جلسه شبانه صدای قارقارِ هنک از دور میاومد، اون آزادانه آزادیش رو فریاد میزد و فقط زندگی میکرد و اصلا هم به حرفها و فحشهای بقیه کاری نداشت، اون خودش بود و آزادی هم یعنی همین…