پایان یک روز گرم و کسلکنندۀ تابستان بود، روزی که شلاق داغ آفتاب تحملناپذیر شده بود. گرمای تابستان کابل بسیار خاین است. زمین از خشکی میترکد و علوفه از گرمی آتش میگیرد و این گرمای جانسوز…
همهجا را تاریکی نامحدود و پایانناپذیر فرا گرفته است. هیچ امید و بیمی در دلم موج نمیزند. سیاهی و تاریکی مطلق. فقط گاهی صداهای ناخوشایندی را میشنوم که پیچپیچکنان از بیخ گوشم میگذرند…