علاقه، دوستی، و عشق، عواطفی متفاوت هستند، اما افراد اغلب متوجهِ تفاوت آنها نمیشوند. این عواطف بهراحتی ما را سردرگم میکنند، اما تمایزاتی وجود دارد که میتواند این سردرگرمی را از بین ببرد. عشق همیشه برای مردم معما بوده است؛ آنقدر که وقتی علم به کاوشِ آن پرداخت، برخی در این کار تردید داشتند. عدهای شک داشتند که آیا اصلا باید آن را مطالعه کرد یا نه. برخی هم گفتهاند که عشق باید یک راز باقی بماند ــ و اینکه اگر بخواهیم عشق را بهطور علمی درک کنیم، آن را نابود خواهیم کرد.
این دیدگاه را ویلیام پروکسیمایر سناتور آمریکایی مطرح کرده بود. سناتور پروکسیمایر را بیشتر با «جایزهٔ پشم طلایی» میشناسند که یک جایزهٔ فکاهی بود و بین سالهای ۱۹۷۵ تا ۱۹۸۸ برای معرفی و تمسخرِ هزینههای بیهودهٔ دولت داده میشد. پروکسیمایر اولین جایزهٔ پشم طلایی را به بنیاد ملی علوم آمریکا داد: بهخاطر حمایت مالی از یک پژوهش روانشناسی دربارهٔ عشق. پروکسیمایر میگفت، «مردم آمریکا میخواهند چیزهایی را در زندگی بهعنوان راز باقی بگذارند، و مهمترین چیزی که نمیخواهیم بدانیم، این است که چرا مردی عاشق زنی میشود و برعکس». او پیشنهاد داد که دانشمندان عشق را به شعرا و ترانهسرایان واگذار کنند، کسانی مثل الیزابت بَرت براونینگ و ایروینگ برلین. ولی او اشتباه میکرد.
عشق تجربهای روانیست و مثل هر پدیدهٔ روانشناختی دیگر، جنبههای عاطفی و شناختی و رفتاری و فیزیولوژیک دارد.
پژوهش روانشناسی دربارهٔ عشق
در دههٔ ۱۹۶۰، دانشمندان علاقهٔ چندانی به مطالعه در باب عشق نداشتند. تا دههٔ ۱۹۹۰ طول کشید تا آنها بپذیرند که عشق امری ناملموس یا معنوی نیست و مطالعهٔ علمیِ آن هم، امری بیمعنا یا بیاحترامی نیست.
عشق تجربهای روانیست و ــ مثل هر پدیدهٔ روانشناختی دیگر ــ دانشمندان میتوانند فرایندهای شناختی و عاطفی و رفتاری و فیزیولوژیکِ آن را بررسی کنند. برخلاف تصورِ پروکسیمایر، دانشمندان با تلاش برای درک عشق، آن را نابود نکردند. درواقع، مردم با درک بهتر این مفهوم، به دیدگاهی واقعبینانهتر و روابطی موفقتر میرسند.
تحقیق سه دههٔ گذشته، نشان داده است که مردم علاقمندند دربارهٔ عشق بیاموزند و روابط نزدیکِ خود را بهشکلی سالم حفظ کنند. عشق و عاشقی ممکن است بهترین و بدترین تجربهٔ زندگیِ آدم باشد، پس بهتر است آدم بداند چهطور با آن کار کند.
رابطهٔ عشقی
سوءتفاهم در عشق و مشکلات عشقی، یکی از دلایل اصلی بسیاری از بدبختیها، افسردگیها، خشونتهای خانگی، خودکشیها و قتلها بوده است. اولین مشکل در فهم عشق این است که بهطور کلی ما پدیدههای مشابه اما مختلف روحی و روانی را فقط با یک کلمه و مشتقات آن بیان میکنیم: مثلا واژهٔ «عشق» را برای تجارب روحی و روانی متفاوتی بهکار میبریم.
آدم عاشقِ همسر، فرزند، والدین، میهن، یا غذا میشود. یعنی برای بیان احساس خود نسبت به همهٔ این موارد، کلمهٔ واحدی را به کار میبرد، اما هیچیک از اینها ماهیتِ یکسانی ندارند. حتی وقتی کلمات دیگری وجود دارد، باز هم مردم ممکن است سردرگم شوند؛ مثلا «دوستی» و «عشق» را بهجای هم استفاده میکنند.
«علاقه» با «عشق» فرق دارد
اگر کسی از کسی خیلی خوشش بیاید، یعنیِ عاشق اوست؟ نه. هم تجربه و هم تحقیق نشان میدهد که علاقه به کسی، حتی اگر خیلی زیاد باشد، عشق نیست. این دو مفهوم آنقدر از هم متمایزند که ممکن است اصلا با هم تجربه نشوند. آدم ممکن از خیلیها خوشش بیاید ولی عاشق آنها نباشد، یا عاشق کسی شود که ذاتا خیلی هم از او خوشش نمیآید. تجربهٔ عشق ممکن است سردرگم کننده باشد.
عشقِ صمیمانه با عشقِ آتشین فرق دارد
عشق صمیمانه، علاقهای نیرومند است که نسبت به شخصی بسیار نزدیک و صمیمی حس میکنیم. عشق صمیمانه فقط به روابطِ رمانتیک محدود نمیشود، و ممکن است بین اعضای خانواده، فرزندان، دوستان نزدیک، یا حتی اعضای یک گروهِ منسجم، مثلا اعضای یک تیم ورزشی، شکل بگیرد.
اما از طرف دیگر، عشقِ آتشین به روابط رمانتیک مربوط میشود. عشق آتشین معمولا با علاقهٔ جنسی همراه است و ابتدائا قوی و پرشور است. یک فرق اساسیِ آن با انواع دیگر عشق، این است که بودن با معشوقْ حسِ شادکامی و خوشبختی را در فرد القاء میکند؛ اما وقتی این دو با هم نیستند، احساسِ خلاء و غم در فرد ایجاد میشود.
وقتی کسی عاشقانه شما را دوست دارد، نگران شما و سلامتی شماست. اما اگر هیچ شور و علاقهٔ جنسی در میان نباشد چه؟ علائم علاقه و شور و هیجان در عشق آتشین چیست؟ شور و اشتیاق مولفههای زیادی دارد، اما همهٔ آنها از مغز انسان شروع میشوند. عشق و عاشقی، تجربهٔ بسیار نیرومندیست و شاخصهای بیولوژیکِ مشهودی در دستگاه عصبی انسان دارد. ضمنا پیامرسانهای عصبیِ بخصوص و الگوهای مشخصی از فعالیت مغزی هستند که در تجربهٔ عشقی شرکت میکنند.
عشق و عاشقی ممکن است بهترین و بدترین تجربهٔ زندگی آدم باشد، پس بهتر است آدم یاد بگیرد چهطور با آن کار کند.
محققان در آزمایشهای متعدد، مغزِ افراد را در حالی که به عکسِ معشوق خود یا عکسِ غریبهها نگاه میکردند، با دستگاههای تصویربرداری مغز اسکن کردهاند. نتایج نشان داد که وقتی افراد عکسِ معشوقشان را تماشا میکنند، بخشهایی از مغزشان که به پاداش و لذت مربوط است، فعالتر میشود.
فرق مردان با زنان
مایهٔ تعجب اینکه فعالیت مغزیِ مربوط به عشق و عاشقی، بین زنان و مردان هیچ فرقی نداشت. برخلاف خرافات رایج، زنها بیشتر از مردها روی عشق تمرکز ندارند. آنها هم موقع تماشای معشوقشان، فعالیت مغزی مشابهی از خود نشان میدهند. مردها حتی آسانتر از زنان عاشق میشوند و وقتی رابطهٔ صمیمیشان بهم میخورد، بیشتر رنج میکشند.
درنهایت، شور و هیجانْ عنصرِ متمایزکنندهٔ رابطهٔ عشقیست، و بدون آن، فقط عشقِ محض است که تجربه میکنید.