
عنصر تاریک طبیعت بشر چیست؟
آدم بدجنس در واقع ترکیبی از صفتهای منفی و مضر را در خود دارد. گاهی فقط ترکیبی از دو یا چند خصلت بد. گاهی ملغمهای از همهٔ آنها. آنچه مسلم است علاقهٔ عمومی برای شناخت آدمهای بدجنس روز به روز بیشتر میشود…
آدم بدجنس در واقع ترکیبی از صفتهای منفی و مضر را در خود دارد. گاهی فقط ترکیبی از دو یا چند خصلت بد. گاهی ملغمهای از همهٔ آنها. آنچه مسلم است علاقهٔ عمومی برای شناخت آدمهای بدجنس روز به روز بیشتر میشود…
برای ما انسانها، به عنوان گونهای اجتماعی از جانداران، جالب است که قضاوت ما دربارهٔ اثرِ همصحبتی و محتوای صحبتمان بر روابطمان، چهقدر اشتباه است. اثر گفتگو با دیگران خیلی بیشتر از چیزیست که تصور میکنیم…
گرچه میتوان مردم را به زور وادار به انجام کارها کرد، تحت شرایطی میتوان عقاید و باورها را به ذهنِ آنها تزریق کرد. با القاگری میتوان مردم را تا سرحد مرگ و جنون کشاند…
خشم و عصبانیت همه جا هست و از این هیجان سوءاستفاده میشود، ولی هر چه بهتر آن را بشناسیم، بهتر میتوانیم از جوانب مثبتش بهره ببریم و به جای آسیبزدن با آن، از آن برای کمککردن استفاده کنیم…
مردان دنیای ما مجبور نیستند در قالبهای سفت و سخت سنتی خود را بهزور جا کنند و عواطف عمیقشان را سرکوب کنند. این مردان آزادی و نیاز بیشتری دارند تا هویتِ مردانهٔ اختصاصیتری برای خودشان تعریف کنند…
تصمیم به داشتن یا نداشتنِ فرزند، دلایل پیچیدهای میتواند داشته باشد، مثلا ممکن است ناشی از مسائل مالی، یا محیط زندگی، یا نقشهای جنسیتی باشد. اما ظاهرا ایدئولوژیِ سیاسی هم در این تصمیم نقش دارد…
حسِ نفرت تا حدی مفید است، اما ممکن است چنان شدتی بگیرد که عواقبی منفی به بار آورد. حسّ انزجار میتواند تصمیمات شغلی شما را کاملا متاثر کند، و نفرتِ شَدید میتواند منجر به اختلالات روانیِ فلجکنندهای شود…
دارایی ما نهتنها به دیگران نشان میدهد که ما چه کسی هستیم، بلکه به خود ما هم یادآوری میکند که چه هستیم، و نیازمان را به اصالت در دنیایی که به طور فزایندهای دیجیتالی است یادآور میشود…
خود را بزرگ نشان میدهند؛ پُر سر و صدا و مغرورند. جسور و قاطعند و عزتنفس بالایی دارند. بر دیگران غالبند و خود را دستبالا میگیرند؛ و خودشان را خوشتیپ میدانند. اما آسیبپذیرند.
توقف زمان جزء جداییناپذیر پدیدۀ روانشناختی «غرقگی» است. غرقگی وضعیت ذهنی کاملاً متمرکز همراه با شادی است که بهموجب آن، افراد چنان جذب فعالیتی میشوند که متوجۀ هیچچیز دیگر، ازجمله گذشت زمان نمیشوند…
هرآنچه که موجود است، در معرض نابودی، دگرگونی، پراکندگی و فاسدشدن است. گویا همه چیز برای مرگ به دنیا آمده است. زندگی بشر زودگذر و ناچیز است: دیروز قطرهای منی، فردا مومیایی، و نهایتا خاکستر…
چرا مردم به بعضی چیزها میخندند، اما به بعضی چیزها نه؟ کارکرد بوسه چیست و چرا گویی بیشترِ مردم از آن لذت میبرند؟ توضیحاتِ ظاهرا مقبولی وجود دارد، اما هیچکدام کاملا قانعکننده نیست…