Tag: صابر جعفری

کارآگاه به جای جواب از دستیارانش خواست کمک کنند و نردبان را از مخفیگاهش بیرون بیاورند. دستیارانش اطاعت کردند و در ضمن این جوابِ بی‌صدا را شنیدند:«به زودی خواهید فهمید.»…
درون یک آلاچیق دور هم جمع شده‌ایم که به اندازه‌ی یک ‌آمفی تئاتر است. دورتادور آن نیم‌دیوارهایی از حصیر به اندازه‌ی دامن یک زن از سمت بام به طرف زمین ‌آویزان است، و در این لحظه به طور وسوسه انگیزی در میان باد…
به زودی آفتابِ کم جانِ پاییزی پشت کوه‌های همجوار پنهان شد و پرده‌ای غیرقابل لمس به رنگ تیره متمایل به بنفش پهنه‌ی دره‌ی در حال توسعه را فراگرفت. همزمان با غروب آفتاب اهالی کاریِ منطقه برای صرف شام و…
گمان نمی‌کنم از آن موقع چیز جدیدی به این جهان اضافه شده باشد. فقط مردم کمی نسبت به من مهربان‌تر شده‌اند. مردها وقتی به من می‌رسند به رسم احترام گام‌هایشان را کُند می‌کنند؛ همه‌ی بچه‌ها به من سلام می‌کنند…