روزی شرجی را تصور کنید. بعد از غذاخوردن دارید تمیزکاری میکنید و سطلِ آشغال را میبینید که پُر شده است. کیسهٔ زباله را بیرون میکشید، بوی بدی را حس میکنید، و آن را با حفظِ فاصله از بدنتان حمل میکنید. و وقتی سطل زبالهٔ شهرداری را باز میکنید، بوی گند خفهتان میکند. به سرعت کیسه را داخل آن پرت میکنید، درش را میبندید ــ و وقتی به خانه برگشتید و دستانتان را کاملا تمیز کردید، نفس راحتی میکشید.
اگر تصورِ این تجربه قدری برایتان ناخوشایند بود، احتمالا دلیلش این است که دچار احساسِ نفرت شُدید: یعنی احساسِ انزجار نسبت به چیزی نامطبوع. بیشترِ مردم در زندگی خود، نفرت را تجربه کردهاند ــ مثلا موقع دیدنِ غذای گندیده، یا زخمِ خونین، یا یک آدم کثیف؛ اما بعضیها بیشتر از بقیه مستعدِ این هیجان هستند. موقع خواندنِ سناریوی اولِ مطلب، بعضیها احتمالا ککشان هم نگزیده است؛ بعضیها شاید مختصری دچار چندش شده باشند؛ و بعضیها هم ممکن است چنان منزجر شده باشند که از خواندن بقیهٔ مطلب خودداری کرده باشند. این دستهٔ آخر، آدمهای بهاصطلاح «استفراغی» هستند که روانشناسان به آنها میگویند آدمهای منزجر یا «مستعد انزجار».
بیشترِ روانشناسانْ نفرت را ابزاری برای ممانعتِ شخص از تماس با اشیاء و حیوانات و آدمهای خطرناک یا نامطبوع میدانند.
حسِ نفرت، تا حدی مفید است. درواقع، بیشترِ روانشناسانْ نفرت را بر اساس کارکردش تعریف میکنند، یعنی آن را ابزاری برای ممانعتِ شخص از تماس با اشیاء و حیوانات و آدمهای خطرناک یا نامطبوع میدانند. وقتی دچار حس نفرت میشویم، سعی میکنیم از چیزی نامطبوع اجتناب کنیم، خواه با دورشدن از آن یا واردنشدن به محلِ حضور آن. آدم یادِ فیلم انیمیشنِ «درون و بیرون» محصول پیکسار میافتد که عواطفِ مختلف را بهصورتِ شخصیتهایی داخل مغزِ دختربچهای به اسم رایلی نشان میداد. در یکی از سکانسها، وقتی پدرِ رایلی میخواهد کلم بروکلی را به خوردِ او بدهد، شخصیتِ «نفرت» [درون مغز رایلی] به بقیهٔ احساسات میگوید: «همگی توجه کنند، بوی خطرناک…». سپس دکمهای را میزند و درنتیجهٔ آن، بلافاصله رایلی ظرفِ بروکلی را پرت میکند روی صورت پدرش، و بلافاصله «نفرت» میگوید: «زندگی همهمون رو نجات دادم. قابلی نداشت».
مشکل اینجاست که نفرت میتواند چنان شدتی بگیرد که عواقبی منفی به بار آورد. مثلا، نفرتِ حاد میتواند منجر به قضاوت منفیتری نسبت به دیگران شود. مطابق یک تحقیق، آن دسته از قاضیهای آزمایشی که آدمهای منزجری بودند، بیشتر احتمال داشت که مظنونینِ خیالی را مقصر و شرور بدانند. آنها همچنین بیشتر از افرادِ غیرمنزجر، مستعدِ این بودند که این مظنونین را به احکام یا زندانهای طولانیتری محکوم کنند. مطابق تحقیقات، حتی نظر منفیِ افرادِ دگرجنسخواه نسبت به همجنسگراها، تاثیرِ مهمی در نفرتشان دارد. (درواقع، باتوجه به شیوع این نوع نفرت درمقایسه با ترس، برخی محققان بهجای اصطلاح همجنسگراهراسی، از اصطلاحِ همجنسگرابیزاری استفاده میکنند.)
مطابق یک تحقیق، آن دسته از قاضیهای آزمایشی که آدمهای منزجری بودند، بیشتر احتمال داشت که مظنونینِ خیالی را مقصر و شرور بدانند و آنها را به احکام یا زندانهای طولانیتری محکوم کنند.
مستعدِ نفرت بودن که به آن اصطلاحا «حساسیتِ انزجار» هم میگویند، ممکن است تصمیمات شما را کاملا متاثر کند ــ از جمله انتخابهای شغلیتان را. مطابق یک پژوهش، در بین کارآموزانِ سلامت، کسانی که حساسیتِ انزجار بالایی دارند، بیشتر احتمال دارد سراغ شغل داروسازی بروند تا اینکه دنبال پزشکی یا پرستاری بروند؛ و حتی در میان دانشجویان پزشکی، آنهایی که بیشتر مستعد انزجار هستند، کمتر احتمال دارد وارد بخشهای بشوند که انزجار بیشتری در آنها تجربه میشود، مثلا طب اورژانس.
انزجارِ حاد میتواند مانعی در رابطه هم باشد. در کل آدمهایی که مستعد نفرت از بیگانهها هستند، در صورت تشدید این حس، ممکن است در برقراری روابط جدید مشکل پیدا کنند. این موضوع خصوصا در مورد سکس صادق است. در یک پژوهش، کسانی که مستعد انزجار بودند، بعد از مشاهدهٔ تصاویر جنسیِ منزجرکننده، دچار افتِ میل جنسی شدند. در تحقیق دیگری، مردان شرکتکننده در آزمایش، همزمان با تماشای پورنوگرافی، بوهای نفرتانگیزی را استشمام میکردند (ترکیبی از بوهایی شبیه بوی گندِ راسو، سیر گندیده، و بوی جوراب). بعد از این نوع تجربهٔ پورن، شرکتکنندهها شدیدا دچار افتِ میل جنسی شدند.
گرچه شاید این حرفْ مبهم یا حتی مضحک به نظر آید، اما حساسیتِ انزجار میتواند تاثیرِ منفیِ شدیدی بر زندگی واقعی مردم داشته باشد. تنفر و حساسیتِ انزجار، در سطحِ حادِ خود، میتواند منجر به اختلالات روانیِ فلجکنندهای شود؛ خصوصا اختلالِ وسواسِ آلودگی. بسیاری از مبتلایان به اختلال وسواس، به وسواسِ کثیفی دچارند، و مدام در تلاش برای خلاصشدن از آلودگی هستند، و با فکرکردن به آلودگی، به هیجانات منفی شدیدی دچار میشوند. مثلا، کسی که دچار اختلالِ وسواسِ آلودگی است، ممکن است مدام نگرانِ میکروبها باشد و برای خلاصی از این وسواس، و ترس و انزجار ناشی از آن، هر روز ساعتها دستهایش را بشوید. متاسفانه شستنِ دستها فقط ممکن است موقتا مفید باشد، و افکار مزاحم و احساسات منفی زود برمیگردند، و اپیزودِ تازهای از رفتار وسواسی آغاز میشود.
تنفر و حساسیتِ انزجار، در سطحِ حادِ خود، میتواند منجر به اختلالات روانیِ فلجکنندهای شود؛ خصوصا اختلالِ وسواسِ آلودگی.
اما صرفنظر از اینکه فردی به اختلال وسواس مبتلا باشد یا نباشد، سوال واقعی این است که آیا برای تسکینِ انزجارِ حاد میتوان کاری کرد؟ من هم مثل روانشناسانِ دیگری که اختلال وسواس آلودگی را مطالعه میکنند، میخواهم بدانم آیا آدمها میتوانند یاد بگیرند که در مواجهه با چیزهایی که برایشان منزجرکننده است، واکنشی متفاوت از خود بروز بدهند تا فشارِ این هیجان را بر خودشان کم کنند. برای این مهم است که به طرز فکر آدمها توجه کنیم: مطابق نظریۀ رفتاری–شناختی، درواقع تفسیر یا ارزیابیِ شخص از موقعیتْ احساساتِ او را تعیین میکند، و نه ماهیتِ موقعیت.
در مورد انزجار، مردم معمولا دو دوسته از افکار را تجربه میکنند. اول چیزیست که ممکن است درنتیجهٔ وجود شیءِ نفرتانگیز یا رویدادِ احتمالی رخ دهد، مثلا فرد با خودش فکر میکند که «مطمئنم مبتلا میشوم» یا «مطمئنم مریض میشوم». این را اصطلاحا ارزیابی اولیه میگویند. ارزیابی ثانویه به این برمیگردد که آیا فرد میتواند احساسِ نفرت را مهار کند یا نه، مثلا فرد با خودش فکر میکند که «این حس تمام وجودم را گرفته» یا «نمیتوانم این حس را از خودم دور کنم». من هم مثل همکارانم میخواستم بدانم کدام افکار موجب فرار از موقعیتهای نفرتانگیز میشود و مهم اینکه آیا میشود این افکار را عوض کرد.
ما برای تحقیقِ این موضوع، گروهی از افراد را که اضطرابِ آلودگی داشتند به خدمت گرفتیم. میخواستیم ببینیم که آیا میشود این شرکتکنندهها را تمرین بدهیم تا دو کار را که در حالت عادی برایشان منزجرکننده است انجام بدهند: (۱) نزدیکشدن به یک سوسکِ مُرده و لمسِ آن، و (۲) نوشیدنِ آبمیوه از شیشهادرارِ استفادهنشده.
شرکتکنندهها به دو دسته تقسیم شدند. گروه اول مطلبی را خواند که ارزیابیِ جدیدی از نفرت را به آنها القاء میکرد ــ یعنی متقاعدشان میکرد که چیزی که از وقوعش میترسند، به آن بدی که خودشان فکر میکنند نیست. مثلا در متنِ مذکور تاکید شده بود که بعید است سوسکها آدم را آلوده کنند: «در یک تحقیق، هم سوسک و هم دستِ آدم، با کفِ کثیفِ یک آشپزخانه تماس پیدا کردند … دستِ آدم چند برابر بیشتر از سوسکْ باکتری داشت». گروه دوم مطلبی را خواند که هدفش تغییر ارزیابیهای ثانویه بود (منظور، قابلیتِ فرد در مهارِ حس انزجار است). متنِ مذکور به آنها القاء میکرد که حس تنفر، جزوِ عواطف عادی و بیضرر و موقت است و داشتنِ این ذهنیت که «میتوانم چیزهای نفرتانگیز را تحمل کنم»، به کاهش ناراحتی و انزجارِ درونی کمک میکند. البته یک گروه سوم هم بود که نقش گروه کنترل را داشت، و هیچ مطلبی با هدفِ تغییرِ ارزیابیشان مطالعه نکردند.
اعضای گروه دوم که مطلبِ مربوط به «مهارِ نفرت» را مطالعه کرده بودند، در مقایسه با دو دستهٔ دیگر، راحتتر میتوانستند آبمیوهٔ داخلِ شیشهادرارِ استفادهنشده را بنوشند و موقع انجام این کار کمتر دچار حسِ انزجار شدند. و هر دو متنْ ظاهرا توانست شرکتکنندهها را تشویق کند که به سوسکِ مُرده نزدیک شوند و حتی درمواردی به آن دست بزنند. بهطور خلاصه، تحقیق ما نشان داد که میتوان ذهنیتِ مردم را نسبت به نفرتشان عوض کرد، و رسیدن به این ذهنیت، فینفسه سطحِ هیجان منفیشان را در قبال چیزهای «نفرتانگیز» کاهش میدهد و رفتارشان را در مواجهه با این چیزها عوض میکند. هیچیک از شرکتکنندهها به اختلال وسواس مبتلا نبودند، پس مرحلهٔ بعدی کار ما این است که این تکنیکها را روی مبتلایان به اختلال وسواس هم آزمایش کنیم. گرچه برخی درمانگرانِ رفتاری–شناختی از قبل هم این تکنیکها را در معالجات خودشان استفاده کردهاند، نتایجی که ما کسب کردیم، مؤید این موضوع است که میتوان این شیوهها را جزوی از روال عادی معالجات قرار داد ــ خصوصا تکنیکهایی که هدفشان، تغییر ارزیابیهای ثانویه باشد.
اگر شما هم جزوِ استفراغیها یا افراد منزجر هستید، یادتان باشد که بردهٔ این هیجان نیستید. دفعهٔ بعد که در برخورد با چیزی دچار حس تنفر شُدید، به خودتان یادآوری کنید عاقبتی که از آن میترسید، بعید است اتفاق بیفتد، و اینکه نفرتْ عاطفهای عادی و موقت است، و اینکه خودتان تواناییِ مهار آن را دارید. به این ترتیب، مثلا دفعهٔ بعدی که زبالهها را بیرون میبرید، احتمالا کمتر از قبل برایتان نامطبوع خواهد بود.