«جهان پارسیزبان» جغرافیایی وسیع بود که از زبان و فرهنگ پارسی شکل گرفت و زمانی از بالکان تا «خراسان بزرگ» را تحت پوشش خود داشت. کابل و سارایوو بیش از ۴۰۰۰ کیلومتر از هم فاصله دارند. یکی از ویژگیهای مشترک این دو شهر این است که هردو در جنگهای داخلی دههٔ آخر قرن بیستم ویران شدند. توماس روتیگ (یکی از مدیران شبکه تحلیلگران افغانستان) در سفر خود به سارایوو و دیگر بخشهای بوسنی و هرزگوین و کرواسی با بناها و تصاویری محصورکننده مواجه شد، ازجمله یک مسجد عثمانی در سارایوو، و نیز یک صومعهٔ دراویش نزدیک شهرِ موستار که پیوندی بین سارایوو و کابل را آشکار ساخت. مطلبِ پیشرو به این بازدید از سارایوو، اشعار مولانا، تاریخ بالکان و پیوند آنها میپردازد.
در نگاه اول، موزهٔ تاریخ بوسنی و هرزگوین متروکه به نظر میرسد. حصاری چوبی دور آن کشیده شده و روی پلههای بیرونی آن علفهای هرز روییده است. نمای سپیدفام و مدرنیستِ مکعبی و بتنیِ آن را گلولهها سوراخ سوراخ کردهاند. البته جای تعجب نیست: این عمارتْ نزدیکِ محلیست که به «معبر تکتیراندازان» معروف شد و در جریان محاصرهٔ چهارسالهٔ شهر از سوی صربها بسیاری از غیرنظامیان در آنجا به ضرب گلوله کشته شدند. در این مدت، عملا تمام زیرساخت شهر و بیشتر میراث فرهنگی آن نابود شد.
«جهان پارسیزبان» جغرافیایی وسیع بود که از زبان و فرهنگ پارسی شکل گرفت و زمانی از بالکان تا «خراسان بزرگ» را تحت پوشش خود داشت.
خاطرات مشابه، از جنگهای مختلف
نمایشگاه موزهٔ سارایوو نیازی به تعریف ندارد و از سادگی آزاردهندهای برخوردار است: بریدههایی از جزوات و جراید که برخی از آنها حاوی تصاویریست از قربانیان جنگ و تجهیزاتِ موقتی که اهالی شهر طی محاصره از آنها استفاده میکردند (زمانی که آب، برق، حملونقل، و بقیهٔ خدمات تقریبا قطع بود و فقط گاهی غذا به شهر میرسید.) یکی از چیدمانها نشان میدهد که داخل یک آپارتمانِ بمبارانشده چگونه میتوانست باشد. [۱]
عکسی هم از یک مرد وجود داشت که روی آن نوشته بود: مرتب با دوچرخه به قبرِ یک از فامیلهایش سر میزد و آن قبر در یکی از گورستانهای موقتیِ متعددی قرار داشت که بین بلوکهای آپارتمانیِ شهرِ محاصرهشده حفر کرده بودند. در عکس، مرد غمگین در برف ایستاده و دوچرخهاش کنارش بود. دوچرخهٔ اصلی هم در نمایشگاه بود: صاحب دوچرخه آن را اهدا کرده بود. بسیاری دیگر از اهالی سارایوو هم، اقلام روزانهای را که در دورهٔ جنگ استفاده میکردند به این موزه اهدا کردند.
وقتی از این موزه بیرون آمدیم، شوکه بودیم؛ چون بسیاری از خاطرات کابل را برایمان زنده کرد: شهری در کرانهٔ شرقیِ جهان پارسیزبان (که در ادامه بیشتر از آن خواهیم گفت) و که تازه از آنجا برگشته بودیم. ولی فقط کابل نبود که فکر ما را مشغول کرد. تصاویری از شهر خودمان برلین هم که در جنگ جهانی دوم ویران شد، و از خاطرات پدر و مادرم به من رسیده بود، به ذهنم خطور کرد. مثلا یکی از خاطرات مادربزرگم این بود که در حومهٔ روستاییِ شهر، ظروفِ نقرهاش را با یک کیسه سیبزمینی و شلغم عوض کرده بود و داشت با دوچرخهاش از میان مخروبهها به خانه برمیگشت. او نمیدانست شوهرش کِی برخواهد گشت؛ شوهرش اسیر جنگی بود و در یک معدن زغالسنگ در بلژیک کار میکرد (او چهار سال بعد از پایانِ جنگ برگشت.) و یکی از خاطرات مادرم، که در سال آخرِ جنگْ نُه ساله بود و در جریان کوچ پناهندگان درحالی که هواپیماها از ارتفاع پایین به آنها شلیک میکردند، درون گودالِ یک مزرعه پناه گرفتند. و همچنین پدرم که در همان سن، در سال آخر جنگ همیشه گرسنه بود و یک روز کورمال از یک پناهگاهِ زیرزمینی در برلین بیرون آمد و خود را در نزاعی خیابانی با پدربزرگش یافت: هردو با چاقوی کفاشی در دست، روی جنازهٔ اسبی در حال مرگ در خیابان، برای کندن تکهای گوشت. بعدا من هم در همان خیابان بزرگ شدم.
بعد از ترک نمایشگاه، نمیتوانستم بخوابم و مدام فکرم مشغول بود: چهطور در پایان قرن بیستم چنین اتفاقی در اروپا رخ داده است؟ ولی همانطور که مولف و مخاطب میداند، این وقایع هنوز هم رخ میدهد، کما اینکه در بسیاری از مناطق شاهد هستیم. و واقعا مهم نیست که این واقعه در سارایوو یا در کابل یا قندوز باشد؛ مهم نیست مردمی که مجبورند در شرایط نکبتبار جنگی زندگی کنند (اغلب هم بدون ابتداییترین خدمات) و هرروز درمعرض خطر قتل و قطع عضو هستند، اهل اروپا باشند یا آسیا یا جای دیگر.
تصویرِ دوچرخه یک بار دیگر در سارایوو به سراغمان آمد؛ اینبار در نمایشگاهِ دیگری در یک گالری کوچک در فستیوالی محلی [۲]. عنوان نمایشگاه «بعد از آزادی ماندگار» بود و حاوی آثاری از اندرو کوئلتی عکاس استرالیایی ساکن کابل میشد. وقتی پیدایش کردیم، میدانستیم که این را هم نباید از دست بدهیم.
آنچه بالکان غربی و خراسان بزرگ، این مناطق دوردست را به هم پیوند میدهد، زبان و فرهنگ پارسی اعصار گذشته است.
عکس دوچرخه در نگاه اول چندان تماشایی نبود: دوچرخهای گلآلود که به دیواری تکیه داده شده ــ در روستایی درست خارج از قندوز. کوئلتی در اکتبر ۲۰۱۵ وقتی این عکس را گرفت که در حال مستندسازی حمله هوایی آمریکا بود؛ حملهای که در جریان محاصرهٔ دوهفتهای شهر از سوی طالبان رخ داد، و منجر به ویرانی یک درمانگاهِ سازمانِ پزشکان بدون مرز شد. دوچرخهٔ داخل عکس متعلق به مردی افغان موسوم به بینظر محمد نظر بود که ۴۳ سال سن داشت و در قندوز به شغل نگهبانی مشغول بود. او درجریان حملهٔ طالبان، زخم گلوله برداشته بود، در حالی کشته شد که روی تخت عمل و تحتِ جراحی بود. تابهحال تحقیق قانعکنندهای دربارهٔ این حمله هنوز انجام نشده و هنوز ممکن است مشمول جنایت جنگی باشد.
کوئلتی بعدا به قندوز برگشت و سراغ خانوادهٔ نظَر رفت. او این ماجرا و نیز داستان مرگِ نظَر را مفصل برای مجلهٔ فارنپالیسی گزارش کرد. در انتهای این گزارش شاهد حضور همسر و فرزندان نظَر بر مزار او هستیم؛ یکی از دخترها حرفی میزند که دل آدم درد میگیرد: «باباجان، ما دوچرخهات را شستیم ــ لطفا بیدار شو ــ حالا میتوانی بیایی خانه».
مسجدی در سارایوو
بوسنی و سارایوو درکل بهعنوان بخشی از بالکان غربی شناخته میشوند؛ و منطقهای که امروز دربردارندهٔ کابل و قندوز است هم گاهی باعنوان «خراسان» یا خراسان بزرگ شناخته میشود؛ و خوشبختانه ویژگیهایی بس قدیمی و مثبت وجود دارد که این مناطق را به هم پیوند میدهد. [۳] این نقاطِ پیوند عبارتست از زبان و فرهنگ پارسی. پیشترها، برای قرون متمادی، زبان فارسی چنان نفوذی در سراسر این گسترهٔ عظیم جغرافیایی داشت که مارشال هاجسون مورخ برجستهٔ دانشگاه شیکاگو اصطلاحِ «جهان پارسیزبان» را برای آن ابداع کرد (کتابِ «ماجرای اسلام: توسعه اسلام در اعصار میانه»، منتشرهٔ ۱۹۷۴). به نوشتهٔ او، زبان فارسی [۴]:
سلجوقیان در ساختار دولت از فارسیزبانان استفاده میکردند و این شیوه را به بقیهٔ بخشهای امپراطوری صادر کردند. عثمانیان این فرهنگ را به ارث بردند.
… برای بیان یک گرایش فرهنگی کلی جدید درون جهان اسلام بهکار میرفت. … بیشتر زبانهای محلیتر در فرهنگِ فرادستی که بعدها درمیان مسلمانان ظهور کرد … تمام یا بخشی از الهام ادبی اولیهٔ خود را از فارسی میگرفتند. ما میتوانیم تمام این سنتهای فرهنگی را که به فارسی بیان میشدند یا ملهم از آن بودند، با بسطِ معنا، جزو «قلمروی پارسیزبان» بدانیم.
ساباهِتا گاچانین، مولف یکی از مجلات آکادمیک ترکیه، زبان پارسی را یک «پل فرهنگی» میخوانَد که «تا امروز دوام آورده است».
و این مثلا شامل سارایوو هم میشود ــ گرچه حدود ۱۵۰ سال است که، نه در بین مردم و نه در قلمروی ادبیات، زبان فارسی در این شهر استعمال نمیشود. در کرانهٔ رودخانهٔ میلیاسکا که سارایوو را دو قسمت میکند، سارِوا جامیا یا «مسجد امپراطور» واقع شده است. (با «پل لاتین» فاصلهٔ چندانی ندارد: همانجایی که سال ۱۹۱۴، گاوریلو پرنسیپ ملیگرای بوسنیایی، فرانتس فردیناند وارث سلطنت اتریش-مجارستان را به قتل رساند، و آغاز جنگ جهانی اول را تسهیل کرد.) در حیاط مسجد یک «توربه» جلب توجه میکند (توربه در ترکی بهمعنای قبر و معادل «تربت» فارسی است). این مزارِ حاجی حافظ خالد افندی خاجیمولیچ است که در کمال تعجب من، روی سنگ قبرِ بلند و مرمرین او اشعاری فارسی حک شده است:
چون ازینجا وا رهی آنجا روی ــ در شکرخانهٔ ابد شاکر شوی
گویی آنجا خاک را میبیختم ــ زین جهان پاک میبگریختم
ای دریغا پیش ازین بودیم اجل ــ تا عذابم کم بدی اندر وجل
و نیز دعایی با این مضمون: رضینا بالله ربا و بالاسلام دینا و بمحمد صلیالله علیه و سلم رسولا نبیا
عصر عثمانیان و سلجوقیان: زبان فارسی در امپراطوری ترکان
مسجد یادشده سابقا در قلب شهر واقع شده بود. در آغاز حکومت چهارصدسالهٔ عثمانی (۱۸۷۸-۱۴۶۱)، این مکان به آتمیدان یا ورزشگاه معروف بود. خودِ سارایوو را عثمانیان بنیاد نهادند، و نامش مشتق از کلمهٔ ترکیِ «سرای» است، همانند «کاراونسرای». اما در آن دوران، زبانی که عثمانیان در عمدهٔ تجارت رسمی خود استعمال میکردند، فارسی بود.
فارسی به این دلیل استعمال میشد که عثمانیان وارث سلجوقیان بودند؛ ائتلافی طایفهای از ترکان آسیای میانه در نیمهٔ اول قرن یازدهم، ناحیهٔ خراسان را فتح کردند و در آنجا زبان محلی یعنی فارسی را که جمعیت ایرانی ساکن و تاحدی باسواد به آن سخن میگفتند بهعنوان زبان خود برگزیدند. (زبان فارسی بخشی از یک خانوادهٔ بزرگترِ زبانهای ایرانی است که بسیاری از زبانهای افغانستانی، منجمله پشتو، دری، بلوچی، پشهای و نورستانی هم به همین خانواده تعلق دارند.) توماس بارفیلد در کتاب «افغانستان: تاریخ فرهنگی و سیاسی» (پرینستون ۲۰۱۰) مینویسد:
… سلجوقیان حکومتهایی با ساختاری دوگانه تاسیس میکردند. دولتداری در دستِ «مردان قلم» بود که فارسیزبانانی باسواد و آشنا با طرز حکومت بودند، و امور نظامی در دستِ «مردان شمشیر» که ترکان و بردهسربازان بودند.
این شیوهٔ استخدامِ فارسیزبانان، از آنجا به بقیهٔ بخشهای امپراطوری هم صادر شد، منجمله آناتولی (ترکیهٔ آسیایی) که سلجوقیان در مسیرشان به سمت غرب آن را فتح کردند و به سلطنت روم (۱۱۹۴-۱۰۳۷) معروف شد و از آن به بعد آنها را سلجوقیانِ روم میگفتند. الیاس گیب [شرقشناس اسکاتلندی]، در «تاریخ ادبیات شعر عثمانی» نوشته است که «فارسیْ زبانِ دربار بود و ادبیات فارسی و فرهنگ فارسی استیلا داشت». ترکی کماکان زبان روزمرهٔ مردم غیرایرانیِ این امپراطوری باقی ماند، و عربی هم زبان الهیات اسلامی و قانون بود. در قرن سیزدهم تاثیر پارسیمآبی بر حیاتِ معنوی زبان ترکی افزایش یافت، چون بسیاری از دانشوران، مولفان، و شعرا که از حملهٔ مغول میگریختند، از ایران به امپراطوری سلجوقی آمدند.
عثمانیان که جانشینان سلجوقیه بودند، فرهنگ پارسیمآبی را به ارث بردند. به گفتهٔ احسان یارشاطر، مدیر مرکز ایرانشناسی دانشگاه کلمبیا، سلجوقیه پنجونیم قرن از ادبیات پارسی حمایت کردند و استعمال فارسی را به بخشهایی از بالکان که از میانهٔ قرن نوزدهم فتح کردند گسترش دادند. برت فراگنر ایرانشناس برجستهٔ اتریشی میگوید که از سدهٔ چهاردهم تا سدههای هجدم و نوزدهم، جهان پارسیزبان «در یک بعد فضایی نسبتا ثابتی … به وضعیت مطلوب خود دست یافت» ــ یعنی از بالکان تا آسیای میانه و هندوستان.
اشتیاق به زبان فارسی را درمیان ترکان عثمانی و اتباع محلیشان در بالکان، میتوان در اسامی آنها نیز مشاهده کرد.
ایوان سانتو، محقق مجارستانی، این شیوهٔ عمل را در بالکانِ عثمانی شرح میدهد:
مسافران و مهاجران زیادی از ایران به امپراطوری عثمانی میرفتند؛ همچنین مشاهدهٔ افراد ایرانیالاصل در مناصب مهم دستگاه اداری عثمانی در بوسنی غیرمعمول نبود. علاوهبر آن، به سبب تماسهای مداوم بین آناتولی عثمانی و ایران صفوی، بناهای عثمانی اغلب دارای نقوش فارسی بودند. مثلا سرودهای موجود در خانقاههای متعلق به طریقتِ مولویه و بکتاشیه، اغلب به زبان فارسی بود. اولیا چلبی، جهانگرد عثمانی قرن هفدهم (که اشرافِ خود او را به زبان فارسی، در دستخطِ او بر دیوار مسجد مخروبهٔ آلاجا در فوچای بوسنی میتوان مشاهده کرد) با تحسین فراوان شرح داده است که بسیاری از تحصیلکردگان بوسنیایی به زبان فارسی مسلط بودند. اعتبار این زبان آنقدر بالا بود که بسیاری از روشنفکرانِ محلی وادار میشدند اشعار فارسی را مطالعه و تصنیف کنند یا ادبیات فارسی را تفسیر کنند. … البته شایان ذکر است که مهاجرانِ زادهٔ ایران لزوما اقوام فارس نبودند؛ بلکه بیشترشان آذریهای ترکزبان بودند .
اشتیاق به زبان فارسی را درمیان ترکان عثمانی و اتباع محلیشان در بالکان، میتوان در اسامی آنها نیز مشاهده کرد. یکی از مشهورترین شخصیتهای تاریخی سارایوو که اولین فرماندار مسلمانِ بومی در بوسنیِ عثمانی بود، اسمی پارسی داشت: غازی خسرو بیگ. نام بسیاری از پادشاهان پارسی باستان «خسرو» بوده است. غازی خسرو (۱۵۴۱-۱۴۸۰) بانیِ زیباترین مسجد سارایوو است که هنوز نام او را بر خود دارد: مسجد غازی خسرو بیگ. اماکنِ موقوفه در این محل (که آنها را «وقف» مینامند) شامل یک مدرسه، یک برج ساعت معروف، یک کتابخانهٔ مهم، و یک بیمارستان است. همهٔ اینها با هم، حیرتانگیزترین معماری عثمانی را در بوسنی تشکیل میدهند. مادر خسرو بیگ، که دختر بایزید دوم خلیفهٔ عثمانی بود، سلجوقه نام داشت. [۵]
مولوی در بوسنی
ما یک روزِ آرام ماه رمضان از مسجد امپراطور در سارایوو بازدید کردیم؛ نمازگزارانِ اندکِ حاضر و متولیِ آن فکر میکردند اشعار روی سنگ قبرِ حاجی خاجیمولیچ به زبان عربیست. معنای آن را هم نمیدانستند. ولی درواقع فقط یکی از چهار بندِ آن عربی بود، که دعایی بود با این مضمون: «رضینا بالله ربا و بالاسلام دینا و بمحمد صلیالله علیه و سلم رسولا نبیا» (خشنودیم که الله پروردگار ماست و اسلام دین ماست و محمد صلیالله علیه پیامبر ماست).
معلوم شد که سه بندِ دیگر فارسی است و به مثنوی معنوی اثر معروفِ مولانا جلالالدین محمد تعلق دارد؛ اثری با ۲۵۶۰۰ بیت شعر. مولانا یا مولوی یکی از مهمترین شعرای زبان فارسیست و مثنویِ او، طریقتِ خدا را از راهِ عشق حقیقی به صوفیان میآموزد؛ مثنوی معنوی، نهفقط برای مسلمانان، یکی از تاثیرگذارترین کتابهاست. مولانا جلالالدین را اغلب با تخلص «بلخی» میشناسند که اشارهای به زادگاه اوست که شهر بلخ در افغانستان امروز است. ولی او همچنین با نام «رومی» یا فقط «مولانا» نیز شناخته میشود («رومی» عطف به جدّ اوست که طبق برخی منابع، حسین رومی نام داشت و باتوجه به اسمش احتمالا اهل غرب [یعنی آناتولی] بود چون اعراب به آنجا میگفتند «روم»). پدر او خودش واعظ و صوفی و شاعر بود؛ مولانا در جوانی با او به ترکیه رفت و در قونیه که پایتخت امپراطوری سلجوقیان روم بود ساکن شد. آنجا او طریقتِ «مولویه» را بنا نهاد که به «دراویش چرخان» هم شناخته میشود. [۶]
طریقتهای صوفیانه بودند که تاحد زیادی زبان فارسی را در سراسر بالکان برای قرون متمادی زنده نگاه داشتند. گذشته از صوفیان مولویه، پیروان «نقشبندی» هم بودند که در افغانستان رایج بود. مطابق تحقیقی که در ۱۹۷۵ منتشر شد، اولین پیروان آن در سدهٔ پانزدهم به منطقهٔ بالکان آمدند. در ۱۴۶۳، اولین تکیهٔ دراویش (خانقاه)، موسوم به «شیخ مسافر»، در سارایوو بنا شد. این طریقت بعد از مدتی زوال، در قرن هجدهم و اوایل قرن نوزدهم به دست «مریدان» شاخهٔ «مجددی» احیا شد، که آن هم در افغانستان ریشه داشت. بعد از سقوط امپراطوری عثمانی در ۱۹۱۸، بسیاری از صوفیان یوگسلاوی به ترکیه مهاجرت کردند. در ۱۹۵۲، رژیم کمونیست یوگسلاوی، طریقتهای صوفیانه را ممنوعه اعلام کرد ولی تصوف به حیات زیرزمینی خود ادامه داد. در اواخر دههٔ ۱۹۹۰، این طریقتها باز احیا شدند. نقشبندیه هنوز بزرگترین طریقت صوفی فعال در بوسنی امروز است.
ادبیات تصوف، و دراویش جنگجوی بالکان
در بازارِ باشسارشیا در سارایوو به یک مغازهدار ایرانی برخوردیم، که نای و تمبک خود را درآورد و شروع به خواندن اشعار مولانا برای ما کرد؛ او همچنین گفت که به دیدن تکیهٔ صوفیان در شهر بلاگای برویم. بلاگای شهری کوچک در نزدیکی موستار بود که آنجا یک پُلِ معروف عصر عثمانی طی جنگ بوسنی (۹۵-۱۹۹۲) ویران و بعدا بازسازی شد. او به اسم فوزی موستاری اشاره کرد (نویسنده و شاعر بوسنیایی قرن ۱۷ و ۱۸) که به گفتهٔ او هنوز به «فارسی سره» شعر میگفت. ما یک نسخهٔ دوزبانه (بوسنیایی/فارسی) از کتاب اصلی او «بلبلستان» را یافتیم، که سال ۲۰۱۱ از سوی مرکز فرهنگی سفارت ایران در بوسنی منتشر شده بود. (در ادبیات زبان فارسی، بلبل نقش مهمی دارد، هم بهخاطر آواز شیرینش، و هم بهخاطر اینکه در فارسی با گُل قافیه میسازد.)
ما به توصیهٔ مغازهدار ایرانی، به بلاگای رفتیم. آنجا رودخانهٔ محلی بویانا از غاری در صخرهای به ارتفاع ۲۰۰ متر فرو میریزد که مرا یاد تنگهٔ ابریشم بین کابل و سروبی انداخت. صومعهٔ بلاگای حوالی ۱۴۷۰ به دست صوفیان بکتاشیه ساخته شد. موستاری، عاشق بلبل، آنجا متولد شد و ملهم از ادبیات پارسیِ مولانا، سعدی، جامی و دیگران بود ــ ادبیاتی که کانون فلسفهٔ تصوف را تشکیل میدهد.
موستاری در استانبول پایتخت عثمانی، فارسی را آموخت. بهگفتهٔ جمال چخاییچ، محقق بوسنایی، موستاری در آنجا به صوفیانِ طریقت مولویه پیوست و در دارالمثنوی آنجا، شاهکارِ خودش بلبلستان را به سال ۱۷۳۹ تصنیف کرد. هم عنوان و هم قالبِ بلبلستان یادآور و درواقع ارجاعیست به گلستان سعدی که قرن سیزدهم میلادی نگاشته شد. آمیلا بوتوروویچ، مورخ فرهنگ، اثر موستاری را یک «گلچین جامع آموزشی، از شعر و نثر» توصیف میکند که «از میراث غنی شعر فارسی جان گرفته است … اما با ویژگی خاص مولف بوسنیایی خود». گاچانین (که در بالا ذکر شد) میگوید «بسیاری از مولفان بوسنی و هرزگوین به زبان عثمانی، عربی و فارسی شعر و داستان نوشتند، [که] الگوی آنها شعرای کهن فارسی بودند». ولی او میافزاید که موستاری با بلبلستان خود «تنها فرد بوسنیایی بود که یک اثر ادبی مستقل به زبان فارسی تالیف کرده است».
در صومعهٔ بلاگای، اتاقی وجود دارد که در آن تابوتهایی چوبی پیچیده در پرچم قرار گرفته و جسد دو مرد مقدس را در خود جای داده است. [۷] اولی مربوط به شیخ عاشق پاشا است که یکی از صوفیان بکتاشیه و معروف به محمد هندی بود، و نامش گویای هویت اوست. او یا هندی بود یا مدتی در هند زندگی کرد. درمورد دومی، بیرون اتاق روی لوحی اینگونه نوشته شده:
صارى صالتق، نیز موسوم به محمد بخاری از «منطقهٔ ترکستان خراسان … یکی از شجاعترین دراویش مجاهد … که وطنش را با ۷۰۰ مرید ترک گفت» و در فتح آناتولی و رومایلی (شبهجزیرهٔ بالکان امروزی) به دست عثمانیان شرکت کرد. او در سن ۹۳ سالگی در بلاگای دفن شد.
به نظر میرسد که او راهی دراز را از «شهر مقدس بخارا» در خراسان تا بوسنی یکسره طی کرده بود.
نابودی کتابخانهها
در آخرین سدههای عمرِ امپراطوری عثمانی، که در انتهای جنگ جهانی اول فروپاشید، زبان فارسی تدریجا اهمیت خود را در این قلمرو از دست داد. جهان فارسیزبان بسیار کوچکتر شد. بیشتر میراث فرهنگی آن در منطقهٔ بالکان طی جنگهای دههٔ ۱۹۹۰ نابود شد؛ و همزمان در آنسوی جهانِ پارسیزبان، در افغانستان همین تجربه بهنوعی دیگر تکرار شد.
اواخر عمرِ امپراطوری عثمانی، زبان فارسی تدریجا اهمیت خود را در این قلمرو از دست داد. جهان فارسیزبان بسیار کوچکتر شد. بیشتر میراث فرهنگی آن در منطقهٔ بالکان طی جنگهای دههٔ ۱۹۹۰ نابود شد.
درجریان محاصرهٔ پایتخت بوسنی در ۹۵-۱۹۹۲، که منجربه ویرانی شهر و کشتهشدن دهها هزار نفر شد، موسسهٔ شرقشناسی سارایوو نیز بمباران شد. در ماه می ۱۹۹۲، فقط دو ماه پس از آغاز جنگ و محاصره، با آتش توپخانهٔ صربستان، مجموعهٔ بزرگ این موسسه تقریبا به تمامی ویران شد. این مجموعه، ۵۲۶۳ اثر را در خود جای داده بود و شامل دستنوشتهجاتی به عربی، ترکی، فارسی، عبری و عجمیه (بوسنیایی-اسلاوی به خط عربی) میشد، منجمله قرآنها و مجموعههایی از احادیث، اشعار صوفیانه و دیگر اشعار که از سدهٔ یازدهم تا اوایل قرن بیستم را پوشش میداد؛ بعد از بمباران فقط ۵۳ مکتوب نجات یافت. بایگانی استانی سابق عثمانی هم به همین سرنوشت دچار شد.
با همهٔ اینها هنوز میراث زبان فارسی را، خواه بهصورت مکتوب، یا در معماری، و بهشکل معنوی میتوان یافت. ضمنا یکی از مجموعهٔ مکتوبات که زیر طاقهای سنگی مدرسهٔ کتابخانهٔ خسرو بیگ متعلق به قرن شانزدهم حفظ میشد نجات یافت. مطابق گزارشها، شکل اصلی اسلام در بخشهای عمدهای از بالکان، اسلامِ صوفی بود. سال ۲۰۱۳ در سارایوو یک «تکیهٔ» جدید افتتاح شد و حالا زبان فارسی در محافل آکادمیک تدریس میشود و کماکان نقش «پل فرهنگی» را حفظ کرده است. درنهایت، با آنکه از یک طرف بیشترِ مناطق افغانستان درنتیجهٔ اوضاع امنیتیِ رو به وخامت، هرچه بیشتر از دسترس گردشگران خارج میشود، هرکس که به منطقهٔ بالکان سفر کند، هنوز میتواند میراث ماندگار زبان پارسی را مشاهده کند.
(۱) شرح دردناک دیگری از این محاصره را در قالب نثر میتوان در «مارلبوروی سارایوویی» به قلم میلینکو یرگوویچ (پنگوئن ۱۹۹۷) یافت.
(۲) در این فستیوال فیلمهایی هم به نمایش درآمد، ازجمله فیلم معروف «فریم به فریم» اثر الکساندریا بومباک و مو اسکارپلی، و همچنین «وطنی: سرزمین من» ساختهٔ مارسل متلسیفن، عکاس آلمانی که قبلا با کمک ژورنالیستی به نام کریستوف رویتر، ماجرای بمباران دو نفتکش از سوی آلمانیها در ولایت قندوز در سال ۲۰۰۹ که تقریبا یکصد غیرنظامی را کشت، مستند کرده است.
(۳) خراسان یا خراسانِ بزرگ، دراصل به منطقهای اطلاق میشود که امروز شامل شمالشرق ایران، شمال کوههای هندوکش در افغانستان و بخشهایی از آسیای میانه، تا ماوراءالنهر (رودهای سیحون و جیحون) امتداد دارد. این واژه اغلب برای اشاره به افغانستان و بخشهایی از پاکستانِ امروز هم استعمال شده است.
(۴) نقل قول از ویکیپدیا.
(۵) یک فرماندار عثمانی دیگر هم در سارایوو بود که اسمی فارسیمانند داشت: سیاوش پاشا، که در زمان خود به سال ۸۱-۱۵۸۰ حدود یکونیم قرن بعد از غازی خسرو، مهمانسرایی بزرگ را وقف کرد. این مکان برای یهودیان فقیرتر سارایوو بود. او همچنین اجازهٔ ساخت اولین کنیسهٔ شهر را صادر کرد.
(۶) بر سر «مالکیت» مولانا جنجالی وجود دارد. ترکیه که مولانا در آنجا و در قونیه مدفون است، مشترکا با ایران، و بدون افغانستان، برای ثبت آثار او بهعنوان میراث مشترکشان در «حافظهٔ جهانی یونسکو» درخواست دادهاند. عطا محمد نور، والی ولایت بلخ، از سفیر افغانستان در سازمان ملل خواست که علیه این اقدام «استعماری» اعتراض کند. او در مزار شریف مرکز ولایت بلخ به افتخار این شاعر یادبودی برپا کرده است. فرودگاه شهر که اخیرا بازسازی شده است هم نام این شاعر را بر خود دارد: فرودگاه بینالمللی مولانا جلالالدین بلخی. ازطرفی، زادگاه مفروض مولانا در افغانستان ــ یعنی خانقاه پدرش ــ مخروبهایست که در وضعیتی نامطلوب نگهداری میشود و دورِ آن را حصاری ساده کشیدهاند.
(۷) همانند اغلب موارد اینچنینی، اماکن متعددی وجود دارد که مدعیاند قبر واقعی این صوفیان را درخود جای دادهاند. مسجد روضهٔ شریف در افغانستان هم از همین موارد است.