خدا رو خوش نمیاد مشکریم بدون اینکه از رختش بلند شود، از زیر لحاف فریاد کشید: «قاسم؛ پاشو برو دوتا نون سنگگ بگیر.» وقتی خواست دوباره بخوابد، باز چهرهی زن بیچارقد وسط اتوبوس به جلوی چشمانش آمد…