arton13860

عشق در زمان انقلاب: چهره زنانه انقلاب نیکاراگوئه

معرفی کتاب «وطنِ زیر پوست من» نوشته جوکوندا بللی | استیون مکنزی | ترجمه منصور پیروتی

در روزهای بعد از انقلاب نیکاراگوئه و بە قدرت رسیدن ساندینیستاها در جولای ١٩٧٩، چریکهای سرمست از پیروزی به خیابان‌‌های پایتخت سرازیر شدند تا دوستان دیرینەشان را در آغوش بگیرند. یکی از مسافران هواپیمایی کە از کاستاریکا می‌‌آمد، جوکوندا بللی بود؛ کسی کە مدت‌‌ها بە عنوان شیپورچی ساندینیستاها در آن کشور شناختە می‌‌شد. اوهمچنین به تساهل قاچاق اسلحه به جنبش ساندینیستا کمک کردە بود، و اکنون با در دست داشتن اولین شمارەهای نشریات انقلابی وارد کشور می‌‌شد.
«وطنِ زیر پوست من : خاطراتی از عشق و جنگ» خاطرات جوکوندا بللی از انقلاب نیکاراگواست که در سال ۲۰۰۲ منتشر شد.

در روزهای بعد از انقلاب نیکاراگوئه و بە قدرت رسیدن ساندینیستاها در جولای ۱۹۷۹، چریکهای سرمست از پیروزی به خیابان‌‌های پایتخت سرازیر شدند تا دوستان دیرینەشان را در آغوش بگیرند. یکی از مسافران هواپیمایی کە از کاستاریکا می‌‌آمد، جوکوندا بللی بود؛ کسی کە مدت‌‌ها بە عنوان شیپورچی ساندینیستاها در آن کشور شناختە می‌‌شد. اوهمچنین به تساهل قاچاق اسلحه به جنبش ساندینیستا کمک کردە بود، و اکنون با در دست داشتن اولین شمارەهای نشریات انقلابی وارد کشور می‌‌شد. او در حالی قدم بە مانگوا، پایتخت نیکاراگوئە، می‌‌گذاشت کە معشوقەاش، فرمانده مودستو، فرماندار افسانەای چریک‌‌ها کە در نبرد رشتە کوههای شمال حماسە‌‌ها آفریدە بود، به انتظارش نشسته بود. آنها همدیگر را در جایی ملاقات کردند کە هرگز تصورش را هم نمی‌‌کردند: در پناهگاه مستحکم دیکتاتور آناستیزو ساموازا دبیله، کە برای چندین سال فرمان‌‌های سرکوب مردم را از آنجا صادر کرده بود و بە تازگی توسط فرماندە مودستو و رفقایش از مسند قدرت بە زیر کشیده شده بود.

رهبران ساندینیستاها در آن پناهگاه جمع شده بودند تا هم بە خودشان اثبات کنند کە در سرنگونی دیکتاتور موفق عمل کردەاند و هم بعضا در پشت دیوارهای مستحکم آن بە دنبال ماترک دیکتاتور مخلوع بودند. جوکوندا بللی و مودستو، در همه حال، راهی برای نثار احساسات‌‌شان پیدا می‌‌کردند. آنها عشق‌‌شان را زیر یکی از میزهای اتاق کنفرانس ساموازا تازە کردند. این اپیزود، که میراث شادی هذیانی آن روزها بود، به سرعت داشت بە متن افسانەهای جذاب نیکاراگوئەای رسوخ می‌‌کرد. الان، بللی به ما می‌‌گوید که هر آن‌‌چه میان او و مودستو در آن روزها اتفاق افتادە، خوشایند نبوده است. او در توصیف عشق‌‌اش بە مودستو از کلمه‌‌های ‌«‌خام، هیجان‌‌زده وجنون کور کورانه‌‌» ‌استفاده می‌‌کند. مودستو بە ناگهان یکی از رهبران عالی رتبەی کشور شده بود، موقعیت و منصبی که هیچ کس فکرش را هم نمی‌‌کرد. او بە بللی گفت که در قلب‌‌اش همیشگی است و اگرچە آنها می‌‌توانند با هم بمانند، اما باید جدا از هم زندگی کنند. بللی از این حرف ناراحت شد، اما زود او را بخشید. چند دقیقە بعد، آنها پیچیده درهم، لای چهارپایەها غلت می‌‌خوردند.

جوکوندا بللی در تاریخ نزدیک نیکاراگوئه نقش منحصر بە فردی دارد. او اولین زن در کشور بود کە آشکارا راجب لذت‌‌های جسمی سکس و زنانگی‌‌ها نوشت، و با این کار خیلی‌‌ها را رسوا کرد و به خیلی‌‌های دیگر شور و شعف داد. او در برابر شرایط حاکم شورش کرد و در خیلی موارد یک الگوی انقلابی شد، از جمله طلاق گرفتن از شوهر مالیخولیایی‌‌اش، پیوستن بە جبهە‌‌های جنگ جنبش ساندینیستا، تبدیل شدن به یک مقام عالی‌‌رتبەی دولت انقلابی و ترک آن در ناامیدی. بللی برای هر مرحله از زندگی‌‌اش عشق جدیدی انتخاب کرد. برای مدتی او همە توجەاش را بر روی جبهەهای ساندینیستاها متمرکز کرد، آنجا که جهان می‌‌خواست بە خودش بقبولاند که آنها رویکرد تازه و مدرنی دارند، و هر چند در ضدیت با امپریالیسم قاطع هستند اما همچنان بە اصول دموکراتیک احترام می‌‌گذارند. او اکنون می نویسد که در آن روزها بار سنگین یک گناه نابخشودنی را به دوش می‌‌کشید، زیرا هر شب که دیروقت به خانه برمی‌‌گشت با شکایت دو دختر جوان‌‌اش روبرو می‌‌شد: ‌«‌مامان، شما گفتید وقتی انقلاب پیروز شد، ما زمان بیشتری را با هم خواهیم گذراند.‌»

بللی نخستین کتاب خاطرات یک زن ساندینیست را نوشتە است. کتابی که راوی دو داستان است. یکی در مورد دختر ثروتمندی است که در یک کشور فقیر زندگی می‌‌کند و تحت تاثیر جریانات سیاسی و شور و شوق جنسی قرار می‌‌گیرد. دیگری روایت پشت پردەی حاکمیت ساندینیستاها بر نیکاراگوئە است. دو داستان بە آسانی در هم ادغام می‌‌شوند، بە طوری‌‌که همزمان با اوج گرفتن عشق‌‌بازی‌‌های بللی، تاریخ نزدیک نیکاراگوئه هم روایت می‌‌شود.

خانواده بللی ریشەی ایتالیایی دارند و بە اندازەای هم ثروتمند بودند تا جوکوندا را بە محافل آکادمیک در اسپانیا و ایالات متحده بفرستند. تنها خواستەی آنها این بود که او از رفتن بە مدرسەی پزشکی صرف‌‌نظر کند چرا که می‌‌ترسیدند تا زمان فارغ التحصیلی سن‌‌اش بالا برود و از موهبات شوهر بی‌‌نصیب بماند. او، بە جای ادامە تحصیل، ترجیح داد تا با مرد جوانی ازدواج کند کە او را بە فشن شوی مورد علاقەاش در کلوب لوکس نیاپا می‌‌برد و خیلی زود هم از او صاحب اولین فرزند شد. طی چند سال آینده، همزمان با اوج‌‌گیری انتشارعکس‌‌های بدن‌‌ تیرباران شدەی چریک‌‌های ساندینیستا در مجله و روزنامه‌‌ها، بللی از روال معمول زندگی خود بە تنگ آمد. او از مطالعەی آثار سیمون دوبووار و بتی فریدان شروع کرد و به فرانتس فانون و ادواردو گالئانو رسید. در بسیاری از کشورها احتمالا همە را بە این سیر آگاهی‌‌بخش رهنمون می‌‌کنند، اما در نیکاراگوئه این کار خطرناکی است.

جوکوندا بللی (Gioconda Belli) زاده ۹ دسابر ۱۹۴۸ در ماناگوای نیکاراگوا، نویسنده و شاعر جوایز متعداد بابت آثار خود به دست آورده است. او که تباری ایتالیایی دارد، در مادرید اسپانیا از مدرسه سلطنتی سانتا ایزابل فارغ شد و سپس در رشته ژورنالیسم در فیلادلفیا به تحصیل پرداخت. کتاب «وطن زیر پوست من» (The Country Under My Skin) خاطرات او به عنوان یکی از چهره‌های تاثیرگذار انقلاب نیکاراگواست.

اگر شوهر بللی از آن سری مردهایی بود کە او برای دوران بعد از بلوغ در خیال‌‌اش می‌‌پروراند، احتمالا او خیلی زود در همان حد فاصل کودکی و نوجوانی ازدواج می کرد، اما نخستین عشق او، که خودش او را ‌«‌شاعر‌‌» ‌خطاب می‌‌کند، همەی زندگی‌‌اش را صرف رفاە بوهمیان نیکاراگوئە کرد. او با شور و شوق وصف‌‌ناپذیری، بە گذشتە برمی‌‌گردد و تعریف می‌‌کند:

‌‌«‌آنها یک هستەی اجتماعی بودند کە خوانش خودشان از مسایل روز را با هم بە اشتراک می‌‌گذاشتند و با غم و اندوه در مورد رویدادهای جاری جهان از جمله جنگ ویتنام، فرهنگ پاپ، انقلاب جنسی، مسئولیت نخبگان روشنفکر، شورش سال ۱۹۶۸ صحبت می‌‌کردند. گفتگوهای آنها با نام‌‌هایی همچون سارتر، کاموس، چامسکی، مارکس و گیاپ و موضوع‌‌هایی مانند ادبیات ‌«‌توسعه‌«‌، نامەهای ونگوک بە تئو، ترانه‌‌های مالدورور اثر کنت لوتریامون، هایکوهای ژاپنی، و کارلوس مارتینز ریواس شاعر بلندآوازەی نیکاراگوئه عجین شدە بود. آنها مثل آب خوردن شراب می‌‌نوشیدند، ماری‌‌جوانا مصرف می‌‌کردند، در عالم هپروت فرو می‌‌رفتند، عاشق و دلبسته می‌‌شدند و زجرها و تالمات گوناگون و خلسەها و جذبەهایشان ر برای هم بازگو می‌‌کردند. آنها هیپی‌‌های واقعی بودند، مملو از انرژی و کنجکاوی بی حد و مرز.‌»

با تشویق عشق‌‌اش، بللی یک مجموعە شعر با مزامین احساسی و به‌‌ویژه شور و شعف جسمی که خود او در وجودش بیدار کردە بود، نوشت. دو هفتە بعد، شعرهایش در یکی از مجلەهای برجستەی فرهنگی نیکاراگوئه بە نام ‌«‌لا پرنسیا لیتراریا‌‌» ‌منتشر شدند. او را ‌«‌صدای جدید در شعر نیکاراگوئه‌‌» ‌نام نهاده بودند و شعرهایش را همراه با یک پرتره اسرارآمیز و جذاب، بە چاپ رساندە بودند. ‌«‌شوهر بیچارەی تو‌‌» ‌تیتر یکی از شکوایەهای عمەی شوهرش بود کە روز بعد از انتشار شعرهایش، تاسف عمیق او را نشان می‌‌داد. ‌«‌چگونه تو توانستی آن شعرها را بنویسی و منتشر کنی؟ چه چیزی روی زمین تو را ترغیب می‌‌کند تا در مورد موضوع‌‌های ‌«‌خیلی زنانه‌‌» ‌بنویسی؟ واقعا که! چقدر وحشتناک. چه شرم آور!‌»

برخلاف تفسیر عمەاش، شوهرش از انتشار شعرها هراسان نبود، و برای همین هم بللی درخواست او را برای نشان‌‌دادن شعرهای بعدی‌‌اش بە شوهرش قبل از انتشار عقیم گذاشت. خودش هم قویا این درخواست را رد کرد. بللی این اشعار را همراە دیگر آثارش در اولین کتاب خود به نام ‌‌» ‌روی چمن ‌‌» ‌منتشر کرد. در این برهه بسیاری از مردان نیکاراگوئه رویای بودن با او را در سر می‌‌پروراندند. او یک نوع کاملا جدید بود، زنی کە آشکارا جرات کردە بود از موضوعاتی بنویسد کە تا قبل از او هیچ کسی شهامت ابراز آنها را نداشت. شاعر خوزه کورنل اروچو در مقدمەی کتاب ‌«‌روی چمن‌‌» ‌در تمجید او نوشته است: ‌«‌انقلاب، زنی است که خودی نشان می‌‌دهد.‌»

در نیکاراگوئەی آن زمان، این کتاب جهش کوچکی از ادبیات و موسیقی جهان بود که بللی مکررا از آنها بە عنوان بازی مرگبار انقلاب یاد می‌‌کرد. بللی با اینکه از خطرات و سختی‌‌های زندگی پنهانی اطلاع داشت، اما منزجر از فساد دیکتاتوری حاکم، و شوق ماجراجویی، بە جنبش زیرزمینی ساندینیستا ملحق شد. نام مستعاری که او برای خودش انتخاب کرد، انعکاسی از رویای دوگانەی او برای تبدیل شدن به زن برتر و انقلابی آزادیخواه بود. او خود را اوا سلواتیررا نامید، اوا که جهان را نجات می‌‌دهد.

بللی به موازات کارش در یک بنگاه تبلیغاتی، زندگی مخفی جدیداش را توسعه داد. او به عنوان پیک به خدمت جنبش درآمد، هر گونه مدرکی را که امکانش بود، بە سرقت برد و پروندەی مدیران بلندپایەی بازرگانی حکومت را با توجه ویژه به ترتیبات امنیتی آنها تهیه کرد. او همچنین یاد گرفت که چگونه شلیک کند و بە خودش قبولاند که توانایی کشتن پیدا کردە است. یک شب هنگامی که او و زن دیگری از جنبش متقاعد شدند کە ماشینشان در ماناگوا تحت تعقیب است، اسلحه‌‌های خود را بیرون کشیدند و به همدیگر قول دادند که زنده دستگیر نشوند. او از دنیای لوکس ناپایا خیلی فاصلە گرفته بود.

در اواخر سال ۱۹۷۴، هنگامی که او در میانەی دهەی سوم زندگی‌‌اش بود، ساندینیست‌‌ها اولین تکلیف بزرگ‌‌شان را بە بللی سپردند. آنها در تدارک یک عملیات برای گرفتن تعدادی گروگان بودند تا آنها را با رفقای زندانی‌‌شان معاوضە کنند و برای این‌‌کار بە تصرف یک سفارتخانه می‌‌اندیشیدند. بللی استعداد خوبی در طراحی داشت. او ماموریت گرفت تا به بهانەی نشست‌‌های فرهنگی از سفارتخانه‌‌های مختلف بازدید کند و سپس نقشەی داخلی آنها را ترسیم نماید. چند روز قبل از انجام عملیات به او توصیه شد که کشور را ترک کند تا جلوی دستگیری‌‌اش را بگیرد.

بللی قبلا از شوهرش جدا شده بود، اما این بهانەی بسیار خوبی برای سفر و خروج از کشور بود. او بە شوهرش تلفن زد تا این ایدە را با او در میان بگذارد که با هم بە یک سفر دور اروپا بروند و در صورت امکان مشکلات‌‌شان را حل و فصل کنند. آنها در رم بودند که خبر یورش ساندینیستاها نه به یک سفارت، بلکه به یک مهمانی خصوصی تعطیلات که مهمانان آن وزیر امور خارجەی نیکاراگوئه، شهردار مانگوا و سفیر نیکاراگوئه در ایالات متحده که برادر خواندەی رئیس جمهور سوموزا بود، منتشر شد. برای سه روزی که درام گروگان‌‌گیری طول کشید، او همەی سعی‌‌اش را کرد تا حادثە را بی اهمیت جلوە دهد و پیش همە و از جمله شوهرش این‌‌طور وانمود می‌‌کرد کە فقط یک گردشگر بی‌‌خیال است. ولی سالها بعد تعریف می‌‌کند  که ‌‌» ‌لحظە بە لحظەی آن سە روز برای سلامتی چریک‌‌ها دست بە دعا بودە است‌»‌. یکی از آنها، فرماندەی چریک‌‌ها ادواردو کنترراس، عشق تازەی بللی بود.

این عملیات بسیار موفقیت آمیز بود، و منجر به آزادی تعدادی از رهبران بلندپایەی ساندینیستا شد و روند سرنگونی حکومت دیکتاتوری را سرعت بخشید. برای بللی هم این بە منزلەی نقطەی پایان تنقاضات زندگی دوگانەاش بود. پس از بازگشت به نیکاراگوئه، شوهرش را طلاق داد و خود را بیشتر از هر زمان دیگری وقف جنبش و زندگی مخفیانه کرد. پلیس بالاخرە رد او را گرفت، اما قبل از آن‌‌که دستگیر شود، دوبارە از کشور خارج شد. یک دادگاه او را غیابی به تحمل یک دوره حبس ۷ ساله محکوم کرد.

در کشورهایی که در معرض انقلاب قرار دارند، همه چیز متفاوت است. پس از آنکه بللی نیکاراگوئه را ترک کرد، شوهرش خواستار حق حضانت دخترهایش شد، بر این اساس که مادرش آنها را ترک کردە است. اما او یک‌‌بار برای بللی اسلحه تهیه کردە بود، همین اهرم فشاری در دست بللی شد تا در اوج ناامیدی او را تهدید کند که اگر دست از ادعایش برندارد، بە پلیس‌‌های امنیتی راپورتش را بدهد که او یک پارتیزان ساندنیست را مسلح کردە است. این تهدید کافی بود که او دست از ادعایش بردارد و دخترهایش را راهی کند تا بە مادرشان ملحق شوند.

بللی در مکزیک و کاستاریکا، یک حلقەی ارزشمند میان انقلابیان ساندینیست و روشنفکران آمریکای لاتین بود. او همزمان با تبلیغ انقلاب، متحمل شوک‌‌های جانسوزی هم شد. اول، خبر مرگ کنترراس را در یک درگیری مسلحانه شنید و به زودی یک زن فرانسوی را ملاقات کرد که گویا با کنترراس رابطەی مخفیانە داشت، درست در همان زمان که بللی فکر می‌‌کرد عشق‌‌شان رسوخ‌‌ناپذیر و ابدی است. بللی خرد شد و پس از آن بود که عزم‌‌اش را جزم کرد تا ‌«‌قدرت‌‌های زنانه‌»اش را بسنجد.

او می‌‌نویسد: ‌«‌تمایل به اغوا کردن، و تسلیم کردن، که بیشتر بەعنوان خصوصیات مردانه دستەبندی می‌‌شوند، درون من رشد کردند.‌»

‌‌«‌من متوجه شدم که چه طنابهای لطیفی برای فریب دادن، در اختیارگرفتن، و رام کردن مردان وجود دارد.  برای همین تصمیم گرفتم به افسانه‌‌هایی بپردازم که مدعی بودند جنسیت من قادر به هرج و مرج، اغتشاش، راە انداختن جنگ‌‌ها و تحولات بزرگ است، حالا یا با گاز گرفتن سیب یا با در آوردن صندل از پا.‌»

بللی در کاستاریکا فرزند سوم‌‌اش را حامله بود. پدر بچە ، یک برزیلی نجیب و درستکار بود که به جنبش ساندینیستا ملحق شدە بود. نوزادشان پس از تولد درجا فوت کرد، چون آنها برای تولدش یک بیمارستان دولتی خرابه را به جای یک کلینیک خصوصی پیشرفته انتخاب کردە بودند که ازعهدەی مخارج‌‌اش برمی‌‌آمدند. آنها احتمالا می‌‌توانستند در تشکیل یک زندگی مشترک موفق عمل کنند، اگر بللی، مودستو را ملاقات نمی‌‌کرد که برای مدت کوتاهی به منظور دیدار با فرماندهان جبهەی شمال بە کاستاریکا آمدە بود. او با تاسف می‌‌گوید: ‌«‌آن دو تا، با هم، یک شوهر عالی برای من بودند.‌‌» ‌‌«‌متاسفانه، من در برخی از قبایل زندگی نکردم، جایی که یک زن می‌تواند چند شوهر داشته باشد.‌»

بعد از انقلاب نیکاراگوئه، بللی بر کرسی ریاست تلویزیون ملی ساندینیستاها تکیه داد. تصدی او بر تلویزیون، با این اتهام که او یا شخص دیگری با نمایش فیلم «دیکتاتور بزرگ» درست پس از سخنرانی فیدل کاسترو سعی در تمسخر انقلاب داشتە است، با ابهاماتی مواجه شد. با این حال، در سال‌‌های بعد او مسئولیت‌‌های بزرگ دیگری را هم برعهدە گرفت. او خیلی تلاش کرد تا بە موازات دیپلوماسی ساندینیستاها، جهان را متقاعد کند کە انتخابات سال ۱۹۸۴ کە در فضایی ملتهب و آکنده از ترس و وحشت جنگ برگزار شد، سالم بودە است. خستگی برای او معنایی نداش و بە حوضەهای دیگر هم سرک کشید. یک اسلحەی ماکاروف را کە نام خودش با حروف آکریلیک روی آن حک شدە بود را بە ثبت رسانید. اسلحەای که با نام فرماندە بللی معروف شد.

در خلوت خودش او کمتر خودشیفته بود. بللی شریک برزیلی‌‌اش را رها کرد تا خودش را وقف ‌«‌عشق دیوانە کننده و همه جانبە‌«‌ی مودستو کند کە الان وزیر برنامەریزی شدە بود و همە او را با نام اصلی‌‌اش ‌«‌هنری روئیز‌‌» ‌می‌‌شناختند. ‌‌«همەی وجودم به نوعی خمیرمایەی ژلاتینی تبدیل شده بود که فقط بە دست مودستو شکل‌‌ می‌‌پذیرفت.‌»

او از آن روزها اینگونە یاد می‌‌کند:

«اقدامات من کاملا ابتدایی بود، شبیه رفتار زنان داخل یک قفس میمون در جنگل. تمام خواست من این بود کە توسط قویترین مرد انتخاب شوم … به یک تکه از خود سابق‌‌ام تبدیل شدە بودم، او را مانند یک حیوان خانگی دنبال می‌‌کردم، و آماده انجام هر کاری بودم که ذرەای از عاطفه و مهر او را از آن خودم کنم.‌»‌

بللی بە عنوان یکی از تاثیرگذارترین سخنگوهای ساندینیستا‌‌ها باقی ماند. او بە کشورهای مختلف سفر کرد و موفق شد تا نظر موافق بسیاری از رهبرهای انقلابی بزرگ جهان از جمله فیدل کاسترو (‌«‌ساندنیستاها شما را کجا پنهان کردە بودند؟‌»‌)، قهرمان پاناما عمر توریجوس (‌«‌تو می‌‌توانی اینجا کنار من بخوابی. من بە تو دست نمی‌‌زنم اگر تو خودت نخواهی. قول می‌‌دهم.‌»‌) و حاکم بعدی ریودوژانیرو، لئونیل بریزولا، (که بیشتر وقت نهارش با فلیپە گونزالز را با بازی‌‌کردن با پاهای من زیر میز غذاخوری سپری کرد) را با انقلاب کشورش همراە کند.

یکی از انقلابیونی که بللی تاثیر بسزایی بر او گذاشت ژنرال فو نگوین گایپ بود که پیروزی نیروهای تحت رهبری او بر مهاجمان آمریکایی در جنگ ویتنام او را سرسختانه به جبهەی چپ‌‌گراها راندە بود. ‌«‌من مخصوصا طرز نگاه کردن‌‌اش را زیر نظر گرفته بودم. او به من همانطور نگاه کرد کە بە بقیەی مردم نگاه می‌‌کرد.‌‌» ‌آنها همدیگر را در جشن‌‌های بیست و پنجمین سالگرد انقلاب الجزایر ملاقات کردند. او از آن جشن، رفتار ژنرال گایپ را با افسر نظامی آمریکا تعریف می‌‌کند وقتی که افسر خطاب بە ژنرال می‌‌گوید: «‌می‌‌خواهم با شما دست بدهم، ژنرال. من در ویتنام جنگیدەام‌.»‌ گایپ سرش را به نشانەی احترام تکان می‌‌دهد اما دست‌‌اش را دراز افسر آمریکایی سعی می‌‌کند چند بار دیگر هم با او صحبت کند، حتی در میان جمعیت ویتنامی‌‌ها هم می‌‌خزد، اما گایپ جواب‌‌اش را نمی‌‌دهد.

در اواسط دهەی ۱۹۸۰، بللی بە این نتیجه مهم رسید: ‌«‌عشق باعث شده بود که عقلم را از دست بدهم‌.» تصادفی نبود که درست در همین اوان، او به نشانه‌‌هایی دست یافته بود کە اعتقادش بە جنبش ساندینیستا را زیر سوال می‌‌برد. جنبشی که ده سال از زندگی‌‌اش را همه جورە وقف آن کردە بود، مشروعیت و حقانیت اخلاقی خود را داشت از دست می‌‌داد. رهبران آن در عمارت‌‌های غصب شده زندگی می‌‌کردند، مخالفان سیاسی سرکوب می‌‌شدند و زندگی را برای دهقانانی کە به نام دفاع از حقوق آنها قدرت را به دست گرفتە بودند، خیلی سخت کردە بودند. بللی وقتی این واقعیات را جلوی چشم‌‌اش آورد، دیگر هرگز از غرق‌‌شدن در یک عشق نابرابر احساس شادی نکرد. او همچنین اعتقادش را به ارتدوکس ساندینیستایی از دست داد.

بللی سقوط جنبش ساندینیستا را عمدتا ناشی از تسلط دو برادر هومبرتو و دانیل اورتگا بر هرم‌‌های قدرت می‌‌داند و برای این‌‌ مسالە رهبران بلندپایەی جنبش را سرزنش می‌‌کند. از نظر او همبرتو، خیرەچشم و بی اعتقاد بە مبانی بود. دانیل ‌«‌شخصیت تیرە و تلخی» داشت و با او در حالی عشق‌‌بازی می‌‌کرد کە دوست دختراش، روزاریو موریللو، آنجا نشستە بود و آنها را نگاه می‌‌کرد. او از دیدن موریللو واهمه داشت، چرا که او در غیاب دانیل زنی قاطع و غاصب بود و در حضور او یک ‌«‌سایەی ناپیدا و کمی غمگین‌.» او در نهایت به فلسفەی مشترک موریللو و دیگر زنان ساندینیست پی برد:‌‌

«‌آنها پشیمان از زندگی کاخ‌‌نشینی بودند، و همەی وجودشان را تنها در اختیار مردانشان قرار نمی‌‌دادند.‌»

پس از بە قدرت‌‌رسیدن اورتگا، انقلاب به آرامی توانایی، شور و انرژی مثبت‌‌اش را برای تحول و پیشرفت از دست داد، و در عوض بی‌‌بندوباری، دخالت‌‌های ناروا و شعارهای پوپولیستی ابزارهایی برای ادارەی کشور شدند. «ما تماشاچی بودیم و بە آیندە چشم دوختە بودیم تا فرآیند انقلاب ادامه یابد و تصویر قهرمانانه و ایده‌‌آل همەی ما را محقق کند، اما آنچه که در عمل اتفاق افتاد، یک بی‌‌نظمی همه جانبە و تصاحب مستبدانەی قدرت توسط گروە محدودی بود.‌»

خاطرات بللی روی دیگر انقلاب نیکاراگوئه را بە ما نشان می‌‌دهد کە تا بەحال کمتر دیدە شدە است. همچنین بە طور دقیق ریشەهای دو جنگ ابدی، یکی بین جنسیت‌‌های مخالف و دیگری بین طبقات فقیر و ثروتمند را بازگو می‌‌کند. اما در هر حال این یک گزارش شخصی از حکومت ساندینیستاها است. هیچ زن دیگری این توانایی را نخواهد داشت که این‌‌طور درست و حسابی این مطالب را بنویسد؛ چرا که هیچ زن دیگری به وادی نخبگان ساندینیستاها راە پیدا نمی‌‌کند. بللی و دیگر زنان ساندینیست در تلاش‌‌هایشان برای نفوذ به هستەی کاملا مردانەی انقلاب به طور کامل شکست خوردند.

بیشتر زنان انقلاب نیکاراگوئه نتوانستند تا آخر در کنار رهبران ارشد ساندینیستا بمانند و در نهایت از تلاش‌‌های بیهوده برای در آوردن جنبش از سلطه و کنترل آنها حمایت کردند. بللی هم یکی از آنها بود. شکست او، مانند خیلی چیزهای دیگر در زندگی‌‌اش، تحت تاثیر زندگی عاشقانەاش بود.

او رابطەی نوپایش با یک خبرنگار آمریکایی رادیو و تلویزیون ملی، را با توصیەی توماس بورگ، وزیر قدرتمند امورخارجەی نیکاراگوئه، برای قطع رابطه برای در امان ماندن از مخاطرات امنیتی، درجا برهم زد. اما زود متوجه شد که این توصیە چقدر ریاکارانە بودە است، بە خاطر این‌‌که مردان ساندینیست اغلب با آمریکایی‌‌ها در ارتباط بودند و هیچ کس هم مراقب آنها نبود. او ذهنیت‌‌هایش را بازبینی کرد، با بورگ بە مخالفت برخواست و در نهایت به آن خبرنگار پیشنهاد ازدواج داد. او هم پذیرفت و در کالیفرنیا مستقر شدند. بللی از آنجا مدام به میهن خود مسافرت می‌‌کند.

احتمالا انتظار بیهودەای است که شاهد رفتار متفاوتی از مردهای انقلابی نسبت به زنان در مقایسە با زندگی خصوصی آنها باشیم. رهبران ساندینیست، هم در نهایت، از زنان بە عنوان یک ابزار سیاست عمومی استفادە کردند.

زنان در طول قیام چریکی دهەی ۱۹۷۰ اقدامات قابل توجهی انجام دادند. حداقل چند نفر از آنها شایستەی رهبری و بەدست‌‌گرفتن پست‌‌های کلیدی کشور بودند اما پس از پیروزی انقلاب در سال ۱۹۷۹ کنار گذاشته شدند. روایت‌‌های بللی این نکته مهم را برجستە می‌‌کند که هیچ‌‌کدام از آن هیئت نە نفرەی مردانەایی کە حکومت ملی ساندینیستاها را تشکیل دادند، و یکی از آنها هنری رویز عشق بللی، هرگز او یا یا هیچ زن دیگری را جدی نگرفتند. آنها برای تزئین حکومت‌‌شان از زنان به عنوان زیورآلات استفاده می‌‌کردند. زنان، یکی پس از دیگری، از اینکه تحویل گرفته نمی‌‌شدند و از آنها سوء استفادە می‌‌شد، به ستوه آمدند.

بللی در انتخابات ریاست جمهوری ۱۹۹۰ از نامزدی ویولتا چامورو حمایت نکرد کە پیروزی‌‌اش بر دانیل اورتگا به منزلەی پایان دوران ساندینیست‌‌ها تفسیر شد. در شب انتخابات، او فهمید کە چە اتفاقی افتادە است: ‌«‌مردم بە ما یک نە بزرگ گفتەاند.‌‌» ‌

ممکن بود سرنوشت جور دیگری رقم بخورد اگر مردان انقلابی بە نظرات زنان جنبش اعتناء می‌‌کردند. آنها این کار را نکردند، و زنان بە عنوان یک طیف خیلی تاثیرگذار از جنبش خارج شدند. آنها بە شکل‌‌دادن تاریخ نیکاراگوئە کمک کردند، اگرچه این هدف غائی آنها نبود. تعداد انگشت‌‌شماری زمان و فرصت بیشتری از گوجوندا بللی پیدا کردند.

ــــــــــــــــــــــــــــــــ
منبع: The New York Review of Books

کتابستان

شبانه

نگار خلیلی

شهسوار سویدنی

لئو پروتز

چار دختر زردشت

منیژه باختری

دموکراسی انجمنی

مهدی جامی

تاملاتی بر هیتلر

زِبستییان هفنر