روی صحنه بچهها درست مثل تمرینها بعد از کشتن سرباز اسرائیلی با سنگها و چوبهایشان بالای سر جنازه سرباز اسرائیلی شق و رق ایستاده بودند. مانوک هم وسط صحنه افتاده بود. از سر و صورتش خون میآمد. صورتش پاره…
این لقبی بود که با آن من را در مدرسه صدا میکردند. دلیلش را هم نمیدانستم. یک روز یکی از قلچماقهای کلاس یک پس گردنی به من خواباند و بعد هم گفت:«قالپاق». از آن روز اسم من ماند قالپاق…