من هیچکدامشان نیستم، منی که تو میشناسی وجود ندارد، منی که تو میخواهی هیچوقت وجود نداشته و تویی که من میخواستم حالا با تبری میان پیشانی گوشهی اتاق افتاده. تو مرا اشتباه گرفتی، مسئله دقیقا از همینجا شروع میشود؛ هیچوقت، در هیچ خاطرهای، در هیچ روزی، تو از اتاقت بیرون نیامدهای و این را همان باید همان روزی میفهمیدی که نوشتی: