پیرمرد پیرمرد آمد. نگاه میکرد، سخت مینگریست. سرش را بلند کرد و به گوشهای خیره گشت، نگاهی کشدار به سویی که پایانی نداشت.... به مردم و به چشمهایی که در نگاه او محبوس شده بودند.