Tag: الهام رستاقی

چاقوی خونی رو انداخت و با قدم‌های تند و دردناکی از من دور شد. هر قدمی که برمیداشت بیشتر توی تاریکی فرو میرفت و شبیه یک کابوس میشد. یک لحظه به خودم گفتم، شاید همه‌اش فقط یک کابوس شبانه بوده.