این نوشتار، در چهار بخش، به ترجمهی فارسی درسگفتارهای فلسفهی سیاسی کانت اثر هانا آرنت میپردازد. نخست، به طور گذرا، بر اهمیت جایگاه این کتاب در میان آثار آرنت تأکید میورزد. آنگاه، به سراغ مقدمهی مترجم بر کتاب میرود. سپس، اضافات مترجم، کاستیها و کوتاهیهای او را برمیرسد، و سرانجام، برای نمونه، ترجمهی چهارصفحهای درسگفتار اول آرنت را از نظر درستی و وفاداری به متن میسنجد.
حضور فصل غایب
درسگفتارهایی دربارهی فلسفهی کانت جای فصلی از کتاب حیات ذهن یا حیات روح (The Life of the Mind) را میگیرد که اجل فرصت نوشتن آن را به هانا آرنت نداد، ولی موضوع آن، یعنی قضاوت، دستکم، ذهن آرنت را، طی دو دههی پایانی عمرش، به خود مشغول داشت.
هانا آرنت به تأسی از ارسطو زندگی انسان را به حیات نظری و حیات عملی تقسیم میکند. او دربارهی حیات عملی و سه فعالیت خاص آن، کار، زحمت و کنش، کتاب موقعیت انسانی (The Human Condition) یا وضع بشر را مینویسد که، نخستین اثر فلسفی آرنت به شمار میرود. وی تنها در واپسین سالهای عمرش توانست دربارهی حیات نظری به نوشتن کتاب حیات ذهن یا حیات روح بپردازد. آرنت برای حیات نظری (vita contemplativa که ترجمهی لاتین عبارت یونانی bios theoretikos است)، سه فعالیت را بازشناخت: اندیشیدن، ارادهکردن و قضاوتکردن. او بخش اندیشیدن و ارادهکردن را به طور کامل نوشت. یک هفته بیشتر از اتمام فصل ارادهکردن نمیگذشت که فقط توانست عنوان «قضاوت کردن» (judging) را – به همراه دو نقل قول – روی کاغذ بیاورد، و نابهنگام از این جهان کرانه کند.
آرنت نتوانست فصل مربوط به قضاوت را بنویسد، اما این بدان معنا نیست که او، طی دههی آخر عمرش، دربارهی قضاوت چیزی ننوشت و نگفت. شاگردان وی با چنین پیشفرضی کوشیدهاند تا اگر نه نظریه، دستکم، دیدگاه آرنت دربارهی قضاوت را بر اساس آثار موجود نوشتاری و گفتاری استاد خود بازسازی و از نو صورتبندی کنند.
اما مهمترین منبع برای شناخت آنچه آرنت دربارهی قضاوت میاندیشید، درسگفتارهایی است که آرنت در ترم پاییزی سال ۱۹۷۰، در مدرسه جدید مطالعات اجتماعی ارائه کرد. رونالد بینر (Ronald Beiner) این درسگفتارها را گردآورد و ویراست، و همراه شرح مبسوط و روشنگری بر آنها، برای نخستین بار، در سال ۱۹۸۲ به چاپ رساند. او قطعهای از حیات ذهن و همچنین سمینار مهمی از آرنت دربارهی مفهوم تخیل نزد کانت را بدان افزود. بنابراین، بینر را میتوان «ویراستار و شارح» درسگفتارها خواند، و نه «کوشنده»؛ تعبیری که مترجم برای بینر به کار میبرد، و کمابیش، در این مورد گنگ میماند.
مقدمهای مغشوش
در آغاز کتاب، مترجم چنین معرفی شده است: «فرهنگ رجایی: اندیشهورز و پژوهشگر امر سیاسی…به دلیل علاقه به رابطهی فرهنگ و سیاست، هم در دانشکدههای علوم سیاسی تدریس میکرد هم در دانشکدههای فلسفه، تاریخ، علوم اجتماعی، و بالاخره «دانشکدهی امر انسانی»، که برنامهی خاصی بر اساس «شاهکتابها یا کتب ماندگار» دارد. در این دانشکده بود که بر آرنت تمرکز خاص داشت و مرتباً کتاب وضع بشر وی را تدریس میکرد…دغدغهی اصلی رجایی مطالعهی وضع بشر… است.»
[بنا به قرائنی در متن، این معرفی خودنوشت رجایی است، و نه نوشتهی ناشر؛ از جمله نوع ترجمهی عبارتها: در فارسی «دانشکدهی امر انسانی» تعبیر غریبی است. اگر مراد ایشان از آن همان College of the Humanities باشد، معمولاً آن را به «کالج علوم انسانی» برمیگردانند. همچنین «شاهکتابها» که ترجمهی great books است و میتوانست به سادگی «کتابهای مهم» یا «کتابهای شاهکار» برگردانده شود.]
بنابراین، با مترجمی روبهرو هستیم که میگوید کتاب کلیدی و مهم وضع بشر آرنت را بارها تدریس کرده و سالها بر اندیشههای وی «تمرکز خاص» داشته است. پس خواننده میتواند توقع داشته باشد که در حال خواندن مقدمهی مترجمی «متخصص» هانا آرنت است.
اما از همان سطر اول، توقع خواننده جای خود را به تعجب میدهد:
در میان اساتید و متفکران جهان جدید، در خصوص امر سیاسی و شناختشناسی آن، یعنی «اصول علم سیاست»، یا به زبان فاخر تنسر، موبد عصر ساسانی، «قانون عقل جهانداری» هانا آرنت نادر و یگانه است.
اولاً اگر چیزی نادر است، پس یگانه نیست. ثانیاً این توصیف غلوّآمیزی است که هر کس آرنت را بشناسد، از گریزان بودن او از این تعارفاتِ تهیمایه آگاهی دارد. ثالثاً – و مهمتر از همه آنکه – هرگز آرنت سیاست را به مفهوم «قانون عقل جهانداری» درک نمیکرد، بلکه آن را، مانند ارسطو، هنر همزیستی در قلمرو عمومی میدانست، فارغ از هر مفهوم سلطه و «داشتن» چیزی یا کسی.
جملهی دوم:
زیرا جوهر و سرشت امر سیاسی را به دقت دریافته…از این رو به درستی خود را «اندیشهورز» یا «نظریهپرداز» و نه «فیلسوف سیاسی» یا «دانشمند» میدانست.
باید پرسید دقیقاً از چه رو؟ از آن رو که «جوهر و سرشت امر سیاسی را به دقت دریافته» خود را «اندیشهورز» و «نظریهپرداز» میدانست؟ من معنای این استدلال را درنمییابم. اما میتوانم بگویم که بر خلاف آنچه مترجمِ مقدمهنویس کمی بعدتر دربارهی «فروتنی آرنت» در فیلسوف ننامیدن خود نوشته، هرگز آرنت این سخن را از روی تواضع نمیگفت، بلکه او معتقد بود که سنت فلسفهی سیاسی مرده است و دیگر قادر به پاسخ دادن به مسائل امروز ما نیست. از این روست که او از فلسفهی سیاسی میبُرد و روی میگرداند. مسأله یکراست به قلب تفکر آرنت پیوند میخورد، نه به تعارف و تواضع اخلاقی. آرنت خود در مصاحبه با گونتر گاوس تصریح میکند که از روی فروتنی نیست که میگوید من فیلسوف نیستم. بحران فلسفهی سیاسی امری نیست که تنها آرنت بر آن تأکید کرده باشد، فیلسوفانی چون لئو اشتراوس نیز در آثار خود بارها از زمینههای ظهور بحران در فلسفهی سیاسی که بخشی از بحران در خود فلسفه است، سخن گفتهاند.
مترجم در مقدمه مینویسد: «فیلسوف سیاسی، همانطور که این لقب نشان میدهد، دوستدار امر سیاسی است.» میتوان پرسید که در تاریخ فلسفهی سیاسی چه کسی چنین تعریفی از فیلسوف سیاسی داده است؟ روشن است که ایشان مفهوم فیلسوف را با فیلسوف سیاسی درهمآمیخته است. فلسفه یعنی دوستداشتن حکمت. فیلسوف سیاسی، ولی، هرگز به به معنای «دوستدار امر سیاسی» نیست.
رجایی مینویسد:
آرنت مانند ارسطو بر آن است که وضع بشر همانا سیاسی بودن وی است، و انسان از این رو «حیوان سیاسی» است که انسانیتاش در کثرت زندگی در عرصهی عمومی با انسانهای دیگر ظاهر میشود و تحقق مییابد.
باید پرسید اولاً ارسطو کجا چنین چیزی گفته که آرنت بازگفته باشد؟ و ثانیاً این جمله «وضع بشر همانا سیاسی بودن وی است»، دقیقاً به چه معناست؟ چون اگر مراد آن باشد که وضع طبیعی انسان سیاسی بودن است، کاملاً اشتباه است. سیاسیبودن در برابر وضع طبیعی انسان قرار دارد.
ثالثاً «انسانیتاش در کثرت زندگی در عرصهی عمومی با انسانهای دیگر ظاهر میشود» یعنی چه؟ آنچه آرنت میگوید آن است که انسانها با تکثّر خود در عرصهی عمومی ظاهر میشوند، نه به عنوان انسان کلی واحد.
رجایی در مقدمه، همچنین، مینویسد:
از نظر آرنت، حضور دیگران منشأ اطمینان و آرامش است و انسان مطمئن با آرامش به شکوفایی و تحقق خویش میپردازد: «حضور دیگران، که هر آن چه میبینیم آنها هم میبینند، و هر آن چه میشنویم میشنوند، در ما احساس اطمینان و خاطر جمعی در مورد جهان برمیانگیزد.»
مراد آرنت با آنچه مترجم نوشته یکی نیست. اولاً باید مفهوم «جهان» از نظر آرنت را توضیح داد و سپس اهمیت «حس مشترک» را از دید او تبیین کرد تا مقصود آرنت به درستی فهمیده شود، و از آن تنها یک نکته روانشناختی-اخلاقی بیرون نیاید.
رجایی مینویسد:
آرنت از سرمشقگیری از ارسطو یک درجه هم متواضعتر است و به خود اجازه نمیدهد چون ارسطو مدعی شود: «انسان به سرشتْ سیاسی است».
جدا از بیجا بودن مقایسهی اخلاقی و بحث تواضع، باید گفت که اگر کسی همان وضع بشری را که ایشان بارها تدریس کرده، بخواند، خواهد دید که آرنت به اقتفای هایدگر تفسیری جدید از «انسان جانوری است سیاسی» میدهد که اصلاً به سرشت او مربوط نیست. در این تفسیر انسان به طبع خود سیاسی نیست، بلکه جانوری است که میتواند سیاسی شود. مقدمهی رجایی، چندان چیزی به ما دربارهی محتوای کتاب، نمیگوید و حتی در سطح چند سطر هم به مدعیات و نتایج بحث آرنت اشارهای نمیکند.
گفتنی است که این کتاب با موافقت و حتی «تشویق» رونالد بینر، گردآورنده و شارح کتاب (که مترجم از آن به «کوشنده» یاد میکند!)، به همراه مصاحبهای اختصاصی با او ترجمه شده و به چاپ رسیده است.
اضافات نالازم و کاستیهای کلان
اافزودن نابجای تاریخ تولد و درگذشت و معرفی اعلام در میان متن اصلی متن را ناخوشخوانتر کرده است. مثلاً چه ضرورتی دارد که در میان متن کتاب اینگونه اضافاتی صورت گیرد: «منتسکیو [شارل لویی، ۱۶۸۹-۱۷۵۵، حقوقدادن و فیلسوف فرانسوی – م.]»
توضیح دربارهی کتاب کانت در نقد سوئدنبرگ بسیار سرسری نوشته شده، به هیچ وجه اهمیت آن را بازنمیتاباند. در این کتاب، کانت متافیزیک را ناتوان از شناخت روح میداند و تحت تأثیر هیوم، توانایی عقل بشری را برای شناخت مقولاتی از این دست انکار میکند. این رساله از آن جهت اهمیت دارد که جزو رسالههای پیشانقدی کانت شمرده میشود، ولی جریان تحول فکری کانت به سمت فلسفهی نقدی در آن هویداست.
آوردن پارهای پانوشتها، در عوض، ضروری است. مثلاً وقتی آرنت به مقالات کتاب در تاریخ کانت اشاره میکند، مترجم باید عدم اطلاع خواننده از این کتاب و جستارهای آن را در نظر بگیرد و فهرستی از آن جستارها را به دست دهد، تا معلوم شود، آرنت در این صفحه از چه چیزی سخن میگوید. این مجموعه مقالات عبارتاند از: «روشنییابی چیست؟»، «ایدهای برای یک تاریخ جهانی از منظری جهانوطن»، «بررسی کتاب ایدههایی برای فلسفهی تاریخ و نوع بشر اثر هردر»، «آغاز تخمینی تاریخ انسان»، «غایت همهی چیزها»، «صلح پایدار»، «پرسش کهنهی از نوطرحشده: آیا نژاد بشر در پیشرفت مدام است؟»
همچنین وقتی آرنت از کتاب کانت نوشتهی یاسپرس سخن میگوید و آن را میستاید، خوب بود که مترجم مشخصات کتابشناختی این کتاب را که به فارسی هم برگردانده و چاپ شده، قید میکرد (عبدالحسین نقیبزاده، تهران، انتشارات طهوری، چاپ دوم، ۱۳۹۰). بالاتر از آن، سودمند بود که دو سطری در اهمیت آن از نظر آرنت مینوشت. آرنت بارها این کتاب استاد خود را خوانده و از آن الهام گرفته است. اساساً ایدهی اصلی آرنت در درسگفتارها برآمده از خواندن دقیق این کتاب است: پیش از آن، محققان برای بحث دربارهی فلسفهی سیاسی کانت به سراغ نقد عقل عملی، بنیادهای متافیزیک اخلاق، متافیزیک اخلاق و رسالههای کوچک اواخر عمر کانت میرفتند، در حالی که آرنت کشف مهمی کرد: برای شناخت فلسفهی سیاسی کانت باید به سراغ نقد قوهی حکم وی رفت، نه نقد عقل عملی یا آموزهی حق، بخش اول متافیزیک اخلاق، یا بنیاد متافیزیک اخلاق او.
آرنت در نامهای به تاریخ ۲۹ اوت ۱۳۵۷، به کارل یاسپرس مینویسد: مشغول خواندن نقد قوهی حکم کانت هستم. در اینجا فلسفهی سیاسی کانت حقیقی نهفته است، نه در نقد عقل عملی (مکاتبات، ص. ۳۱۸) میگوید همواره این کتاب کانت را در میان سه کتاب نقد او بیش از همه دوست داشته است، ولی با خواندن فصل کانت کتاب یاسپرس (از مجموعه فیلسوفان بزرگ) بوده که الان میبیند این قدر این کتاب زنده با او سخن میگوید.
ترجمهای مغلوط
این بخشِ نوشتارِ پیش رو به میزان دقت و درستی ترجمهی فرهنگ رجایی از درسگفتارها میپردازد و برای نمونه فقط بر ترجمهی درسگفتار نخست متمرکز میشود. گفتن ندارد که در این از ذکر همهی مشکلات ترجمه در درسگفتار اول میگذریم، و صرفاً نمونههایی از خطاهای عمده را یاد میکنیم.
در اینجا دو نوع مشکل وجود دارد: یکی مسألهی معادلگذاریها و ترجمههای خطا یا نامتعارف، و دوم که مهمتر از آن است، معضل فهم متن که به ترجمهای آشفته و اضافاتی مندرآوردی انجامیده است.
برای مثال، هانا آرنت در درسگفتار اول به بحث «تاریخ»، مفهوم «پیشرفت»، اهمیت و معنای آن نزد کانت اشاره میکند. ظاهراً مترجم چون این بخش را به درستی درنیافته، ترجمهای نامفهوم، و بیربط از آن به دست داده است:
ترجمهی رجایی:
«برای کانت، تاریخ جزئی از طبیعت است؛ موضوع تاریخ بنینوع [کذا] بشر است که به عنوان جزئی از خلقت فهمیده میشود، البته در حقیقت به مثابهی نتیجهی نهایی و نگین خلقت. کانت با حزن و اندوهی آگاهانه [بر آن است – م] آنچه در تاریخ اهمیت دارد داستانهای آن نیست، بلکه خدعه و نیرنگ پنهانی طبیعت است که موجب شد نوع بشر پیشرفت کند و همهی توانشهای خود را در نسلهای پیاپی توسعه بخشد.»
In Kant, history is part of nature; the historical subject is the human species understood as part of the creation, though as its final end and the creation’s crown, so to speak. What matters in history, whose haphazard, contingent melancholy he never forgot, are not the stories, not the historical individuals, nothing that men did of good or evil, but secret ruse of nature that caused the species to progress and develop all of its potentialities in the succession of generations.
برگردان پیشنهادی:
از نظر کانت، تاریخ پارهای از طبیعت است. سوژهی تاریخی، نوع بشر است که همچون جزئی از خلقت فهمیده میشود، گرچه همچون غایت نهایی آن و به اصطلاح اشرف مخلوقات. آنچه در تاریخ اهمیت دارد – و او مالیخولیای ناضرور اتفاقی آن را فراموش نمیکند – نه داستانهاست، نه افراد تاریخی است، نه هیچ خیر و شری که انسانها مرتکب شدهاند، بلکه مکر پنهان طبیعت است که باعث شده انواع [موجودات] پیشرفت کنند و استعدادهای بالقوهی خویش را طی نسلهای پیاپی به فعلیت برسانند.
مترجم «مالیخولیای ناضرور اتفاقی» را که صفت تاریخ است، به کانت نسبت داده، و به جای ترجمهی دقیق آن، عبارت «حزن آگاهانه» را گذاشته، که معلوم نیست چگونه حزنی است و با حزن غیرآگاهانه چه تفاوتی دارد! عباراتی را هم حذف کرده است.
آرنت مینویسد: «پیشرفت، مفهوم غالب در قرن هجدهم، برای کانت خود بیشتر مفهومی مالیخولیایی است؛ او بارها بر پیامد غمانگیز آن برای زندگی فرد تأکید میکند.» (برگردان من)
Progress itself, the dominant concept of the eighteenth century, is for Kant a rather melancholy notion; he repeatedly stresses its obviously sad implication for the life of the individual.”
ترجمهی رجایی:
«برای کانت مفهوم پیشرفت که مذهب مختار در سدهی هجدهم بود، مقولهی غم بیغمخوار است؛ او به کرات بر پیامد آشکارا حزنآور آن برای زندگی انسان تأکید میکند.»
مترجم نه تنها باز مالیخولیا را به جای مفهوم پیشرفت تاریخی به کانت نسبت میدهد که آن را «غمبیغمخوار» هم ترجمه میکند! در ضمن پیامد مفهوم پیشرفت برای انسان – به طور کلی – حزنآور نیست، بلکه همانگونه که در متن آمده و آرنت هم توضیح میدهد، برای فرد انسانی حزنآور و بل شرّ است، وگرنه برای نوع انسان خیر مطلق است.
درست به دلیل همین نکته مترجم نمیتواند به درستی اولین نقل قول آرنت از کانت را به فارسی برگرداند:
ترجمهی رجایی
اگر ما وضعیت هنجاری/اخلاقی-فیزیکی انسان را در بهترین حالت زندگی در روی زمین قبول کنیم، یعنی وضعیت پیشرفت و حرکت دائمی و پایدار وی به سوی بالاترین خیری که سرنوشت نهایی وی قلمداد شده است، هنوز قادر نخواهد بود… خشنودی را با چشمانداز وضعیت خویش متحد کند… بلکه باید وضعیت ابدی در حال تغییری را تحمل کند، زیرا وضعیتی که انسان در حال حاضر در آن قرار دارد، در مقایسه با وضعیت بهتری که آمادهی حرکت به سوی آن است، همیشه اهریمنی باقی خواهد ماند؛ و مفهوم حرکتِ در حال پیشرفت به سوی هدف غایی، هنوز در آن واحد، چشماندازی در رشتهای از اقدامات اهریمنی است که اجازه نمیدهد خشنودی پیروز شود.
If we accept the moral-physical condition of man here in life, even on the best terms, that is to say, of a perpetual progression and advance to the highest good which is marked out as his destination, he still cannot… unite contentment with the prospect of his condition… enduring in an eternal state of change. For the condition in which man now exists remains ever en evil, in comparison to the better condition into which he stands ready to proceed; and the notion of an infinite progression to the ultimate purpose is still simultaneously one prospect in an underling serious of evils which… do not permit contentment to prevail.”
ترجمهی پیشنهادی:
اگر ما موقعیت اخلاقی-جسمانی انسان را در زندگی، حتی در بهترین حالت آن، بپذیریم، یعنی پیشرفت پایدار و پیش رفتن به سوی خیر اعلی که همچون تقدیر وی تعیین شده، او همچنان نمیتواند… با تحمل وضع تغییر مدام، از چشمانداز موقعیت خود راضی باشد؛ زیرا موقعیتی که انسان اکنون در آن قرار دارد، در قیاس با موقعیت بهتری که آمادهی پیش رفتن به سوی آن است، همواره یک موقعیت شرآمیز میماند؛ و مفهوم پیشرفتِ پایانناپذیر به سوی مقصود غایی، همزمان، چشمانداز رشتهای از شرور نیز هست که… اجازهی دستیابی به رضایتمندی را نمیدهد.
ترجمهی رجایی:
این واقعیت که «خرد متناقض خویش است» یا اینکه اندیشهورزی در ورای محدودیتهای چیزی قرار دارد که ما قادر به دانستن آن هستیم و بعد در اظهارات مخالف خویش درگیر میشود.
The fact that “reason contradicts itself” or that thinking transcends the limitations of what we can know and then gets caught in its own antinomies.
ترجمهی پیشنهادی:
این واقعیت که «عقل در تعارض با خویش درمیآید» یا اینکه اندیشیدن از محدودهی آنچه ما قادر به دانستن آن هستیم فراتر میرود، و در نتیجه در مسائل جدلیالطرفینِ [یا تعارض احکام] خود گرفتار میشود.
فارغ از خطای کل عبارت، ترجمهی مترجم این شائبه را ایجاد میکند که او با اصطلاح کلیدی «آنتینومی» (antinomy) در فلسفهی کانت به هیچ روی آشنا نیست. عیان است که اگر کسی این مفهوم را درنیابد، نه تنها تقریباً چیزی از نقد عقل محض درنیافته، که الفبای کل پروژهی فلسفهی نقدی کانت را نمیشناسد.
رجایی عنوان برخی رسالههای کانت را نیز به طرزی غیرمتعارف ترجمه میکند، که نشانهی دوری او از زبان اهل اصطلاح است. مثل مشاهداتی دربارهی احساس امر زیبا و امر والا Observations on the Feeling of the Beautiful and Sublime که به «ملاحظاتی دربارهی احساسات زیبا و برین» برمیگرداند یا «مابعدالطبیعهی هنجار/ اخلاق» برای Metaphysics of Morals، به جای متافیزیک اخلاق، (معلوم نیست اصرار مترجم بر آوردن هنجار در کنار اخلاق، و اجتهاد در مقابل نص از چه رو و برای چیست؟ یا «نقد سلیقهی هنجاری/اخلاقی»، برای عنوانی که کانت میخواست بر روی کتاباش بگذارد: Critique of Moral Taste به جای نقد ذوق اخلاقی. جای دیگر «نقد سلیقه» آمده، به جای نقد ذوق.
یک جا هم احتمالاً سهواً نقد عقل عملی Critique of Practical Reason به نقد خرد ناب برگردانده شده است. (ص. ۹ متن انگلیسی)
همچنین، مواردی از این دست که بسیارند:
«بازی با انگارهها»: play with ideas – ایده در این کتاب همهجا به انگاره ترجمه شده.
«لحن طعنهآمیز»: ironic tone – لحن آیرونیک. کانت که نمیتواند از نوشتهی خود با «لحنی طعنهآمیز» سخن بگوید!
«خیالی واهی»: reverie – این به معنای «خیالپردازی» است که ژانری نوشتاری است. معروفترین اثر در این ژانر از ژان ژاک روسوست. «خیالپردازی» (که خود معادلی از سر ناچاری است) به معنای خیال واهی نیست، بلکه بر اندیشههای پراکنده و نامنسجم که در ساختاری دانشگاهی و سبکی علمی ریخته نشده دلالت میکند.
برخی جملات فعل لازم را ندارند: «تو گویی مجدداً به دوران خوشی که افکار سوئدنبرگ را در کتاباش .. نقد کرده بود.» طبق متن باید «میاندیشید» در آخر جمله افزوده شود.
نتیجه
مشکلاتی که برای ترجمهی خطاآلودهی رجایی ذکر شد، همه مربوط به گفتار اول آرنت، یعنی چهار صفحهی اول کتاب است.
بنابراین، پس از بررسی برگردان فرهنگ رجایی، نتیجهگیری دشوار نخواهد بود: متأسفانه ترجمهی او فاقد اعتبار لازم به نظر میرسد؛ و به رغم انتشار آن، متن مهم هانا آرنت، درسگفتارهایی دربارهی فلسفهی سیاسی کانت، همچنان در انتظار ترجمهای بسامان و دقیق است.
ــــــــــــ
مشخصات کتابشناختی کتاب آرنت:
Hannah Arendt, Lectures on Kant’s Political Philosophy, Edited with an Interpretive Essay by Ronald Beiner, University of Chicago Press, 1992