون باشه؟! چی؟! اصلا و ابدا، من اهل خیانت و این جور حرفا نیستم. اون؟! نمیدونم. البته این زن با اون تلفن همراهِ لعنتی یه کارایی میکرد. آخه، سه ماه بود که اون ماس ماسک قدیمیمو گرفته بود، به زور و اصرار. باید مینداختمش دور.
هی، آقا! اسم زنمو میخوای چکار؟! شما و رفیقات فقط باید دنبال جسد یه زن باشین؛ همین. آره، نامه دم دسته! بله، الان میخونمش. عجله نکن برادر! آها، نوشته که اون یه انسانه و یه انسان فقط از گوشت و خون نیست؛ روح داره و روح با چلو خورش تغذیه نمیشه. ولش کن؛ اینا مهم نیست. اوف، آقا حوصلهمو داری سر میبری ها. به هر حال، نوشته من کشتمش. لعنتی، این چه سوالی که میپرسی؟! معلومه که همسرم واسم مهم بود؛ تردیدی نیست؛ بهش نیاز داشتم. نیاز! میفهمی؟! در ضمن من اهل بشور و بپز و این جور کارا نیستم. یکی باید کنار دستم باشه. باز که داری پچ پچ میکنی؟! رد منو نگیرین. رد زن مو بزنین. جسدشو پیدا کنین.
بچه؟! ما بچه نداریم. نه! نشستی پشت میز با من گپ بزنی؟! یه کاری کن! باشه؛ کامل و روشن میگم؛ راستش، زنم بچه دار نمی شد. یه ریز گیر میداد که بریم دکتر. آخه، زن کور اجاق، بهانه گیر میشه. بچه رو میخواست چکار؟! چند سال بعد که زن دوم گرفتم، اونم بچه دار نشد. چه اتفاقی افتاد؟! هیچی! ای بابا، شما همش میپری وسط حرفمم. نه، اون اصلا از زن دومم، خبر دار نشد! یعنی نگفتم بهش. دلیلی هم نداره که بدونه؛ حوصله غرغر ندارم. دومی؟! توی یکی از این روستاهای اطرافه؛ خیلی کم سن و ساله؛ بسازه؛ پنج جفت النگو هم مهریهاش بود که از روز اول بهش دادم! نه، توی شناسنامهام نیست. یکی دو ماهی میشه که بهش سر نزدم؛ دقیقا از وقتی دختر خالهشو از روستای بغلی عقد کردم. وقت مثل طلاست و من همیشه کم میارمش. بله، همین. خیلی مهم نیست.
هولم نکن آقا! خوندمش دیگه. همه شو؟! آها، اینجا نوشته که من کشتمش چون نمیبینم و نمیشنومش؛ این بهتونه؛ من سالم و سلامتم! نه عینکیام و نه سمعکی! هفده سال ازش بزرگترم اما اصلا معلوم نمیشه! ماشالله، خیلی سرحالم! باور کنین خیلی حیرونم؛ یعنی که چی؟! من چشم بسته رفتم و کشتمش؛ اون فریاد زده و نشنیدم؟! هی، تو چی با رفقات پچ پچ میکنی؟! کدوم هپروت؟! خودت توی هپروتی! درست صحبت کن؛ مراعات سن و سالمو داشته باش!
بحثو عوض نکن؛ یعنی چی؟! شما میگی که خودش، خودشو کشته؟! حتما، بعدش هم خیال ورش داشته که من کشتم! هومممم، شاید! من عقیده دارم که زن، باید به زندگی و شوهر داریش برسه. اون نمیرسید. همش از این مجلهها و کتابها دستش بود و الاف، توی خونه میچرخید. شده بود عینهو روح سرگردون! این آخریها هم قاطی کرده بود. تو خواب حرف میزد. همش عرض اندام میکرد. فکر میکرد واسه خودش کسی شده! زکی، خواب و خیال مفت! فکرشو بکن اون دست و پا چلفتی لاغر مردنی پنجاه، شصت کیلویی خودشو کشته باشه! نه، نمیتونه! مال این حرفها نیست!
کمدش؟! چرا باید وارسیاش کنم؟! این تو خالیه برادر! نه، لباساش نیست. نه، بابا! غیب یعنی چی؟! اول صبحی، فقط یه چند دست کم بود. بقیه شو من آتیش زدم. بله، بله خود خودم سوزوندم؛ همین نیم ساعت پیش! آخه یه مُرده با این همه لباس میخواد چکار کنه! چرخ خیاطی و بقیه آشغالاشو هم سوزوندم. چرا نباید میسوزوندم؟! به شما چه؟! مال خودمه؛ اختیارشو دارم.
چی؟! بعید میدونم که خانوادهاش از چیزی خبر داشته باشن. اصلا اونا چکاره ان؟! چه پناهی؟! چرا باید یه مُرده رو پناه بدن؟! صاحبش منم آقا! زنِ منه! سوالم اینه که جسدش کجاست؟ پیداش کنید. نه ، نه ، خیالتون راحت؛ من به هیچی دست نمیزنم؛ فقط کمکم کنید.
این صدای آژیر دمِ درِ خونه ام چی میگه؟! نهههه ، من در رو وا نمیکنم. من آبرو دارم توی در و همسایه. الو! بگو دستشونو از روی زنگ ور دارن . الو، الو،… .