اینقدر مرگ بر این و آن گفته بود که وقتی رضا دوستش مُرد بعد از نماز میت بلند گفت مرگ بر مرگ! رضا بهترین دوستش بود، کارگر شرکت نفت، تنگی نفس داشت، یک شب توی هوای سرد آبان که از سر شیفت برمیگشت خانه در راه سر فلکهی امام بین معترضان و پلیس گیر افتاده بود و از بوی گاز اشکآور نفسش گرفته بود و مرده بود، مرگ بر او هم شد.