ناهید مهرگان

گاو شیری

عصر تنگ برادر ما مثل مرمی طرف دهلیز دوید و فریاد زد: «گاو  به دور درخت میچرخه، درد خور یاد کرده». پدر، دنبال وَتَرنَر دوید و مادر که به زنان پرتجربه بیشتر اعتماد داشت تا کسانی که چند سال از عمر‌شان را در فاکولته‌ها هدر داده و داکتر حیوانات شده‌اند، پایش را بر شکاف دیوار گذاشت و با یک خیز آرنج هایش بر لبه ی دیوار مادر صَنَو رسید. مادر صنوبر، داکتر نسایی گاوهای منطقه بود. یک مشت پیرزال که چار فصل سال چادرشبی به سر و چند جاکت به بَر داشت و مثل اینکه همیشه آماده ی دوخت و دوز باشد، چند تا سوزن به چپه یخن جاکت اش خلانده بود.

باز عید و یادمان نگار یمنی

از جمله درد‌های بی‌درمان بی‌بی‌ مهری، یکی هم گرفتن آرامش از دیگران است. این مرض ماهی چند بار به اوج خود می‌رسد. واقعه طوری است که بی‌بی از صدا یا اداهای یک آوازخوان خوشش می‌آید. این هفته مثلا نوبت به جناب میر مفتون رسیده است. با آن حال کردن‌های عشقی‌اش حین خواندن و هزار البته دندان‌های کج پُست‌مدرن‌اش که دل بی‌بی را تا آن طرف بدخشان می‌برد. اذان صبح، هنوز چشمان بی‌صاحب بی‌بی باز نشده، گوشکی‌ها را در گوش‌اش می‌گذارد و میر صاحب شروع به خواندن می‌کند تا اذان خفتن.