Day: آبان ۱۰, ۱۳۹۸

نوزده ماه شده بود. نوزده ماه آزگار که آبستن بود و بچه نمی‌آمد. بارش را بر شکم می‌کشید، بارش را بر گُرده می‌کشید و سنگین راه می‌رفت. چهار قدم نرفته به نفسه می‌افتاد و جهان با تمام بزرگی دور سرش می‌چرخید. این شده بود که دیگر زیاد تکان نمی‌خورد. می‌نشست و فکر می‌کرد. فکر می‌کرد به فرزندش که هنوز بعد از نوزده ماه نمی‌دانست بناست دختر باشد یا پسر.
بیست سال پیش وقتی مجمع پیشتازان ادبیات کودکان تاسیس شد، چیزهایی مثل نت‌فلیکس، اسپاتیفای، آی‌پد، و یوتیوب اصلا وجود نداشت. ولی امروزه کتاب‌های کاغذی رقیبان قدَری دارند. با این‌حال، مایکل مورپورگو نویسندۀ انگلیسی که دو دهه پیش مجمع پیشتازان ادبیات کودکان را تاسیس کرد، می‌گوید فناوری اتفاقا برای کتاب‌خوانیِ کودکان خیلی هم مفید واقع شده است
حرف می‌زنیم و حرف می‌زنیم و حرف می‌زنیم اما می‌رسیم به سکوت. انقدر ادامه می‌یابد که هیچ صدایی نمی‌ماند. نه صدای تلویزیونی، نه سرودی، نه ترانه‌ای و نه حتی فریادی. هی بغض می‌آید و می‌رود. بعد هم بغض می‌ترکد و آب، معابر را می‌گیرد. بعد آب بالا می‌آید از سرمان می‌گذرد. فرو می‌رویم در آن. دنیا تاریک می‌شود آب راه نفسم را می‌بندد و بیدار می‌شوم.
به هیچ ترفندی خرج و دخلش میزان نمی‌شد. از صبح تا بوق سگ مسافركشى مى‌كرد ولی باز هم به سختى بخور و نمیری درمی‌آورد. هر صبح وقتى همسر و بچه‌هایش خواب بودند از خانه بیرون می‌زد به امید روزى حلال. آن روز هم طبق روال همیشگى شال و كلاه كرد، از خانه بیرون زد. یك راست رفت سراغ ماشینش، چند بار استارت زد ولی انگار ناى روشن شدن نداشت، از چند نفر رهگذر كمك خواست. نه، روشن نمى‌شد. لحظه‌ای مستاصل شد.