ما خانوادگی از پزشکها زیاد خوشمون نمیاد. میشه گفت یجورایی باهاشون پدر کشتگی داریم. ریشهی کینه و نفرت هم از اون روزی شروع شد که پدر پدربزرگم یه شب حالش بد میشه و به شک اینکه ذات الریه گرفته میره پیش یه طبیب. اون هم بعد معاینه به بابای پدربزرگم میگه که چیزیش نیست. درست همون شب جد بیچارم از غصهی اینکه بیخود و بیجهت رفته چند قرون حق الزحمهی دکتر داده؛ سکته میکنه و میمیره. و از اون موقع خاندان ما هرچی طبیب و حکیم و متخصص و جراح هستش رو عاق میکنه. اینم بگم دشمنی به حدی هستش که حتی یبار، پسر عموم که تو پیک موتوری کار میکرد؛ یه بسته به درمونگاه تحویل داد. و از فرداش توسط کل خاندان به مدت سه ماه طرد شد. آخرش هم با هزار قسم و آیهی مادرش راضی شدند که به مهمونیها دعوتش کنن. البته هنوزم سفرهی شامش رو دور از جمع و دم در دستشویی میندازن.
متاسفانه دوری ما از دکترها موجب این نشد که ما دیگه بیمار نشیم.ولی با توجه به تلاش مستمر و پایدارمون تونستیم در پزشکی به خودکفایی برسیم. و با آزمون و خطای روشهای درمان مختلف، از پس هر نوع بیماری بربیایم. حتی ایجاد رقابت بین خانوادهها موجب شد که ما به کشفیات محیرالعقولی هم برسیم. پایه و اساس کار ما اینطوریه که هرچقدر مادهی طبیعی استفاده شده نایاب تر و راه و سوراخ استعمالش عجیبتر، همونقدر باارزشتر و موثرتر. مثلا درهمین اواخر شوهر خالم برای درمان بیماری «میگیره»، (ما برای نشون دادن خودکفاییمون برای بیماریها خودمون اسم گذاشتیم. دکترهای بیسواد به میگیره میگن میگرن.) سعی کرد هسته یه انبه رو از راه بینی به مغزش برسونه. هرچند از اون موقع یه سوراخ دماغش دیگه بویی رو حس نمیکنه و نمرهی یه چشش هم پنج تا کم شده، ولی خودش میگه که بیماری کاملا درمان شده. یا مثلا پدرم وقتی بچه بودم برای درمان زردی من هر روز تو شیرم رب میریخت. یا عمهام برای درمان کبد چرب شوهرش روزی سه وعده بهش بخور مایع ظرفشویی داد. حالا شاید واستون سوال باشه که وقتی ما به پزشک و آزمایشگاه نمیریم چطور میتونیم این بیماریها رو تشخیص بدیم. باید خدمتتون عارض بشم که در زیر سایهی تجربه و توانایی بسیار زیادی که بابابزرگم تو تشخیص بیماری داره خاندان ما توی این مورد هم هیچ وقت به مشکل نخورده. در واقع کل خانوادهی ما هر ماه یک روز توی خونهی پدربزرگم جمع میشیم و ایشون به نوبت و تک تک به دندون هامون نگاه میکنه و با همون یه نگاه میتونه همهی مریضی هارو تشخیص بده. مثلا یبار به دندونهای من نگاه کرد و گفت که سه ماهه حامله ام. اولش کل خانواده تو شوک فرو رفتیم. چون من پسرم. ولی چون میدونستیم که درصد خطای تشخیص بابابزرگ صفره، به این نتیجه رسیدیم که مورد من، یه مورد نادر در پزشکیه. و خدارو شکر مادرم بعد سه هفته ریختن مرگ موش تو چشمام تونست که بچه رو سقط کنه. البته پدربزرگم فقط یک مورد تشخیص اشتباه داشته. اونم وقتی بود که به دندونهای باجناق بابام نگاه کرد و گفت که هیچ ایرادی نداره. ولی اون بدبخت همون شب قلبش وایستاد مرد. بعدها فهمیدیم که ایشون تو زمان آزمایش دندون مصنوعی هاش رو در نیاورده بود و همین امر موجب تنهای خطای پزشکی ما شد.
البته توانایی و نبوغ خاندان ما تنها به عرصهی بیماریهای میکروبی خلاصه نمیشه. ما تونستیم بسیاری از بیماریهای مغزی رو هم درمان کنیم. برای نمونه پسر خالم در زمان تولد دچار لکنت زبان بود. برای درمان این عارضه در شورای پزشکی خانواده تصمیم گرفته شد که هر وقت کلمات تو گلوی پسرخالم گیر میکنه و اون شروع میکنه به تته پته کردن، نزدیکترین فرد، بزنه پس کلش؛ تا کلمهها از دهنش بریزن بیرون. نتیجش هم بسیار رضایت بخش بود. بعد از چند ماه پس گردنی، پسر خالم لکنت زبانش کاملا برطرف شد. البته هنوز حرف نزده، ولی خودش که با ایما و اشاره بهمون حالی میکنه که مشکلش کاملا برطرف شده و حتی تو چندتا تست گویندگی هم شرکت کرده. همهی خانواده امیدوارن که پسرخالم تو یکی از این تستها قبول بشه و دهن در همسایه رو که میگن چون داییم بچه رو با سیخ منقل از شکم مادرش کشیده بیرون و به همین خاطر دچار لکنت زبان شده رو ببنده.
حتی ما تونستیم بسیاری از وسایلی که دکترها تو بیمارستان استفاده میکنن، خودمون درست کنیم. مثلا همین دستگاه شوکی که پزشکها با هزار ناز و عشوه ازش استفاده میکنن؛ ما با یه باطری ماشین و دوتا سیم درستش کردیم. و همین چند ماه قبل هم ازش استفاده کردیم. وقتی که شوهر عمم میخواست هستهی هلو رو برای درمان زخم معدش درسته قورت بده، یهو هسته پرید تو گلوش. بعد پدرم که تازه از بیرون رسیده بود؛ وقتی دید که شوهر عمم داره روی زمین عین مارماهی پیچ میخوره؛ فکر کرد که بیچاره داره سکته میکنه. واسه همینم بدون اینکه به داد و بیدادهای ما گوش کنه، رفت دستگاه شوک رو آورد و کل برقشو روی شوهر عمم خالی کرد. حالا درسته شوهر عمم همونجا به خاطر برق گرفتگی حاد مرد؛ ولی فهمیدیم که دستگاهمون کار میکنه.
یا مثلا دستگاه آندوسکوپی رو، داییم تونست با دو متر شلنگ و یه دوربین کوچیک که تو ماهواره میفروشن درست کنه. البته مجبور شد دوبار دوربین بخره. چون دوربین اول تو آندوسکوپی که از بدن شوهرخالم میکردند، کنده شد و تو معدش جا موند. و هنوزم داره از معدش فیلم میگیره. واسه همینم هر ازگاهی داییم زنگ میزنه به خونشون و میگه: «باز که تو چلو کباب خوردی مارو دعوت نکردی.»
خیلی دوست دارم از دستاوردهای پزشکی خانوادهمون بیشتر بنویسم. ولی متاسفانه، داییم با چماق بالای سرم ایستاده تا منو بیهوش کنه و اولین عمل جراحی خانواده که مربوط به در آوردن پانکراس از مغزم هستش رو روی من انجام بدند. پس بقیهاش بمونه برای بعد عمل.