
مقابله با بدنامسازی: درسهایی از ادبیات قرون وسطا
وقتی آبرویتان به خطر میافتد، باید راهی برای غلبه بر بدگویانتان پیدا کنید. اما شایعه و عیبجویی مرگبار نیستند، بلکه میتوان آنها را به شهرت و اعتباری بزرگتر و ماندگارتر تبدیل کرد.
وقتی آبرویتان به خطر میافتد، باید راهی برای غلبه بر بدگویانتان پیدا کنید. اما شایعه و عیبجویی مرگبار نیستند، بلکه میتوان آنها را به شهرت و اعتباری بزرگتر و ماندگارتر تبدیل کرد.
فرهنگ حذف تهدیدی علیه جامعه است، چون در پیِ تشکیلِ جبههٔ عقیدتی است و نه دنبال حقیقت. باور به تکثر یعنی اینکه همزیستیِ عقاید مختلف در یک جامعه، نهفقط امکانپذیر که لازم هم هست، چون جامعه از آن سود میبرد.
اضطراب اجتماعی عاملی روانیست که در تمام طول زندگی با ماست؛ آدمِ سالم هرگز آن را از دست نخواهد داد. اما میزان بالای آن میتواند مایهٔ بروز مشکلاتِ حاد یا اختلالات جسمی و روانی، و حتی مرگ شود.
فساد اخلاقی، تبعیض جنسی، سیاستبازی، و جنگ؛ مهابارات یا همان رزمنامه، یک حماسهٔ رنگارنگ هندی است که با روزگار ما کاملا همخوانی دارد و گویی درس عبرتیست که برای دوران ما نوشته شده است.
ارسطو مدعی بود آدمها مخلوقاتی منطقی هستند و درونِ یک مدینهٔ سیاسی میتوانند شکوفا شوند. اما طبیعت انسان اینگونه نیست و رویای سیاستگذاریِ منطقیْ دور از واقعیت است.
آیا ما ذاتا وحشی هستیم و تمدن ما را آدم کرده، یا برعکس، ما طبیعی بودیم و تمدن ما را وحشی کرده است؟ آیا ساختار تمدنْ منشاء فساد است؟
نوستالژیْ حسِ محبوبیت، امنیت، و ارتباط با دیگران ایجاد میکند و میتواند الهامبخش و مایهٔ خوشبینی به آینده باشد، چون به ما کمک میکند چیزهای خوبی را دربارهٔ خودمان و دیگران به یاد آوریم.
این احساس که حافظهٔ شما ضعیف است، شاید ناخوشایند یا حتی ترسناک باشد. و این مایهٔ تعجب نیست، چون حافظه، هویت ما را میسازد. تواناییِ تامل دربارهٔ گذشته و اشتراکگذاری آن، نقشی اساسی در هویت ما، روابط ما، و ظرفیت ما در تصور آینده دارد.
برای بیشتر رشتهها بازاری برای اشتغال وجود دارد. اما آیا دانشجویان فلسفه نیز استخدام میشوند؟ آیا در کل فلسفه برای فیلسوف و جامعه نان و آب میشود؟
زنان زیادی را میشناسم که معتقدند تعیین تکلیف مردان برای ظاهر آنها نشانهٔ توجه و علاقه است. از لابهلای حرفهای زنی که قرار بود خرمسلطان از درِ آرایشگاه برود بیرون، شنیدم که میگفت شبها وقتی کنار شوهرش دراز میکشد، نگران است در چشم او چاق بهنظر برسد. چرا نباید نگران چنین چیزی باشد؟
آیا آدمها همدیگر را میفهمند؟ این سوالْ خیلی کلیست، اما ارزشِ پرسیدن دارد. پاسخ به این پرسش، نیازمند اطلاعاتی مهم و آگاهی به واقعیاتی عمیق است. مولفان و متفکرانِ معاصر، ارزشِ تلفیقِ علم و فلسفه را بهنحو احسن درک نکردهاند، اما روانشناسانِ بزرگ قرن بیستم (و بسیاری از فلاسفۀ بزرگِ قبل از آنها) اهمیت آن را درک کرده بودند. آثارِ آنهاست که اعماقِ ناشناختۀ بشریت را روشنتر کرده است.
همۀ ما افرادی را میشناسیم که بهخاطر اعتمادِ بیشازحد، به دردسر افتادهاند: مشتریانی که سرشان کلاه رفته، عُشاقی که به آنها جفا شده، کسانی که دوستانشان ترکشان کردهاند. درواقع بیشترِ ماها، اعتمادِ اشتباه و ضرر آن را تجربه کردهایم. این تجاربِ شخصی باعث میشود فکر کنیم که مردم بیشازحد بههم اعتماد میکنند و غالبا تا مرز سادهلوحی پیش میروند. ولی درواقع، ما به اندازۀ کافی اعتماد نمیکنیم.