ادبیات، فلسفه، سیاست

Day: مرداد ۱۰, ۱۳۹۹

2022-11-10_185045
زنگ تفریح بود. من با دوستانم در ایوان مدرسه گپ می‌زدم. در همین حین زلفی به سمت ما آمد و گفت: «عصر پنجشنبه تولدمه و تو، پوران، شهرنوش، نیلوفر و مهری هم دعوت هستید» من  به تته پته افتادم آخه تا حالا به هیچ تولدی دعوت نشده بودم، همه دوستانم با کلی ذوق کردن  بلافاصله قبول کردن و بعد من که می‌خواستم از دوستانم کم نیاره گفتم: «باشه حتما می‌آیم فقط آدرس خانه‌تان را بعد از کلاس برایم بنویس» زلفی بهم گفت: «حتما»