نرخِ زاد و ولد در کل دنیا رو به کاهش است. از سال ۱۹۵۰ به بعد، نرخ باروری جهانی نصف شده است و نشانهها حاکیست که این روند ادامه خواهد یافت. این روند دلایل متعددی میتواند داشته باشد: مثلا اینکه زنان حالا به جای بچهآوردنهای پشت سرهم، میتوانند تحصیل یا کار کنند، و مردم زیادی در سراسر دنیا به شیوههای کنترل باروری دسترسی دارند.
اما بسیاری از بزرگسالان هم هستند که دانسته و به اختیارِ خودشان اصلا فرزندی ندارند، یعنی خودشان انتخاب میکنند که «فارغ از فرزند» باشند و بدون بچه زندگی کنند. جنبشِ «فارغ از فرزند»ها طی چند سال گذشته سریعا رشد کرده است: صفحهٔ «Childfree» در شبکهٔ اجتماعی رِدیت بیش از ۱٫۴ میلیون دنبالکننده دارد، و در رسانهها بارها به این پدیده پرداخته شده است.
اما آیا واقعیت دارد که کسانی که «فارغ از بچه» زندگی میکنند، به اندازهٔ کسانی که فرزند دارند، از زندگی لذت نمیبرند و به اندازهٔ آنها احساس خوشبختی ندارند؟ مطابق تحقیقی که به تازگی در ژورنال پلاسوان منتشر شده، این حرف واقعیت ندارد: بزرگسالانِ «فارغ از بچه» به اندازهٔ والدین (پدر و مادرها) از زندگی رضایت دارند.
در این پژوهش که در آمریکا انجام شد، شرکتکنندگانی از سه گروه شرکت داشتند: ۱) والدین، یعنی پدر و مادرها، ۲) بزرگسالانِ «فاقد فرزند»، یعنی کسانی که بچه نداشتند اما دوست داشتند بچه داشته باشند، و ۳) بزرگسالانِ «فارغ از بچه»، یعنی کسانی که بچه نداشتند و دلشان بچه نمیخواست. این افراد چندین سنجشِ روانشناسی مربوط به رضایت از زندگی را گذراندند، و دادههای جمعیتشناختی آنها مثل نژاد، جنسیت، تحصیلات، سن و سال، ایدئولوژی سیاسی، و همینطور وضعیت رابطه فعلی و گذشته (مشترک، مطلقه، جدا، بیوه، مجرد و…) گردآوری و تحلیل شد. همچنین نحوهٔ برخوردِ مردم با زنان و مردانی که اصلا دلشان نمیخواست فرزندِ بیولوژیک یا فرزندخوانده داشته باشند، در مقیاسِ صفر تا صد درجهبندی شد.
بیش از یکچهارم شرکتکنندگانْ «فارغ از فرزند» بودند، یعنی خودشان نمیخواستند بچه داشته باشند، و این گروه، بعد از گروهِ والدین (پدر و مادرها)، دومین گروهِ بزرگ از آب درآمد. ابتدائا به نظر میرسید که در مقایسه با والدین، شرکتکنندگانِ «فارغ از فرزند»، رضایتِ کمتری از زندگی خود داشته باشند، اما با بررسی دقیقترِ متغیرهایی چون جنسیت، تحصیلات، سن و وضعیتِ رابطه، معلوم شد که این صحت ندارد.
ضمنا در مقایسه با پدر و مادرها، شرکتکنندگانِ «فارغ از بچه» از لحاظ سیاسی قدری بیشتر گرایشهای چپ یا لیبرال داشتند. گروهی که «فعلا فاقد فرزند» محسوب میشدند ــ یعنی کسانی که بچه نداشتند اما امیدوار بودند در آینده صاحب فرزند شوند ــ قدری راضیتر از شرکتکنندگانِ «فارغ از بچه» بودند، اما هیچ تفاوتِ شخصیتیِ دیگری بین این دو گروه وجود نداشت.
ضمنا، نحوهٔ برخورد با زنان و مردانِ «فارغ از فرزند»، به وضعیتِ فرزندپروریِ خودِ افراد بستگی داشت. یعنی افرادِ «فارغ از فرزند» نسبت به زنان و مردانِ همگروهِ خود، احساسِ گرمتری داشتند، ولی افرادِ «فاقد فرزند» و پدر و مادرها احساسِ سردی نسبت به آنها داشتند.
یکی از حرفهایی که در صفحهٔ «Childfree» در شبکهٔ اجتماعی رِدیت زیاد شنیده میشود این است که خیلی از پدر و مادرها بهطور ضمنی یا حتی صریحا میگویند که همتایانِ «فارغ از فرزند»مان نمیتوانند مثلِ ما شاد و خوشبخت باشند. ولی این تحقیق ظاهرا نشان میدهد که اینطور نیست. درعینحال، بهرغمِ این واقعیت که بزرگسالانِ «فارغ از فرزند»، به اندازهٔ پدر و مادرها از زندگی خودشان رضایت دارند، هنوز از سوی دیگران بهعنوانِ گروهی غیرخودی محسوب میشوند، و همانطور که اشاره شد، والدین و افرادِ فاقد بچه، احساسِ سردی نسبت به این دسته افراد دارند.
اینکه چرا افراد تصمیم میگیرند بچه نداشته باشند، دلایل متعددی میتواند داشته باشد و برای درک آن به تحقیقات بیشتری نیاز است: در پژوهش یادشده، به نظر میرسد که شخصیتِ فرد تفاوتِ چندانی ایجاد نمیکند اما ایدئولوژیِ سیاسی تاثیر دارد؛ پس احتمالا کاوش بیشتر این قلمرو باید جالب باشد. بههرحال تصمیم به داشتن یا نداشتنِ فرزند، مولفههای پیچیدهای میتواند داشته باشد، مثلا ممکن است ناشی از مسائل مالی، یا محیط زندگی، یا نقشهای جنسیتی باشد، اما به نظر میرسد نگاهی دقیقتر به عوامل سیاسی، اقتصادی و اجتماعی، بینش بهتری به ما در این زمینه خواهد داد.