یک چرت عصرانه
سرم محکم خورد به میز. خوابم گرفته بود. روی کاناپه کمی جا به جا شدم. هوا تاریک شده بود. تلویزیون برفک گرفته بود. خرتوپرتهای روی میز را بهم ریختم. توی خشخش روزنامه و بستههای تخمه و چیپس دنبال پاکت سیگارم میگشتم. نبود. خم شدم و زیر میز را نگاه کردم. گردنم درد میکرد. نبود.