مرتضی فلاحی

دیکتاتور

وقتی آرمین بهم زنگ زد و گفت که باز زینب زدتش، دیگه سرم داغ شد. گفت که اسباب‌بازیامو ازم گرفته و محکم زده پشت کله‌م. آخه من نمی‌فهمم چرا اینا انقدر حیوونن. تو با یه بچه‌ی هف هشت ساله چیکار داری کثافت؟ آچارو انداختم زمین و در رفتم. هرچی اوس طالب دنبالم داد زد که کارمون زیاده کجا میری خودمو زدم به نشنیدن. سوار ماشین شدم و تا اونجا که تونستم گاز دادم. فقط می‌خواستم برسم خونه و حقشونو بذارم کف دستشون. دیگه صبرم حدی داره به امام حسین.

دیکتاتور

وقتی آرمین بهم زنگ زد و گفت که باز زینب زدتش دیگه سرم داغ شد. گفت که اسباب بازیامو ازم گرفته و محکم زده پشت کله‌م. آخه من نمی‌فهمم چرا اینا انقدر حیوونن. تو با یه بچه‌ی هف هشت ساله چیکار داری کثافت؟ آچارو انداختم زمین و در رفتم. هرچی اوس طالب دنبالم داد زد که کارمون زیاده کجا میری خودمو زدم به نشنیدن. سوار ماشین شدم و تا اونجا که تونستم گاز دادم. فقط می‌خواستم برسم خونه و حقشونو بذارم کف دستشون. دیگه صبرم حدی داره به امام حسین. هرچی می‌بینم و دم نمی‌زنم فایده نداره.‌ اینا جز مشت و لگد زبون دیگه‌ای حالیشون نمیشه. میگم این بچه مادر نداره یه کم هواشو داشته باشین اصلا من به درک بخاطر ثوابش .والا بخدا ثواب داره به یه بچه‌ی بی مادر محبت کنی ولی اینا بدتر زدن تو سرش. چطور وقتی بچه‌های اون منصور فلان فلان شده میرن خونشون از هف دولت آزادن. میزنن خونه رو زیرو رو می‌کنن هیشکیم نمیگه چرا؟ تازه واسشون دستم میزنن اونوقت بچه‌ی من راه میره می‌زنن تو سرش می‌شینه می‌زنن تو سرش می‌خوابه می‌زنن تو سرش…به خوشگلی باشه که بچه من یه تار موش می‌ارزه به کل هیکل بچه‌های یه وریِ منصور که قیافه‌شون عینهو گاریه که لاستیکش دررفته. حرف زدنشونم که دیگه همه دیدن تا دوکلمه میگن جونشون بالا میاد اونوقت آرمینِ من مث بلبل چه چه می‌زنه. دِ آخه چی تو اونا دیدین که تو این بچه نیس؟ البته این دیوار از پی کجه. وقتی شوکت با اون سن و سالش بین نوه‌هاش فرق می‌ذاره دیگه وای به حال بقیه. مهمونی دادن و دعوت کردناشون واسه منصور و بابا ننه‌ی زنِ عفریتشه، فحش و نفرینشون واسه من و بچه‌ی بی مادرم. انگار زن من از زیر بته عمل اومده بود که یه دفه بابا ننشو دعوت نکردن که دلش خنک شه. آخرم گذاشت رفت از دست همین کارای اینا. بابا مام مال همون خونه‌ایم،از زیر بته عمل نیومدیم که.

زمستان

آمنه می‌گوید:«بخدا قسم این آدم ترک نمی‌کنه. مگه دفه‌های پیش ترک کرد؟ هر دفه قرض زیاد بالا میاره میره کمپ بعدش چند ماه بیکار تو خونه فقط می‌خوره و می‌خوابه شماها که قرضاشو دادین دوباره میره سراغش. تو اون مدتیم که نمی‌کشه قرص می‌خوره. بخدا صدبار خودم قرص تو جیبش پیدا کردم از اونا که به فیل بدی از پا در میاد. این آدم تو زندگیش یه راه راست نرفته. همه چیش دروغه. ترک کردنش کار کردنش حرف زدنش همه چیش. بخدا من دلم واسه شماهام می‌سوزه. علی! تو سی سالته یه قرون پس انداز نداری. همسنای تو زن و بچه دارن تو هرچی درمیاری باید بدی پای گندکاریای ناصر. نکن علی بخدا تو عین داداش نداشتمی. به فکر خودت باش. مرجان کم ماهه؟ ولی چون ناصر داداششه کسی در این خونه رو نمی‌زنه. پدر از دست کارای ناصر گذاشت رفت اون سر تهرون به بهونه‌ی کار، مادرم که می‌بینی قلبش از کار افتاده انقد غصه ناصرو خورده… بخدا بابا مامان منم از دست ناصر پیر شدن_به هق هق می‌افتد_خودم بدبخت شدم ولی نمی‌ذارم دخترم مث من شه.»