آفتاب پاییزی از میان شاخ و برگ درخت کاج سوسو میزند، گرمی ملایمی نوازش میکند پشت شانههایم را. راه میرویم در میان انبوه درختان باغچۀ خوابگاه، افکار مزاحمی قدم به قدم راه میروند، راه میروند روی برگهای طلایی…
شبهایی که اینجا بودی، دلم را به گفتن داستانهایت، پر میکردی. حرارت تنت را در نیم قدمیام حس میکردم، صدای نفسهایت از کنار گوشم عبور میکرد و بر موهایم مینشست، ابروهایت را به موی پیشانیات میزدی…