خاطره محمدی

در قاب

از نظر عدد در نظر بگیریم تو زیاد عمر نکردی. اما از نظر کیفیت در نظر بگیریم، باکیفیت نفس کشیدی. این را از آنجایی می‌گویم که در این چند سطر محدود آن‌قدر رگه‌های داستانی ازت رو کردم که خواننده پشت این حروف…

ممنتو موری

سرم گیج می‌رود، انگار سقف‌ سالن بلندتر از چند دقیقه قبل است. حس می‌کنم صندلی برایم کوچک است و من را در خودش فشار می‌دهد و هر آن است که به بیرون تفم کند. سنگینی نگاه‌های حسرت‌انگیز را حس می‌کنم…

شاخ‌های این گوزن من را می‌درند

دو هفته بود که مدام خواب‌های مشوشی می‌دید. درست از روزی که کنار بلوار پارک کرد و منتظر مشتری بود که تلفنی زمان و مکان را مشخص کرده بودند. مشتری گفته بود ساعت ۵ عصر روبروی بستنی فروشی بلوار برای دیدن ماشین می‌آید. در آن عصر پاییزی در حالی که شیشه را پایین داده و در فراغ بال داشت سیگاری را دود می‌کرد مردی را دید که پشت به او در حال خریدن بستی قیفی برای دو پسر بچه بود.