فیلوسوفیا

انتخاب هوشمندانه: از اعتمادکردن بیشتر می‌آموزیم تا از بی‌اعتمادی

همۀ ما افرادی را می‌شناسیم که به‌خاطر اعتمادِ بیش‌ازحد، به دردسر افتاده‌اند: مشتریانی که سرشان کلاه رفته، عُشاقی که به آن‌ها جفا شده، کسانی که دوستان‌شان ترک‌شان کرده‌اند. درواقع بیشترِ ماها، اعتمادِ اشتباه و ضرر آن را تجربه کرده‌ایم. این تجاربِ شخصی باعث می‌شود فکر کنیم که مردم بیش‌ازحد به‌هم اعتماد می‌کنند و غالبا تا مرز ساده‌لوحی پیش می‌روند. ولی درواقع، ما به اندازۀ کافی اعتماد نمی‌کنیم.

آیا فیلسوف‌بودن نبوغ خاصی می‌خواهد؟

بیرون از محیط دانشگاه اگر به مردم بگویید که می‌خواهید فیلسوف شوید، تعجب می‌کنند؟ من خودم بارها و بارها این سوال را شنیده‌ام که: «به چه‌دردی می‌خورد؟» من شبیه آدم‌های جنتلمن و باهوش و باعرضه هستم ‌ـــ‌ چرا باید دنبال کاری بروم که مرا پولدار نمی‌کند و تاثیر چندان مثبتی هم در این دنیا نخواهد داشت.

پیش از این که با دیگران باشی، بیاموز با خودت تنها باشی

آرنت به ما گوشزد می‌کند که اگر آن ظرفیت تنهایی خویش را از دست دهیم؛ همان قابلیت تنها بودن با خویش را، پس قدرت اندیشدن را نیز از کف خواهیم داد. این خطر که خود را در ازدحام و هیاهوی جمعیت گم کنیم و خویشتن را مهجور یابیم وجود دارد.

هیوی البلخی، اولین منتقد کتاب مقدس یهودان

با وجود گمنامی هیوی البلخی[۱] در روزگار ما، وی در دوره‌ی خودش یعنی نیمه دوم قرن نهم میلادی، از شهرتی بد برخوردار بود؛ یک یهودی بت شکن بدنام اهل بلخ، چنان‌که از نامش پیداست. شهر بلخ هنوز هم پا برجاست، اما امروزه شهری است ساده که بر خرابه‌های با شکوه گذشته‌گان در شمال شرق افغانستان و جنوب مرز ازبکستان بنا شده است. در عهد عتیق و در قرون وسطی بلخ یکی از شهر‌های مهم‌ بود.

همه می‌دانیم که می‌میریم؛ پس چرا باور نمی‌کنیم؟

در رمان کوتاه «مرگ ایوان ایلیچ» (۱۸۸۶)، لئو تولستوی مردی را ترسیم می‌کند که وقتی پی‌ می‌برد که در حال مرگ است، شوکه می‌شود. گرچه همه ما به سادگی حس ناخوشایند یک بیماری علاج‌ناپذیر را می‌توانیم درک کنیم، اما چگونه امکان دارد که شخصیت داستانی تولستوی فقط پس از آن‌که درمی‌یابد بیماری‌اش او را خواهد کشت، واقعیت اجتناب‌ناپذیر مرگ را کشف می‌کند؟ این وضعیت ایوان ایلیچ است و بیماری او نه تنها برای او باورناپذیر است، بلکه حتی از درک کامل آن هم عاجز است

چگونه تردیدبه‌خود می‌تواند به شکوفایی کمک کند؟

توصیۀ رایج دربارۀ مقابله با مشکلِ شک این است که برعکسِ آن عمل کنیم؛ یعنی از خودمان اعتمادبه‌نفس بیشتری نشان بدهیم، یا حتی در صورت لزوم گستاخ‌تر شویم. ولی این رفتار ممکن است باعث عزت‌نفسِ کاذب یا حتی بروز رفتارهای تحقیر‌‌آمیز شود. در مقابل، شک، باهمۀ بدنامی، می‌تواند ابزار شکوفایی باشد و اگر شک به‌خوبی مدیریت شود، به افزایش عملکرد فرد کمک خواهد کرد. شک به پرسش‌گری و یافتنِ راه‌حل‌های جایگزین کمک کرده، و کنجکاویِ ذهن را برمی‌انگیزد.

چرا سیمون دوبووار اعتقادی به «زن قوی» نداشت؟

سیمون دوبووار در کتاب «جنس دوم» (۱۹۴۹) می‌گوید در جامعه‌ای که شالوده نگاه حاکم نسبت به زنان «مشتی افسانهٔ ضد و نقیض» است، این قشر در جایگاه ضعیفی قرار دارند. او معتقد است که در چنین جوامعی، زنان  به جای اینکه ترغیب شوند که رویاهای خود و برنامه های معناداری برای زندگی دنبال کنند، نگاه حاکم – چه در ادبیات و تاریخ و چه در علوم تجربی و روانکاوی – این باور را به زن می‌دهد که زن بودن یعنی خود را وقف دیگران، بخصوص مردان، کردن.

بازتاب امروزی فلسفه‌ی سیاسی سیمون دوبووار

سیمون دوبووار را بیشتر با این نقل قول می‌شناسند: «هیچ کسی زن به دنیا نمی‌آید بلکه زن می‌شود.» و این سخن دوبووار صورت‌بندی فشرده‌ی از فلسفه‌ و کارنامه‌ی سیاسی او به حساب می‌آید. این دیدگاه سیمون دوبووار برخاسته از موضع فلسفی او در ارتباط به «وجود انسان» است، نظریه‌ای که می‌گوید انسان هیچ ماهیت ثابتی ندارد.

هنری برگسون، سخنرانِ محبوبِ خانم‌ها

فلسفۀ برگسون را می‌شد در سه کلمه خلاصه کرد: زمان فضا نیست. به‌قول برگسون، زمان، آن‌طورکه در ریاضیات و فیزیک بیان می‌شود – یعنی توالیِ واحدهای گسسته و یکسان (مثل دقایقِ ساعت، یا نقاطِ یک خط) – استمرار ندارد؛ بلکه فقط هم‌نشینیِ مکررِ لحظاتِ زمان حال است. زن‌ها عاشق فلسفۀ برگسون دربارۀ خلاقیت، تغییر و آزادی بودند، اما اشتیاقِ آن‌ها باعثِ برانگیختنِ واکنش‌های منفی علیه خود او شد.

زبان و استعمارزدایی از ذهن

به اطراف‌تان بنگرید، برای وصف محیط‌تان از چه واژگانی استفاده می‌کنید؟ با شناساییِ رنگ‌ها، اشیاء و سازه‌ها و نگاهی به شباهتِ میان الگوهای آشنا، چه افکاری به ذهن‌تان خطور می‌کند؟ تطبیق‌دادنِ گذشتۀ ثبت‌شده در مغز با رویدادِ زمان حال، مانند سفری در مسیر خاطرات است.ما با تکرار فرایندِ شناسایی، و تغییر و اصلاحِ این فرایند در ذهن‌مان، دنیا را آن‌طورکه هست تفسیر می‌کنیم. ما این تکاملِ ذهن‌مان را ازطریق زبانْ – که سنگ‌بنای بشریت است – بیان کرده، و آن را نسل به نسل منتقل می‌کنیم.

جولیان آسانژ: شهید ژورنالیسم یا معضل آن؟

ما [مولفان] به‌عنوان دو استاد ژورنالیسم که پیش از ورود به عرصۀ آموزش، سال‌ها در این حرفه کار کرده‌ایم، از نزدیک شاهد این موضوع بوده‌ایم که چه‌طور خبرنگارها جذبِ اهدافِ مخاطره‌آمیز می‌شوند. این واکنشی قابل‌تحسین است که ما را به‌سوی ژورنالیسمِ درست و جامعۀ بهتر هدایت می‌کند. اما ژورنالیست‌دانستنِ آسانژ بحث‌برانگیز است: چون احتمالاً حملاتِ بیشتری را متوجهِ آزادی مطبوعات می‌کند.

متن فلسفی باید شبیه متن یک نامه باشد

نوشتارِ فلسفیْ متنوع است. برخی متونْ بیشتر به اثبات و استدلال اهمیت می‌دهند، مثلا این‌که «حقیقت» پیوندِ باور و واقعیت است. عده‌ای هم دوست دارند که فقط برانگیزاننده باشند؛ مثل مناظره‌ای دربابِ ماهیتِ دوستی، که بدونِ رسیدن به تعریفی عملی، به پایان می‌رسد. اگر هم دنبالِ تعریفی باشیم، معمولا باید خودمان آن را بسازیم، یا فکر کنیم که فقدانِ آن چه معنایی دارد.