میمِ مالکیت سرش را به سمت پنجره میچرخاند، چند ثانیه بعد به اطرافش نگاه میکرد، چند ثانیه بعد به صفحهی تلفن همراهش نگاهی میانداخت و چند ثانیه بعد ویتر کافه به سراغش میآمد و منتظر سفارش بود.