به هوش که آمد برایمان تعریف کرد صبح زود بیدار شده و بعد از چند ساعت کوهنوردی بالای دهانهی غار مانندِ ورودِ آب به دریاچه رسیده و از آنجا به داخل آب شیرجه زده. بعد از این هم دیگر چیزی یادش نمیآمد. جای شکرش باقیست که اسلحه و تجهیزاتش را همراه نبرده بود، والا آنها را هم مثل لباسها و شمشیر کوتاهی که مدام با آن ور میرفت ، گم میکرد.