مجله نبشت
  • خانه
    • درباره مجله نبشت
    • همکاری با ما
    • ارسال مقاله و داستان
    • درباره نشر نبشت
    • شرایط نشر کتاب
    • تماس با ما
  • ادبیات
    • ایران
    • افغانستان
    • جهان
  • فرهنگ و هنر
  • جامعه
  • اندیشه
  • سیاست
  • چندرسانه‌ای
  • کتابستان
  • نامه‌های تهران

    ماجرای مرگ مصطفی در سیدخندان

    ماجرای مرگ مصطفی در سیدخندان

    شنبه، 23 فوریه 2019
    پری دریاچه آزادی

    پری دریاچه آزادی

    شنبه، 16 فوریه 2019
    در بهار، مرتضی به جای همه ما زندگی می‌کند

    در بهار، مرتضی به جای همه ما زندگی می‌کند

    یکشنبه، 10 فوریه 2019
    برای سروهای شیرازی پارک ساعی

    برای سروهای شیرازی پارک ساعی

    دوشنبه، 4 فوریه 2019
    خانه‌به‌دوش‌های تئاترشهر

    خانه‌به‌دوش‌های تئاترشهر

    چهارشنبه، 30 ژانویه 2019
    در خیابان مرتضوی هر کس خودش گلیمش را از آب بیرون می‌کشد

    در خیابان مرتضوی هر کس خودش گلیمش را از آب بیرون می‌کشد

    دوشنبه، 21 ژانویه 2019
    مشاهده همه نامه‌ها

  • درباره ما

    درباره ما

    شرایط همکاری با ما

    ارسال مقاله و داستان

    درباره نشر نبشت

    شرایط نشر کتاب

    تماس با ما

    نبشت، یک رسانه مستقل الکترونیک است که در سال ۱۳۹۲ به عنوان یک مجله ویژه ادبیات داستانی فارسی شکل گرفت و به سرعت از استقبال خوانندگان فارسی زبان در ایران، افغانستان و دیگر کشورهای جهان برخورددار شد. تاکنون بیش از هفتصد نویسنده اهل افغانستان و ایران، و در مواردی  نویسنده‌های خارجی، برای مجله نبشت مقاله و داستان نوشته‌اند. در این مدت، بیش از هزار داستان و مقاله در مجله نبشت منتشر شد، دو مجموعه داستانی از آثار ترجمه شده و نیز بهترین‌ آثار نویسندگان فارسی‌زبان تهیه شده و منتشر شده است.

    بیشتر بدانید...

No Result
View All Result

ادبیات، جامعه،‌ سیاست

مجله نبشت
  • خانه
    • درباره مجله نبشت
    • همکاری با ما
    • ارسال مقاله و داستان
    • درباره نشر نبشت
    • شرایط نشر کتاب
    • تماس با ما
  • ادبیات
    • ایران
    • افغانستان
    • جهان
  • فرهنگ و هنر
  • جامعه
  • اندیشه
  • سیاست
  • چندرسانه‌ای
  • کتابستان
  • نامه‌های تهران

    ماجرای مرگ مصطفی در سیدخندان

    ماجرای مرگ مصطفی در سیدخندان

    شنبه، 23 فوریه 2019
    پری دریاچه آزادی

    پری دریاچه آزادی

    شنبه، 16 فوریه 2019
    در بهار، مرتضی به جای همه ما زندگی می‌کند

    در بهار، مرتضی به جای همه ما زندگی می‌کند

    یکشنبه، 10 فوریه 2019
    برای سروهای شیرازی پارک ساعی

    برای سروهای شیرازی پارک ساعی

    دوشنبه، 4 فوریه 2019
    خانه‌به‌دوش‌های تئاترشهر

    خانه‌به‌دوش‌های تئاترشهر

    چهارشنبه، 30 ژانویه 2019
    در خیابان مرتضوی هر کس خودش گلیمش را از آب بیرون می‌کشد

    در خیابان مرتضوی هر کس خودش گلیمش را از آب بیرون می‌کشد

    دوشنبه، 21 ژانویه 2019
    مشاهده همه نامه‌ها

  • درباره ما

    درباره ما

    شرایط همکاری با ما

    ارسال مقاله و داستان

    درباره نشر نبشت

    شرایط نشر کتاب

    تماس با ما

    نبشت، یک رسانه مستقل الکترونیک است که در سال ۱۳۹۲ به عنوان یک مجله ویژه ادبیات داستانی فارسی شکل گرفت و به سرعت از استقبال خوانندگان فارسی زبان در ایران، افغانستان و دیگر کشورهای جهان برخورددار شد. تاکنون بیش از هفتصد نویسنده اهل افغانستان و ایران، و در مواردی  نویسنده‌های خارجی، برای مجله نبشت مقاله و داستان نوشته‌اند. در این مدت، بیش از هزار داستان و مقاله در مجله نبشت منتشر شد، دو مجموعه داستانی از آثار ترجمه شده و نیز بهترین‌ آثار نویسندگان فارسی‌زبان تهیه شده و منتشر شده است.

    بیشتر بدانید...

No Result
View All Result
No Result
View All Result
مجله نبشت

چرا ساکنان روستای اَندامان در هند، پابرهنه راه می‌روند؟

کامالا تیاگاراجان

مجله نبشت مجله نبشت
جمعه، 12 آوریل 2019
1
Share on FacebookShare on Twitter

من به‌عنوان یک هندی، همیشه نسبت به مفهومِ پابرهنگی حس خوبی داشته‌ام. طی سال‌های رشد، عادت کرده‌ام قبل از ورود به خانۀ خودم، کفش‌هایم را درآورم (که مبادا میکروب‌ها را با خودم به خانه بیاورم) – همین‌طور وقتی به خانۀ دوستان و اقوام می‌روم، یا هنگامِ دعا در معابدِ هندو.

با این‌حال، و علی‌رغم این شرطی‌سازی‌ها، روستای اَندامان مرا غافلگیر کرد.

این مطالب هم توصیه می‌شود

نابودی میراث فارسی هندوستان با غلبۀ زبان انگلیسی

نقش پیشتازان ادبیات کودکِ بریتانیا در شکوفایی آن

زبان و استعمارزدایی از ذهن

روستای اَندامان که در تامیل نادو – ایالتِ جنوبیِ هند – واقع شده است، ۴۵۰ کیلومتر (حدودِ هفت ساعت‌ونیم رانندگی) با شهرِ چنای، مرکزِ تامیل نادو، فاصله دارد. تقریبا ۱۳۰ خانوار در آن سکونت دارند که بسیاری از آن‌ها کارگرانِ کشاورزی هستند و در شالیزارهای اطراف کار می‌کنند.

در ورودیِ روستا یک درختِ چِریشِ عظیم‌الجثه قرار دارد؛ زیرِ این درخت با موخان آروموگامِ ۷۰ ساله ملاقات کردم که درحال انجامِ دعای روزانه بود. پیراهنی سفید و یک لُنگ (یا سارونگِ) شطرنجی برتن داشت، و نگاهش به آسمان بود. حتی در میانۀ ژانویه، آفتابِ نیمروز چشمِ آدم را می‌زد.

او گفت که داستانِ معروفِ این روستا، از زیر همین درخت – کنارِ آب‌های زیرزمینیِ جوشان و از میانِ این شالیزارهای سرسبز و جاده‌های سنگی – آغاز می‌شود. چون این‌جا دقیقا همان‌جایی‌ست که روستایی‌ها صندل‌ها یا کفش‌های‌شان را درمی‌آورند و به‌دست گرفته، واردِ روستا می‌شوند.

آروموگام به من گفت که به‌استثنای سالخوردگان و افرادِ علیل، هیچ‌کس در روستای اَندامان کفش نمی‌پوشد. او خودش پابرهنه بود، هرچند می‌گوید قصد دارد به‌زودی صندل به‌پا کُنَد – خصوصا در ماه‌های داغِ تابستانِ پیشِ‌رو. با جوراب‌های ضخیم و تیره‌رنگی که به پا داشتم، مشغول قدم‌زدن در روستا شدم؛ از دیدنِ کودکان و نوجوانانی که باعجله عازمِ مدرسه بودند و زوج‌هایی که قدم‌زنان سرِ کارشان می‌‌رفتند، و همگی با بی‌خیالی کفش‌های‌شان را در دست داشتند، متحیر شده بودم. انگار جزو لوازم جانبی‌شان بود، مثل کیفِ پول یا ساک.

کسانی که وارد این روستا می‌شوند معمولا کفش‌های خود را زیر درختی که مدخل روستا به حساب می‌آید، در‌می‌آورند.

نوجوانی ۱۰ ساله با پاهای برهنه سوار بر دوچرخه‌اش به‌سرعت از کنارم رد شد؛ او را متوقف کردم. نامش اَنبو نیتی بود و در شهری دیگر به‌فاصلۀ ۵ کیلومتریِ آن‌جا، در کلاس پنجم درس می‌خواند. وقتی از او پرسیدم، آیا شده تابه‌حال قانونِ پابرهنگیِ روستا را زیرپا بگذارد، نیشخندی زد و گفت، «مادرم به من گفته که الهه‌ای نیرومند به‌اسمِ موتیالاما از روستای ما محافظت می‌کند و برای همین ما به نشانۀ احترام به او، دمپایی نمی‌پوشیم. اگر بخواهم، می‌توانم این‌کار را بکنم، ولی مثل این می‌مانَد که به دوستی که همه عاشقش هستند، بی‌احترامی کنی.»

خیلی زود فهمیدم که همین روحیه باعث تمایزِ اَندامان شده است. هیچ‌کس این آیین را تحمیل نمی‌کند. این یک قانون مذهبیِ سخت‌گیرانه نیست، سنتی قدیمی‌ست که در عشق و احترام ریشه دارد.

یک نقاشِ ۵۳ ساله به‌اسمِ کاروپیا پاندی می‌گوید، «من چهارمین نسلِ روستاییانی هستیم که این‌گونه زندگی می‌کنند.» او خودش، کفش‌هایش را به‌دست گرفته بود، اما همسرِ ۴۰ ساله‌اش، پچیاما، که در شالیزار کارِ برداشتِ محصول می‌کند، می‌گوید اصلا دربندِ پاپوش نیست مگر وقتی که از روستا بیرون برود. او می‌گوید، وقتی کسی با کفش به روستای‌شان می‌آید، سعی می‌کنند قانونِ دهکده را به او یادآوری کنند. اما اگر قبول نکند، مجبورش نمی‌کنند. پچیاما می‌گوید، «این فقط یک انتخاب شخصی است که همۀ افرادِ ساکن این‌جا آن را با آغوشِ باز پذیرفته‌اند.» و هرچند که او این قانون را به چهار فرزندش – که الان بزرگ شده‌اند و در شهرهای اطراف مشغولِ کارند – تحمیل نکرده است، همۀ آن‌ها وقتی به دیدنِ او می‌آیند، این سنت را رعایت می‌کنند.

روستای اندامان در تامیل نادو در جنوب هند واقع است

اما زمانی هم بوده که ترسْ عاملِ محرکِ این آیین بوده است.

سوبرامانیام پیرامبان، که یک نقاشِ ساختمانِ ۴۳ ساله است و تمامِ عمرش را در اَندامان زیسته، می‌گوید، «مطابقِ افسانه‌ها، اگر این قانون را رعایت نکنی، به یک تبِ مرموز دچار خواهی شد.» او می‌گوید، «ما با ترسِ این پیشگویی زندگی نمی‌کنیم، اما در دورانِ رشد‌ِمان عادت کرده‌ایم که با روستای‌مان همچون مکانی مقدس رفتار کنیم – برای من، انگار روستا محوطۀ یک معبد است.»

برای این‌که منشاءِ این افسانه را کشف کنم، مرا نزدِ مورخِ غیررسمیِ روستا فرستادند. لاکشمانان ویرابادرا، که ۶۲ سال سن دارد، یکی از افرادِ بسیار موفقِ این دهکده است. او که تقریبا چهار دهه پیش به خارج سفر کرد و یک کارگرِ روزمزد بود، درحال‌حاضر، یک شرکتِ ساختمانی را در دوبی اداره می‌کند. او معمولا به روستا سر می‌زند – گاهی برای استخدام افراد، اما بیشتر به‌خاطر حفظِ تماس با ریشه‌های خودش. او می‌گوید، ۷۰ سال پیش، روستاییانْ اولین بُتِ سُفالیِ موتیالاما، الهۀ روستا را زیرِ درخت چِریش در حاشیۀ روستا نصب کردند. به باورِ مردم، درست زمانی که کاهنِ روستا داشت الهه را با جواهرات تزئین می‌کرد و مردم غرقِ دعاکردن بودند، مردِ جوانی که کفش به‌پا داشت، از کنارِ بُت رد شد. معلوم نیست که آیا آن جوان به مراسم بی‌احترامی کرده بود یا نه، اما مطابق افسانه، پایش لغزید و زمین خورد. همان شب، او به تبِ مرموزی دچار شد، و ماه‌ها طول کشید تا حالش خوب شود.

ویرابادرا می‌گوید، «بعد از آن ماجرا، مردمِ روستا دیگر هیچ پاپوشی به‌پا نمی‌کنند؛ این به سبکِ زندگی‌شان تبدیل شده است.»

حدود صد و سی خانوار در این روستان زندگی می‌کنند و بیشتر آن‌ها کشاورز هستند.

صرف‌نظر از این‌که ما که هستیم و کجا زندگی می‌کنیم، همۀ ما هر روز با این باور از خواب بلند می‌شویم که زندگیِ خوبی خواهیم داشت. البته هیچ تضمینی نیست، اما به‌هرحال مشغول زندگی‌مان می‌شویم. برای آینده برنامه‌ریزی می‌کنیم؛ رؤیا می‌بینیم، و آینده‌نگر هستیم.

هر پنج تا هشت سال، طی ماه‌های آوریل یا مارس، این روستا میزبانِ جشنواره‌ای است که طی آن یک بُتِ سفالی از موتیالاما زیر همان درختِ چِریشْ عَلَم می‌شود. این الهه، سه روز همان‌جا باقی می‌ماند تا مردم را برکت دهد، و بعد بُتِ او را خُرد می‌کنند و به طبیعت برمی‌گردانند. درجریانِ این جشنواره، این روستا لبریز از دعا، جشن، کارناوال، رقص، و نمایش است. اما چون هزینۀ آن خیلی بالاست، سالانه برگزار نمی‌شود. آخرین جشنواره سال ۲۰۱۱ برگزار شده بود و نوبتِ بعدی نامعلوم است، چون برگزاریِ آن وابسته به حمایت‌های مالیِ افرادِ محلی‌ست.

رامش سِواگان، رانندۀ ۴۰ ساله می‌گوید، بسیاری از غریبه‌ها افسانۀ ریشه‌دارِ این روستا را به‌عنوان یک خرافۀ عجیب تلقی کرده و آن را نادیده می‌گیرند. او می‌گوید، این افسانه دست‌کم باعث شده که حسِ نیرومندِ هویت و جامعه در این‌جا قوام بگیرد. سواگان می‌گوید، «[این افسانه] ما را به‌هم پیوند داده، و همۀ افرادِ روستا حس می‌کنند عضو یک خانواده هستند.» این حسِ خویشاوندی، همچنین رُسومِ دیگری هم به‌بار آورده است. مثلا وقتی یکی از اهالی روستا می‌میرد، صرف‌نظر از این‌که پولدار یا فقیر باشد، روستاییان مقداری پول – هرکدام ۲۰ روپیه – به خانوادۀ داغدیده هدیه می‌دهند. سِواگان می‌گوید، «گذشته از میلِ کمک به همسایگان‌مان، بودن در کنار آن‌ها چه در خوشی‌ها و چه در ناخوشی‌ها، باعث شده همۀ ما این‌جا حسِ برابری داشته باشیم.»

برایم سوال بود که آیا مسافرت‌کردن و دیدن نقاطِ دیگر جهان، می‌تواند این حس را تضعیف کند. از ویرابادرا که ساکنِ دوبی است، پرسیدم آیا هنوز هم مثل دوران پسربچگی‌اش همان حسِ نیرومند را دربارۀ ممنوعیتِ کفش دارد یا خیر. او می‌گوید که احساسش عوض نشده است. حتی امروز، او پابرهنه به روستا می‌رود و سال‌های جدایی، از اشتیاقِ او – برای پیروی از افسانه‌ای که در قلبِ اَندامان جای گرفته – کم نکرده است.

او می‌گوید، «صرف‌نظر از این‌که ما که هستیم و کجا زندگی می‌کنیم، همۀ ما هر روز با این باور از خواب بلند می‌شویم که زندگیِ خوبی خواهیم داشت.» او می‌گوید، «البته هیچ تضمینی نیست، اما به‌هرحال مشغول زندگی‌مان می‌شویم. برای آینده برنامه‌ریزی می‌کنیم؛ رؤیا می‌بینیم، و آینده‌نگر هستیم.»

«همه‌جای دنیا، زندگی حولِ این باورِ ساده می‌گردد؛ باوری که فقط نسخۀ دیگری از آن‌چه در روستای ما می‌بینی، است.»

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ
منبع: مجله بی‌بی‌سی (انگلیسی)
ترجمه: تیم نبشت

 

برچسب‌ها: فرهنگ مللفرهنگ هندمجله بی‌بی‌سی

مطالب مرتبط

قدرت و رعنا: زوج خلاقی که با تولید ویدیو لبخند هدیه می‌دهند

قدرت و رعنا: زوج خلاقی که با تولید ویدیو لبخند هدیه می‌دهند

چهارشنبه، 11 دسامبر 2019
پیش از این که بتوانی با دیگران باشی، بیاموز با خودت تنها باشی

پیش از این که بتوانی با دیگران باشی، بیاموز با خودت تنها باشی

سه‌شنبه، 10 دسامبر 2019
نابودی میراث فارسی هندوستان با غلبۀ زبان انگلیسی

نابودی میراث فارسی هندوستان با غلبۀ زبان انگلیسی

یکشنبه، 8 دسامبر 2019

دیدگاه 1

  1. Avatar مه‌مود says:
    7 ماه پیش

    آشنا شدن با آداب و رسوم مردم دنیا برایم خوشایند است. سپاسگزارم تیم ترجمه‌‌ی مجله نبشت!
    فرهیختگان!
    پیروز و پاینده باشید

    پاسخ

پاسخی بگذارید لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

مجله نبشت

درباره مجله نبشت | درباره نشر نبشت | تماس با ما | ارسال محتوا

بازنشر مقالات مجله نبشت فقط با ذکر کامل منبع مجاز است.

No Result
View All Result
  • خانه
    • درباره مجله نبشت
    • همکاری با ما
    • ارسال مقاله و داستان
    • درباره نشر نبشت
    • شرایط نشر کتاب
    • تماس با ما
  • ادبیات
    • ایران
    • افغانستان
    • جهان
  • فرهنگ و هنر
  • جامعه
  • اندیشه
  • سیاست
  • چندرسانه‌ای
  • کتابستان
  • نامه‌های تهران
  • درباره ما

مجله نبشت | ادبیات،‌ سیاست، جامعه