روی مبل نشسته بودم و به تلویزیون نگاه میکردم. فیلم درباره دو راننده ماشینهای مسابقهای بود که کارشان را از دست داده بودند. ناگهان سایه یک آدم را روی صفحه تلویزیون دیدم. سریع برگشتم تا منبع سایه را پیدا کنم.
ما عضو یک گروه سارق حرفهای بودیم. با اینکه کار اصلی را ما انجام میدادیم اما مقدار کمی از سهم سرقت به ما میرسید. اما امروز همه چیز تمام میشد. امیر ساک را به من داد…