ادبیات، فلسفه، سیاست

برچسپ‌ها: آزاده مالکی

ekbatan 2
هشت ساله بودم. سال ۶۶. زمان جنگ. آن روزها اکباتان، شهرکی خاکستری بود بدون هیچ دار و درختی. روی آن همه‌ پنجره‌ یکی یک ضربدر سفید بزرگ چسبانده بودند تا با امواجِ بمب‌هایی که مثل نقل و نبات روی سر شهر می‌ریخت…