چهارم جولای ۱۷۹۸، تیموثی دوایت رئیس دانشگاه یِیل در ایالت کنتیکِت آمریکا، از تهدیدی آخرالزمانی و دسیسهآمیز علیه آمریکا خبر میدهد. او با ارجاع به «مکاشفات یوحنا» اعلام میکند که پایان جهان نزدیک است، چون دجالِ توطئهگر در بیرونِ مرزهاست و عُمالِ او دارند مردمِ کشور را لامذهب میکنند. بهگفتهٔ او، توطئهگر برّ قدیم را ویران کرده و نیروی الحاد و روشنفکری و انقلاب را فرستاده تا با عبور از آتلانتیک به آمریکا وارد شود: نظم معنوی و سیاسی کشور و تمدن مسیحی در خطر است. دوایت با اطمینان میگوید که فرقهٔ ایلومیناتی (روشنضمیران)، بزرگترین تهدید علیه بقای این تمدن است.
امروزه نام «ایلومیناتی» تداعیکنندهٔ تهدیداتِ مرموز و پیوندهای نامشروع است. اما درواقع، هراس از ایلومیناتها [یا وحشتِ ایلومیناتی] که در اواخر قرن ۱۸م اوج گرفت، یکی از نخستین نمونههای شیطانشناسیِ فرهنگی در آمریکاست. دوایت تنها کسی نبود که چنین نگرانیهای داشت. پیشتر و در همان سال، کشیشی به نام جِدیدیا مورس از منبرِ خود در بوستون حرفهای مشابهی زده بود و فتنهگرانِ انقلابیِ «روشنضمیر» را، هوادارِ بیبندوباریِ جنسی و دشمنانِ میهنپرستی و مالکیت خصوصی خواند. دیگر واعظان و ناشرانِ فدرالیست هم پیروی کردند. داستانِ ایلومیناتهای نفوذی، باعث شد تعصباتِ ناشی از تهدیدِ جنگ با فرانسه در ۱۷۹۷ تشدید شود.
توماس جفرسون و حزب دموکرات-جمهوریخواه که مخالفانِ حزبِ حاکمِ فدرالیست بودند، هدف اصلیِ اتهامات توطئه بودند، و بهعنوان عُمالِ ایلومیناتی ــ که به دنبال فروپاشیِ اخلاقی و معنوی کشور هستند ــ معرفی میشدند.
مذهبیون و مطبوعاتی که خود را درمعرض خطر قدرتهای تاریک میبینند، خود را درقالب اپوزیسیونی علیه این قدرتها سازماندهی میکنند.
اما با تصویبِ «قوانین بیگانگان و آشوب» (در سالهای ۱۷۹۸ تا ۱۸۰۱)، پیامدهای واقعیِ این توطئههراسی آشکار شد. انقلاب فرانسه و پسلرزههای آن باعث شد موجی تازه از مهاجران به آمریکا سرازیر شود: این افراد هدفی آماده برای اتهامِ براندازی بودند. مهاجران ایرلندی و فرانسوی (طرفه آنکه بسیاریشان اشرفِ راندهشده از سوی انقلاب بودند)، بهعنوان هوادارانِ حزب ژاکوبین و واردکنندگانِ ایلومیناتیِ لامذهب معرفی میشدند. بعضی از آنان محاکمه و محکوم شدند. برای واعظانِ فدرالیست، منجمله کشیش مورس، شیطان در خارج بود و سپاهیانِ او را جمهوریخواهان، مهاجران و مطبوعاتِ مخالف تشکیل میدادند: انتقاد سیاسی بهعنوان فتنه معرفی میشد.
مسیری که فرقهٔ ایلومیناتی طی کرد، مسیری واقعی غریب است؛ طوری که یک انجمن کوچک مخفی در شهرِ باواریا را به نماد توطئهٔ جهانیِ مخفی تبدیل کرد. این فرقه در ۱ می ۱۷۷۶ در شهر اینگولشتات و تنها با پنج عضو تشکیل شد و شبیه بقیهٔ ابتکاراتِ آرمانشهریِ عصرِ روشنگری در آن زمان بود؛ و ظاهرا هدفش پاکسازیِ خرافات، ترویج آزادی و تکامل بشر بود. این به مذاقِ محافظهکارانِ کاتولیک در آن ناحیه خوش نیامد و در ۱۷۸۵ فرقهٔ ایلومینات سرکوب شد؛ اما سایهٔ بلندی داشت. با گسترش التهابِ انقلاب در سراسر اروپا، شایعهٔ بقا و موفقیتِ آن همهجا منتشر شد. تا یک دهه بعد، مولفانِ محافظهکار، ایلومیناتها را دست پنهانِ پشت انقلاب فرانسه معرفی میکردند.
با انتشار کتابی موسوم به «ادلهٔ وجود توطئه» (۱۷۹۷) به قلمِ جان رابینسون استاد دانشگاه ادینبورگ و نیز کتابِ «شرحی بر تاریخچهٔ ژاکوبینسم» به قلم آگوستین باروئل، کشیشِ سابق، فرقهٔ ایلومینات بسیار معروف شد. در ذهنیتِ این مولفان، ایلومیناتی فقط یک نیروی بازمانده نبود، بلکه نیروی مخفی در پسِ یک توطئهٔ بینالمللی برای براندازیِ دولت مدنی و دین رسمی بود؛ نیرویی که در اروپا موفق شد و درحالِ ریشهدواندن در آمریکا بود. ازنظر باروئل، ایلومیناتیْ ستون اصلیِ یک توطئهٔ سهگانه علیه «خدا، شاه، و جامعه» بود. هردو اثرِ یادشده در سراسر نیوانگلند منتشر شد، و خطابههای مورس و دوایت هم ملهم از آنها بود. با اینحال، ادعای تهدید ایلومیناتی بهخاطر کمبود اعتبار رو به زوال گذاشت. گرچه بسیاری از روحانیون فدرالیست کماکان به وجود دسیسهای شیطانی باور داشتند، تا سال ۱۷۹۹ دیگر التهابِ توطئه فروکش کرد.
برخلافِ پیشگوییهای روحانیونِ محافظهکار، انتخابِ جفرسون منجر به جنگ آخرالزمان نشد. جفرسون از کسانی که تحتِ «قوانین بیگانگان و آشوب» محکوم شده بودند عذرخواهی کرد و اجازه داد این قوانین منقضی شود. بسیاری از کسانی که از آن توطئهها آسیب دیده بودند، ضدحملهای موفق را در مطبوعات ترتیب دادند و مروّجانِ آن را مسخره و بیاعتبار کردند. بهنوعی اوضاع عادی شد. اما معجونِ توهم آخرالزمان و اتهامزنیِ سیاسی و سرکوبگری ــ که در پسِ وحشتِ ایلومیناتی بود، در تمام تاریخ آمریکا تکرار شد.
ایلومیناتها دیگر صرفا تهدیدی سیاسی نبودند، بلکه معنوی هم بودند: تهدیدی علیه بافت مسیحی کشور. شیطانشناسی و نظریات توطئه، متحدانِ دیرینهای بودهاند. جادوگرکشیِ قرونِ جدید در اروپا و آمریکا هم ملهم از دسیسهای موهوم بود که میگفت مخالفانِ شیطانزده در پی نابودی مسیحیت هستند.
شیطانشناسی و نظریات توطئه، متحدانِ دیرینهای هستند. نتیجهٔ مستقیم این اتحاد، تهدید آزادی بیان است.
این توطئهها تاثیر خود را در روحیهٔ ضد-انترناسیونالیسمِ مسیحی در آمریکا باقی گذاشت. وقتی پرزیدنت وودرو ویلسون سعی کرد حمایت عمومی را برای تشکیل جامعهٔ ملل جلب کند، واعظان محافظهکار، انترناسیونالیسم را منادیِ امپراتوری جهانیِ دجال معرفی میکردند. روایتهای امروز هم دربارهٔ تهدید «جهانیسازی» برای استقلال آمریکا، از همین برداشت پیروی میکنند و مستقیما از پیشگوییهای آخرالزمانی مبلغانِ تلویزیونیِ دههٔ ۱۹۹۰، ازجمله پت رابرتسون، الهام گرفتهاند. اما مخاطب این روایاتْ گروههایی هستند که خودشان، هم نمادها و هم قربانیانِ توطئههای انترناسیونالیستی معرفی شدهاند: قربانیانِ جنبشهای ضدکاتولیک و ضدمورمون در دهههای ۱۸۲۰ و ۱۸۳۰، یهودستیزیِ اوایل قرن بیستم، کمونیسمهراسیِ دههٔ ۱۹۵۰، و اسلامهراسیِ بعد از یازده سپتامبر است.
همانند دورهٔ جادوگرکشی در اروپا، هم در وحشتِ ایلومیناتی و هم در پژواکهای اخیر آن، تهدیدِ واقعیْ بیشتر از سمتِ کارزار ضدتوطئه بوده است تا از خود توطئه. واعظان و مطبوعاتی که خود را درمعرض خطر قدرتهای تاریک میدیدند، خود را درقالب اپوزیسیونی علیه آن قدرتها سازماندهی میکردند. نتیجهٔ مستقیم این جنبش، تهدید آزادی بیان بود. این تهدیدات میگذشت، اما زخمهایی باقی میگذاشت. وحشت از توطئهٔ ایلومیناتی، که یکی از اولین موارد شیطانهراسی در تاریخ آمریکاست، به ما هشدار میدهد که تهدیدِ واقعی از جانبِ خود شیطان نیست، بلکه تهدید واقعی از جانبِ شیطانشناسانی است که خود را در جنگ با شیطانهای خیالی نشان میدهند.