تابستانِ هیستان سنگها با شلیک توپ فرو ریخت. من و فاطیما توپ را برداشتیم و به دنبال پسرها دویدیم. آنها پابرهنه بودند و سریعتر میدویدند. سَواسهای ما، سرعت ما را کم میکرد. من پایم را جای پاهای کنعان میگذاشتم و…