اسحاق هرتسوگ رئیسجمهور اسرائیل چند روز پیش گفت تا جایی که به ارتش مربوط است، تفاوت چندانی بین جمعیت غیرنظامی غزه و حماس وجود ندارد، و اینطور نیست که شهروندان غزه ناآگاه بوده یا دخالتی ندارند؛ آنها میتوانند قیام کنند، و میتوانند با رژیم شرورشان که با یک کودتا غزه را تصرف کرده بجنگند.
حرفهای هرتسوگ منعکسکنندهٔ ذهنیتِ قدیمیِ سیاسیون اسرائیل است که حماس را با تمام فلسطینیانِ ساکن غزه و معمولا تمام فلسطینیان در هر کجا یکی میدانند. طی هفته گذشته این ایده بیشتر تثبیت شده است. مثلا ارتش اسرائیل در پستی نوشت که: یا کنار اسرائیل هستید یا کنار تروریسم.
بسیاری از سیاسیون آمریکا هم حرفهای مشابهی زدهاند. مثلا مارجری تیلر گرین نماینده جمهوریخواه از ایالت جورجیای آمریکا که در توییتی نوشت: هر کس که طرفدار فلسطین است طرفدار حماس است.
به این معنا، حماس تاکنون ابزار خوبی برای اسرائیل بوده است، و برای همین هم رهبران اسرائیل این گروه را به تشکیلات فلسطینی ترجیح دادهاند.
تشکیلات فلسطینی طی پیمان اُسلو برای ادارهٔ اراضی فلسطینی شکل گرفت تا وقتی که تکلیف کشور مستقل فلسطینی معلوم شود. حماس از سال ۲۰۰۷ غزه را در کنترل خود گرفت.
در گفتمان اسرائیلیها حماس دشمن شماره یک بوده که پوششی به اسرائیل میداد تا بتواند اشغال اراضی فلسطین را توجیه کند و صدها تن را در غزه بکشد، اما همچنین بهانهای به اسرائیل میداد تا از پایبندی به تعهدش به استقلال فلسطین شانه خالی کند.
گویا رهبران اسرائیل مطمئن بودند که این محاسبه برای همیشه جواب خواهد داد.
در واقع اسرائیلیها احساس کردند که این وضعیتِ بیثباتی و خشونتِ مداوم را به یک توافق سیاسی بزرگتر ــ که به صلح نهایی بین دو کشور منجر شود ــ ترجیح میدهند. و تصمیم گرفتند همین مسیر را بروند، اما نتیجهٔ چنین سیاستی در روزهای اخیر کاملا آشکار شده است.
واقعیت هم این است که برخی مسئولان اسرائیل صریحا گفته بودند حماس را بر تشکیلات فلسطینی ترجیح میدهند. مثلا بتسلئیل اسموتریچ وزیر امور مالی اسرائیل و یکی از افراطیترین اعضای افراطیترین دولت ائتلافی این کشور، در مصاحبهای در سال ۲۰۱۵، بهطرز عجیبی صریحا رویکرد دولت را در قبال حماس فاش گفت: تشکیلات فلسطینی سربار است، و حماس یک دارایی؛ یک سازمان تروریستی که هیچ کس آن را به رسمیت نمیشناسد، هیچ کس در دادگاه کیفری بینالمللی جایی به آن نمیدهد، هیچ کس به آن اجازه نمیدهد قطعنامه به شورای امنیت سازمان ملل ببرد.
او این حرفها را وقتی زد که تشکیلات فلسطینی ــ که بعد از اختلاف سال ۲۰۰۷ با حماس، عملا فقط کرانهٔ باختری را اداره میکند ــ در حال کسب موفقیتهایی در عرصهٔ بینالمللی بود؛ از جمله بهرسمیتشناسیِ فلسطین از سوی سازمان ملل و تحقیقات دادگاه کیفری بینالمللی در خصوص جرائم اسرائیل در فلسطین. مقامات اسرائیل برچسبِ تروریسم دیپلماتیک به این تلاشها میزدند که قبولاندنش به بقیهٔ دنیا در مقایسه با برچسبِ تروریسم به حماس بسیار دشوارتر بود.
اسموتریچ که از مشروعیتزداییِ اسرائیل گلایه میکرد، علنا داشت میگفت که اسرائیل به حماس نیاز دارد تا موفقیتهای دیپلماتیک تشکیلات فلسطینی را خنثی کند. او در آن مصاحبه گفت: ابومازن [رئیس دولت فلسطین] در جاهای مهم دارد ما را شکست میدهد و در این نقطه به نظرم حماس یک دارایی است.
او در جای دیگری گفت که تشکیلات فلسطینی دارد در مجامع بینالمللی لطمهٔ بزرگی به اسرائیل میزند و برای اسرائیل بهتر است که در جهت سقوطِ آن عمل کند.
دیگرانی هم بودند که از قدیم چنین نظری داشتند ولی محتاطانهتر این را ابراز میکردند. یک پیامِ محرمانهٔ دیپلماتیک در سال ۲۰۰۷، موضع پنهان اسرائیل را از زمان تصرف غزه به دست حماس نشان میدهد. در آن پیام، رئیس وقت سازمان ضداطلاعات ارتش اسرائیل، عاموس یالدین (که همین هفته گفت حماس مثل نازیها در اروپا تاوان خواهد داد)، گفت اسرائیل از تصرف غزه به دست حماس خوشحال است چون در این صورت ارتش اسرائیل با غزه همچون یک کشور متخاصم برخورد خواهد کرد.
و در عمل هم همینطور شد.
لولوخورخورهٔ پرمنفعت
اسرائیل از سال ۱۹۶۷ غزه و کرانهٔ باختری و اورشلیم شرقی را بهطور غیرقانونی اشغال کرد و برای دههها در داخل غزه هم حضور نظامی منظم و هم شهرکسازی داشته است (کاری که الان در اراضی دیگر اشغالی خود هم میکند). سال ۲۰۰۵ این وضع تغییر کرد و اسرائیل شهرکهای داخل غزه را خالی کرد و ارتش عقبنشینی کرد و بهاصطلاح سیاست متارکه را در پیش گرفت. از آن زمان اسرائیل معمولا میگوید که دیگر این نوار در اشغالش نیست، هرچند عملا تمام دسترسی مردم و کالا به داخل و خارج آن را کنترل میکند. (بر اساس حقوق بینالملل، غزه هنوز منطقهای اشغالی محسوب میشود چون اسرائیل کنترل تقریبا کاملی بر آن دارد و همانطور که شاهد بودیم، این هفته در پی حمله حماس اعلام کرد که جریان برق و سوخت و غذای این نوار را قطع میکند.)
این بهاصطلاح متارکه در غزه، برای برخی اسرائیلیان به شدت ناخوشایند بود و به رشد جنبشِ راست افراطی اسرائیل کمک کرد، اما در واقع مانوری استراتژیک بود. وقتی دولت اسرائیل از متارکه با غزه حرف میزد، منظورش تغییر شکل اشغال آن بود، و کاری که این شرایط کرد این بود که روند صلح را عملا منجمد کرد، چون ایدهٔ توافق صلح کلا را از بین میبرد. و حتی نتانیاهو به رغم مخالفت با متارکه در آن زمان، خیلی از این استراتژی سود برد، چون بعد از آن او همیشه میگفت اگر خواهان عقبنشینی از کرانهٔ باختری هستید، نگاه کنید به غزه. این چیزیست که گیرمان میآید.
حماس که یک گروه شبهنظامی بود، به بزرگترین حزب سیاسی فلسطین تبدیل شد و سال ۲۰۰۶ در انتخابات مجلس فلسطین اکثریت قاطع را کسب کرد. این پیروزی تا حد زیادی واکنش به استیصال فلسطینیان از سازمان فتح بود که از زمان پیمان اسلو بر این اراضی حکومت میکرد و از نظر بسیاری از فلسطینیان یک حزب فاسد بود. تا امروز بسیاری از فلسطینیان، تشکیلات فلسطینی را مسبب شکست امیدهایشان برای استقلال کشور و تسلیم شدن به اشغال روزافزون اسرائیل میدانند.
در آن زمان، عدهای پیروزی سیاسی حماس را فرصتی برای فاصله گرفتن این حزب از بازوی شبهنظامی خود میدیدند. اما اسرائیل و آمریکا این پیروزی دیپلماتیک را بهشدت نفی کردند. سال ۲۰۰۷ کودتایی با همکاری فتح و با حمایت آمریکا، حماس را از قدرت خلع کرد. جنگ داخلی خونینی درگرفت و حماس از کرانهٔ باختری بیرون انداخته شد و کنترل نظامی غزه را در دست گرفت، و عملا حاکمیت سیاسی فلسطین را ــ که از قبل هم در پی اشغال اسرائیل دو تکه شده بود ــ بین این دو منطقه تقسیم کرد.
آمریکاییها و عمدتا دولت بوش مستقیما در تغییر رژیم مداخله کردند.
یک استراتژی با نتیجهٔ معکوس
تا هفتهٔ پیش، مقامات اسرائیلی خیال میکردند موازنهٔ ظریف با حماس تا ابد ادامه خواهد یافت. سیاست دولتْ توسل به استراتژیِ چمنزنی بود، یعنی بهطور ادواری تلاشهای جهادیِ حماس را با تهاجماتِ زمینی مرتب و بمباران سرکوب کند؛ که این البته هزاران غیرنظامی فلسطینی را طی این سالها به کشتن داده است.
در عمل هم، حماس و بهخصوص حکمرانیاش بر نوار غزه، یک دارایی برای اسرائیل بوده چون به اسرائیلیها اجازه میداد به خودشان بقبولانند که میتوانند دو میلیون فلسطینی را داخل قفس کنند. هرازگاهی خشونت بروز میکرد اما اساسا اسرائیل توانسته بود نوار غزه را از بقیهٔ فلسطین جدا کند. و این کار را فقط با بودن حماس در قدرت میتوانست انجام دهد چون اسرائیل میتوانست ادعا کند که یک سازمان تروریستیِ تشنهبهخون آنجاست که در فکر نابودی اسرائیل است، و به این شکلْ محاصره را توجیه کند تا دنیا فراموش کند که تلاش برای اشغال غزه از مدتها پیش از آمدن حماس شروع شده بود.
به این معنا، حماس بهانهای عالی برای اسرائیل شد.
اما این استراتژی نتیجهٔ معکوس داشت. صرفنظر از نتیجهٔ انتقامجویی اسرائیل، دیگر حماس برای اسرائیل یک دارایی نیست، و راهحل واقعی مناقشهٔ دو کشور را نمیتوان برای همیشه به عقب انداخت.
تاکنون تصور میشد فلسطینیان آرام شدهاند و آپارتاید اسرائیل شکستناپذیر است، و حالا همهٔ این تصورات بر باد رفته. این ماجرا به هر کجا که کشیده شود، به وضع موجود برنخواهد گشت.
متاسفانه خشونت بیشتر خواهد شد تا اینکه بالاخره بفهمند این یک مسئله سیاسی است.