نام ملک احمد سر زبانها افتاد. همه میپرسیدند اِی ملک احمد کیست. یگانتا که ملک احمده میشناخت، می گفت «دَ شرکت نساجی کار میکنه، برش شرکت پیسه داده، رفته از کابل رادیو خریده» تعجب میکدم. باورم نمیشد که صندوق گپ بزنه، آواز بخوانه، دمبوره بزنه. میشنیدم که مردم میره خانهی ملک احمد، از او میخواهند که یک شب مهمان شان شوه. اما ملک احمد، مهمان بعضِها میشه، از بعضها نه. میگه «آمده نمیتانه.» اگر مهمانیِ کسی ره بپذیره؛ برش میگه، همو رادیوِ خوده هم بیاره.