چرا زمان را اینطور سوزاندی که در دودش خفه شوی، و در آخر، زمانی که دودها دست از سرت برداشتند، دیگر «زمانی برای سوزاندن» نداری و تازه خواهی فهمید که چه بیفایده بود زیستنت…
چند بار به شیشهی در بالکن ضربه کوبید، میخواست بگوید شلنگ آب را سر بده سمت گلدانهای این سوی ایوان، تا آب بگیرند و خاکشان تر شود . اما دختر تازهبالغ همسایه صدای او را نمیشنید.