وقتی به دوستانم گفتم که در حال نوشتن کتابی درباره زنان پیر همچون خودمان هستم، آنها بلافاصله اعتراض کردند که «من پیر نیستم!»
منظور آنها در واقع این بود که احساس و عمل آنها در قالب کلیشههای فرهنگی زنان در این سن جا نمیگیرد. پیر و سالخورده یعنی اربابمنش، ناکارآمد، ناراضی و دست و پاگیر. عقاید جامعه ما درباره زنان سالخورده چنان گزنده و تلخ است که تقریبا هیچ زنی، هر چقدر هم مسن باشد، سالخوردگیاش را تایید نمیکند.
در آمریکا «پیرستیزی» برای زنان مشکل بزرگتری نسبت به پیر شدن است. بدن ما و تمایلات جنسیمان رو به تحلیل میرود، با جوکهای مادرشوهر و مادرزن ما را بدنام میکنند و در رسانهها نشانی از ما نیست. با این وجود بسیاری از زنانی که میشناسم خودشان را در این دوره از زندگی، شاد و سرزنده توصیف میکنند. ما کاملا انعطاف پذیر هستیم و به خوبی میدانیم که چگونه حتی در حاشیهها هم موفق باشیم. رضایت ما ناشی از خودشناسی، هوش عاطفی و احساس همدردی با دیگران است.
بیشتر ما از اینکه هدف چشمچرانی مردها، و زلزدنها و سوت و مزاحمت آنها قرار نداریم، خشنودیم و نیز خوشحالیم که در این سن بزرگترین دغدغه ما این نیست که مورد پسند دیگران قرار بگیریم. از این نظر، اولین بار است که پس از سن ده سالگی در مورد ظاهرمان احساس آرامش میکنیم. میتوانیم به جای جوراب شلواریهای تنگ، شلوار یوگا و به جای لباس رسمی، شلوار جین بپوشیم.
با این همه، این مرحله از زندگی با چالشهای بزرگی همراه است. غیر ممکن است که برای مدت طولانی از غم و اندوه دور باشیم. همه ما رنج و سختی میکشیم، اما این رنج باعث رشد همه ما نمیشود. آن کسانی رشد میکنند که به تقویت روحیه خود میپردازند و ظرفیت بالایی برای تحمل رنج و خوشی دارند. در حقیقت این معلق بودن بین لذت و ناامیدی، چیزی است که سالخوردگی را تبدیل به عاملی برای رشد روحانی و عاطفی میکند.
ما تا سن ۷۰ سالگی چندین دهه را پشت سر گذاشتهایم تا به این انعطاف پذیری برسیم. بسیاری از ما متوجه شدهایم که شادی یک مهارت و انتخاب است. نیازی نداریم که ببینیم بخت و اقبال چه روزی را برای ما رقم میزند، بلکه میدانیم که چگونه باید روز خوبی سپری کنیم.
در هفتاد سالگی یاد گرفتهایم که هر روز در پی اخلاق خوب، عشق و زیبایی باشیم. در این سن یاد گرفتهایم که چطور از زندگی قدردانی کنیم. قدردانی یک فضیلت نیست، بلکه یک مهارت برای بقا است و با رنج و تحمل دشواریهاست که ظرفیت ما برای این مهارت افزایش مییابد. به همین دلیل است که آنهایی که قدر کوچکترین لذات زندگی را میدانند، کسانیاند که از کمترین امتیازات در زندگی بهرهمند بودهاند، نه لزوما پولدارها.
دهه هفتاد سن شکوفایی بسیاری از زنان است؛ زیرا یاد میگیریم چطور همه چیز را کارآمد بسازیم. بله، همه چیز را. حتی وقتی که مراسم خاکسپاری یک دوست را ترک میکنیم میتوانیم بوی دود چوب را در هوا و طعم دانههای برف را روی زبانمان بچشیم.
شادمانی ما از نگرش و نیت ما سرچشمه میگیرد. نگرش، همه چیز نیست، اما تقریبا همه چیز است. من با جین جارویس، اسطوره موسیقی جاز، زمانی ملاقات کردم که پیر وفلج بود و در آپارتمان کوچکی با پنجرهای رو به یک دیوار آجری زندگی میکرد. از او پرسیدم که آیا شاد است؟ و او پاسخ داد: «من هر آنچه را که برای شاد بودن لازم است، در فاصله بین دو گوش خود دارم.»
ممکن است ما کنترلی بر اوضاع نداشته باشیم، اما توان انتخاب داریم. با تمرکز و نیت همیشه میتوانیم مسیری رو به پیش پیدا کنیم و آنچه را در جستجویش هستیم بیابیم. اگر به دنبال شواهدی از عشق در جهان باشیم آن را خواهیم یافت. اگر در پی زیبایی باشیم، هر لحظه که بخواهیم میتوانیم آن را در زندگیمان ببینیم. اگر بخواهیم میتوانیم اتفاقات زیادی را فهرست کنیم که حس قدردانی ما از زندگی را افزایش دهد.
سالخوردگی توازنی شگفت به همراه میآورد. به همان نسبت که سن بالا میرود، چیزهای بیشتری برای دوست داشتن و قدردانی پیدا میکنیم. ما پیوسته سعادت را تجربه میکنیم. همانطور که یکی از دوستان گفته است: «هنگامی که جوان بودم برای رسیدن به سعادت، نیاز به شوریدگی جنسی یا فتح قله یک کوه داشتم. اما در حال حاضر میتوانم چنین سعادتی را با مشاهده حشرات زیبا در باغچهام به دست آورم.»
زنان سالخورده یاد گرفتهاند که باید انتظاراتی معقول داشته باشند. ما میدانیم که تمام خواستههای ما برآورده نخواهد شد، که جهان برای این برنامه ریزی نشده است که ما و دیگران را خشنود کند؛ و به ویژه فرزندان ما تابع نظرات و قضاوتهای ما نیستند. ما میدانیم که شادیها و غمهای زندگی همچون نمک و آب در دریاست. ما انتظار کمال و یا حتی رهایی از رنج را نداریم. یک کتاب خوب، یک تکه کیک خانگی و یا یک تماس تلفنی از یک دوست میتواند ما را خوشحال کند. همانطور که عمه گریس من، که در اوزارکس، زندگی میکرد میگفت: «من چیزی را که میخواهم به دست میآورم. اما به این دلیل که میدانم چه باید بخواهم.»
ما میتوانیم نسبت به خودمان مهربانتر، صادقتر و قابل اعتمادتر باشیم؛ آن خودِ مردمپسند ما با صدایی نرم و محجوب صحبت میکند، اما خود واقعیمان بیشتر و با صدایی بلندتر صحبت میکند؛ لازم نیست به خودمان و دیگران وانمود کنیم که هیچ نیازی در زندگیامان نداریم؛ میتوانیم به هر چیزی که آن را نمیخواهیم «نه» بگوییم؛ میتوانیم به ندای قلبیمان گوش دهیم و آنچه را کاملا میپسندیم انجام دهیم؛ نگرانیهای ما کمتر و رضایتمندیمان بیشتر است؛ اختیار زندگی دست خودمان است و قادریم در لحظه زندگی کنیم و از تمام امکانات دوست داشتنی زندگی لذت ببریم.
بسیاری از ما یک پناهگاه امن از دوستان خوب و شرکای قدیمی برای خود ساختهایم. در دوستیها و زندگی مشترک ۵۰ ساله دلخوشیها و لذتهایی وجود دارد که نمیتوان آنها را به راحتی توصیف کرد. ما آسیب پذیریها، نقصها و استعدادهای یکدیگر را به خوبی میشناسیم و از با هم بودنمان خرسندیم. یک کلمه یا یک نگاه میتواند برای ما بسیار حرفها داشته باشد. زنان خوشبخت با یک شبکه غنی از دوستان در ارتباط هستند. این دوستان در واقع نقش بیمه سلامت عاطفی ما را بر عهده دارند.
تنها امر ثابت در زندگی ما «تغییر» است. اگر ما دانایی و حس همدردی را در خود پرورش دهیم میتوانیم دیدگاههای بلندتری داشته باشیم. ما هفت دهه از تاریخ کشورمان را زیستهایم؛ از ترومن تا ترامپ. من سه نسل قبل از خودم را دیدهام، و اگر خودم هم زندگی طولانی داشته باشم، میتوانم نتیجهها و نبیرههای خودم را هم ببینم. یعنی هفت نسل از خانوادهام را از گذشته تا آینده ببینم. میدانم که به تبار اسکاتلندی/ایرلندی تعلق دارم. من امروز زندهام فقط به این دلیل که هزاران نسل از انسانهای هوشمند انعطاف پذیر، موفق به تولید نسل و پرورش فرزندان خود شدهاند. من و همه ما حاصل موجوداتی انعطاف پذیر هستیم، وگرنه امروز اینجا نبودیم.
تا این سن – ۷۰ سالگی – همه ما بیش از آنچه که پیش بینی میکردیم اندوه و خوشی در زندگیمان داشتهایم. اگر عاقل بودیم، متوجه میشدیم که ما فقط یک قطره در رودخانه بزرگی که نامش را زندگی گذاشتهایم هستیم و این یک معجزه و یک امتیاز برای زنده بودن است.
ــــــــــــــــــــــــــــــ
منبع: نیویورک تایمز