مادر، بیسر در حیاط خلوت میگردد. چند جوجه آرام از سر راهش کنار میروند. سربلند میکنند و نمیفهمند این هیئتِ انسانوار چیست. حیاط خلوت بزرگ است و زنی که سرش جدا شده همین طور قدم، قدم به راهش ادامه میدهد؛ مثل کسی که چشمبند بسته. درست مثل بازیِ بچهها. اما این زن چشمبند نبسته، در واقع سرش با تبر قطع شده است.