Tag: گلناز تقوائی

بعدازظهر بایرام، بلقیس و دخترش فرنگیس را به خانهٔ خواهرش آورد تا خانه را ببینند؛ همه دور هم نشستند؛ قدسی چادرش را جمع کرد و نشست، باخنده به بلقیس گفت: «خوش‌اومدی زن‌داداش چایی میل داری؟» بلقیس صدایش را نازک…
هنوزم که هنوز است برایم نامفهوم است که من چگونه به دنیا آمدم؛ اصلا به دنیا آمدن من چه معنائی دارد. بیشتر اوقات به این موضوع می‌اندیشم که مگر می‌شود یک مرد هم مادر شود!؟ بله مادر من یک مرد است؛ خیلی هم دوستش…
روز تولدم، روز مرگم شد... هنگامی که این داستان را برایتان نقل می‌کنم، فرسنگ‌ها از زمین فاصله گرفته‌ام؛ من قربانی کینه‌ای شدم که هیچ نقشی در آن نداشتم.... هجده سال پیش، قبل از به دنیا آمدن من، بابام و…
معلم ریاضی با کت‌وشلوار خاکستری وارد کلاس شد؛ با عینک بزرگش با یک نگاه دانش‌آموزان کلاس را سرشماری کرد. بعد از سلام و احوالپرسی ترق و تروق کنان در کلاس قدم زد و موزائیک‌ها را می‌شمرد. روی تخته سیاه با نوک…