ادبیات، فلسفه، سیاست

Tag: سید علی سیدالنگی

faces
تعطیلاتِ عید را به شهر خودشان رفته بود تا در کنار پدر، مادر و خواهرش باشد اما چند روز زودتر قبل از به پایان رسیدنِ تعطیلات به محل کارش برگشته بود. خودش هم درست نمی‌دانست چرا زودتر برگشت. ساعت نزدیک به شش عصر…
بهنام دسته‌ی کیف بزرگ مسافرتی چرخدار را در ایستگاه قطار با خودش می‌کشید و به سمتِ باجه‌ی فروش بلیت می‌رفت. امتحاناتِ پایان ترم دانشگاه‌اش را ـ که سه امتحانِ آخر در سه روز متوالی بودند ـ داده بود. سنگینی…