تأمل در باب مرگ

‌‌‌‌‌‌ | ترجمه حمیده قمری

آیا تأمل در باب مرگ همانند پوشیدن کت خزدار در تابستان است؟

آنتونیا ماکارو | نویسنده و روان‌درمانگر

هرآنچه که موجود است، در معرض نابودی، دگرگونی، پراکندگی و فاسدشدن است. گویا همه چیز برای مرگ به دنیا آمده است. زندگی بشر زودگذر و ناچیز است: دیروز قطره‌ای منی، فردا مومیایی، و نهایتا خاکستر…

یادآوری مرگ ـ یا اصطلاحا مِمنتو موری ـ در طول تاریخ مرسوم بوده است. بودیسم و رواقی دو سنت باستانی هستند که اندیشدن درباب مرگ را مرکز طریقت‌های خویش قرار داده‌‌اند. برای هر دو [این سنت‌ها] نقطۀ شروع، این حقیقت است که درک طبیعی ما از فضیلت عمیقاً ناقص است، زیرا ما دائماً به اموری که حقیقتاً بی‌اهمیت‌اند مایل و یا بی‌میل هستیم. متون بودایی فهرست خوبی از این موارد ارائه می‌دهد: سود و زیان، نیک‌نامی و رسوایی، ستایش و نکوهش، لذت و رنج. رواقی‌ها برای این امور، واژه‌ای داشتند که «میان‌مایه‌ها» ترجمۀ می‌شود. اموری که بسی مشتاقانه در پی‌شان هستیم ـ ثروت، مادیات، لذّت‌های حسّی، رفاه، کامیابی، خوشایندهای دیگران، احساسات عاشقانه و امثال این ـ مطمئناً ما را از آنچه به‌راستی مهم است، یعنی پیشرفت معنوی و اخلاقی منحرف و مأیوس می‌کند.

امّا این استدلال که ما نباید زندگی خویش را صرف خواستن این امور کنیم، به‌تنهایی کافی نیست. این امیال در ما نیرومند و ریشه‌دار هستند و هر دو سنت می‌دانستند که برای متزلزل‌کردن این امیال، بیش از استدلال نیاز است. این امر نیازمند تأمل مدام در تصوّرات واقعی و حتّی تکان‌دهنده‌ای است که این مقصود را در ساحت درونی‌تری ایجاد کند. این‌جا است که تأملات مرگ آغاز می‌شود.

یکی‌از عالی‌ترین نمونه‌های آن، تأمل بر روی اجسادی است که در ساتی‌پاتاناسوتا متن بودایی ارائه شده است. در هند باستان اجساد در «زمین‌های گورستان» رها می‌شدند و مردم فرصت می‌یافتند تا مراحل مختلف تجزیه را مشاهده کنند. این متن اگرچه کامل نیست ولی ناظر به برخی از جزئیات است: «جسدی رهاشده در زمین گورستان، دو، سه روزی می‌شود که مرده است، متورّم، کبود، و در حال ترشح مواد زائد از بدن … به‌وسیله کلاغ‌ها، شاهین‌ها، کرکس‌ها، سگ‌ها، شغال‌ها و انواع کرم‌ها بلعیده شده است» و به تدریج به «استخوان‌های پوسیده و درحال فروپاشی» تبدیل می‌شود. با مشاهده آن، راهب به خود یادآوری می‌کند که «بدن خودش نیز از همان طبیعت است، آن‌گونه خواهد شد و از این تقدیر مصون نیست.»

یادآوری مرگ در جای‌جای ادبیات رواقی هست، اگرچه به‌‌طورکلی چندان گرافیک نیست. نزدیک‌ترین توصیف رواقی که با جزئیات مرگ به پرداخته است، در کتاب تأملات اثر مارکوس اورلیوس دیده می‌شود: «به خاطر داشته باشید هرآنچه که موجود است، اینک در مرز از میان رفتن، دگرگون شدن، و در معرض پراکنده‌شدن و فاسدشدن است. گویا همه چیز ازبرای مرگ به دنیا آمده است.» او همچنین در ارزیابی خود از زندگی بشر، موجز و دقیق است: «زودگذر و ناچیز. دیروز قطره‌ای منی؛ فردا مومیایی، [آنگاه] خاکستر.»

اپیکتتوس توصیه می‌کند که همواره به مرگ بیندیشیم: «هر روز باید مرگ و تبعید و هر آن چیزی را که دهشتناک به نظر می‌رسد از مقابل چشمانتان بگذرانید، امّا بیش‌از همه مرگ را؛ آنگاه هیچ اندیشۀ پست و یا آرزویی فراتر از حد نیاز نخواهید داشت.»

این تأملات برای آن است که ما را به این واقعیت آگاه سازد که چیزهایی که به نظر ما جذاب و مطلوب‌اند، به گفتۀ سنکا: «از بیرون پرجلا هستند، امّا از درون رقت‌انگیزاند». اقدام درجهت برانگیختن بی‌اعتنایی به امور دنیوی، [درواقع] آمادگی برای مرگ است، یعنی با تشخیص بی‌اهمیتی این امور، پذیرفتن این نکته که پیش از لذت‌بردن از این امور خواهیم مرد، آسان‌تر می‌شود.

باستانیان می‌دانستند که چنین اقداماتی را باید با احتیاط انجام دهند. قصد آنها ایجاد وارستگی بود و نه انزجار. بودا هشدار می‌دهد که اگر تأملاتی ازین‌دست باعث انزجار شود، راهب باید به روش دیگری بپردازد. درواقع گفته می‌شود که گروهی از راهبان معاصر بودا چنان مشتاقانه به قبح بدن می‌پرداختند که تعدادی از آنها نهایتاً دست به خودکشی زدند. بودا وقتی متوجه موضوع شد، تصمیم گرفت به بازماندگان [ماجرا] تمرین بسیار آرامبخشِ «ذهن‌آگاهی» را تعلیم دهد.

«زودگذر و ناچیز. دیروز قطره‌ای منی؛ فردا مومیایی، و آن‌گاه خاکستر» ــ مارکوس اورلیوس.

طبق توصیۀ بودا، همواره باید حواس‌مان باشد که تأمل در باب مرگ، درصورت افراط و با حالت ذهنی و روحی نادرست می‌تواند زیان‌بخش باشد. اما اگر ما بودایی و رواقی نیستیم چرا اصلاَ باید این کار را انجام دهیم؟ همه باور ندارند که آمادگی برای مرگ ایدۀ خوبی است. میشل دو مونتینی در «دربارۀ سیماشناسی» (۱۵۸۰) می‌گوید این کار همانند آن است که کت خزداری را که در کریسمس به آن احتیاج داریم در تابستان به تن کنیم: «مسلماً بیشترِ آماده‌سازی‌های پیش از مرگ، بیش‌از خودِ مرگ اسباب زحمت شده‌اند.» چرا وقتی می‌توانیم از زندگی لذّت ببریم و بگذاریم مرگ خودش کارش را انجام دهد، با اندیشدن به مرگِ خویش خاطرمان را آشفته سازیم؟

هرچند این چشم‌انداز جذابی است، [امّا] دلایلی وجود دارد که همواره میرای را در ذهن خود داشته باشیم. طبق گفتۀ روان‌درمانگرِ وجودی، اروین یالوم، در کتاب خیره به خورشید (۲۰۰۸)، هراس از مرگ دائماً همراه ماست، خواه متوجه آن باشیم، خواه نباشیم. حتی اگر از آن رنج نمی‌بریم، اضطراب مرگ در بسیاری از نقاب‌های مبدل، مخفیانه وارد زندگی ما می‌شود. این همان چیزی است که باعث می‌شود مثلاً از طریق جست‌وجوی ثروت و مقام، حواس خویش را پرت کنیم و یا ازطریق درآمیختن با دیگری یا هدفی، به دنبال آسایش باشیم. امّا چنین انکاری «همواره بهای گزافی در پی دارد ـ زندگی درونی ما را محدود می‌کند، بصیرت‌مان را تار می‌سازد، از عقلانیت‌مان می‌کاهد و نهایتاً ما را با خودفریبی خویش روبه‌رو می‌کند.»

گاهی‌اوقات، در اثر یک بحران عظیم، مانند بیماری ناعلاج، مرگ عزیزان، یا هر واقعۀ مهم دیگری در زندگی، از انکارِ [مرگِ] خویش بیدار می‌شویم. برخلاف انتظار، یالوم استدلال می‌کند که چنین تجربیاتی می‌تواند برای اولویت‌بندی مجدد آنچه در زندگی مهم است و درک فزاینده از زیبایی اطراف‌مان، حس بیداری را برانگیزند و منجر به واگذاردن دلواپسی‌های بیهوده شوند: «اگر چه مادیّتِ مرگ ما را نابود می‌کند، امّا فکر مرگ نجات‌بخش ما است.»

یالوم می‌گوید، امّا لازم نیست منتظر نقاط عطفی در زندگی خود باشیم. وقتی از طریق روان‌درمانی یا تأمل دربارۀ مرگ، با فناپذیری خود مواجه می‌شویم، دِگرش پایداری در ادراک می‌تواند رخ دهد. البته شاید این روند کمی اضطراب‌آور باشد، اما در نهایت ارزشش را دارد، زیرا می‌تواند زندگی‌مان را غنی‌تر و سرزنده‌تر کند.

با برجسته‌کردن این واقعیت که زمان کوتاه است، تأمل درباب مرگ می‌تواند یاری‌مان کند تا نسبت به امور روشن‌بین باشیم و از زمان حال بیشتر قدردانی کنیم. این امر به ما یادآوری می‌کند اموری که برایشان تلاش کرده‌ایم ـ ظاهر، حرفه، چگونگی مقایسه دستاوردهای خود با همسالان‌مان‌، ارضای خواسته‌های مادی، اختلافات با همسایگان و سوداگران ـ ارزشش را ندارد. مارکوس اورلیوس این جنبه را به‌خوبی به تصویر کشیده است: «به فهرست کسانی بیندیشید که باید زندگی را رها کنند. در پایان عمر چه چیز حاصل کرده‌اند؟ سرانجام، جملگی آن‌ها شش فوت زیر خاک می‌خوابند.»

مرگ می‌تواند در هر زمانی اتفاق بیفتد، همانطور که سنکا مشتاق است به ما یادآور شود: «هیچ راهی برای دانستن اینکه مرگ در کجا انتظارتان را می‌کشد، وجود ندارد، بنابراین باید در هرجایی منتظر مرگ باشید.» امّا نیازی نیست این عقیده ما را به سمت اندیشیدن دربارۀ جنبۀ نامطلوب شرایط انسانی سوق دهد. درعوض، می‌تواند راه را برای پذیرش عمیق آن، همراه با آگاهی از اینکه بهتر است از آنچه اینجا و اکنون داریم استفاده کنیم، بگشاید. این یک لذّت‌جویی فریبنده نیست، بلکه شناختی تلخ و شیرین است که هر لذّتی در زندگی همواره و لزوماً با تباهی و ناپایداری درآمیخته است.

کتابستان

شبانه

نگار خلیلی

شهسوار سویدنی

لئو پروتز

چار دختر زردشت

منیژه باختری

دموکراسی انجمنی

مهدی جامی

تاملاتی بر هیتلر

زِبستییان هفنر