کی گفت عشق در نگاه اول رخ نمیدهد؟
خانه بوی کهنگی و نا میداد. دیوارهای آجر قرمز و سنگفرش کف حیاط درندشت را گذراندند و رسیدند به تارمی چوبی جلوی ایوان که با
خانه بوی کهنگی و نا میداد. دیوارهای آجر قرمز و سنگفرش کف حیاط درندشت را گذراندند و رسیدند به تارمی چوبی جلوی ایوان که با
چراغهای سالن خاموش میشوند. بعد از همهی این سالها هنوز در لحظه پیش از شروع فیلم پر از هیجانم. درست شبیه به یک لحظه پیش
ماهمنیر نباید مجسمه را میشکست. دیشب وقتی وارد خانه شدم دیدم آماده، منتظر ایستاده. مجسمه را گرفته بود بالای سرش. زل زده بود به من . با قدرت کلهی زن را کوبید به زمین. مجسمه روی سرامیکهای هال متلاشی شد. چهرهی خونین زن را دیدم که با چشمهای وق زده من را نگاه میکرد. مادر بلند بلند خندید.
ترسم از ماهی مرده وقتی شروع شد که توی یکی از دید و بازدید های عید، پسر بچه مهمانمان از غفلت بقیه استفاده کرد و رفت سر وقت ماهی. نشسته بودم به کتاب خواندن که آمد توی چارچوب در و چیزی را مقابلم گرفت. یک ماهی سرخ درخشان که سنجاق قفلی بزرگی توی شکمش فرو رفته بود.
بالاخره کشتمش. نمیخواستم با جسم علیل بزرگ شود و یک عمر سرکوفتم باشد. خیلی با خودم فکر کردم. بچه نداشتن بهتر از بچهی علیل داشتن