یازده دقیقه وقت داری. نمیتوانی بیش از این لفتش دهی. عصبانی میشوی. به عصبانی شدنت فکر میکنی و عصبانیتر میشوی. در ذهنت به او بد و بیراه میگویی. از پشت میز بلند میشوی و شروع به قدم زدن در اتاق میکنی…
ما عضو یک گروه سارق حرفهای بودیم. با اینکه کار اصلی را ما انجام میدادیم اما مقدار کمی از سهم سرقت به ما میرسید. اما امروز همه چیز تمام میشد. امیر ساک را به من داد…