ادبیات، فلسفه، سیاست

Day: شهریور ۷, ۱۳۹۶

مدام در حال نعره کشیدن، توپ و تشر زدن و بد و بیراه گفتن بود. پشت سرش ناسزاها بود که ردیف می شد؛ خوک کثیف، آشغال، پیشوا...غیر از این هم البته از آن ها انتظاری نمی رفت.  در مقابلش چاپلوسی و تملق، کرنش وخوش رقصی می کردند وهمین که پا از در بیرون می گذاشت نفسی عمیق کشیده و با دشنام و ناسزا خود را تخلیهٔ روانی می کردند.  شرایط ایجاب می کرد یاد بگیرند دندان روی جگر بگذارند و در ظاهر لبخندی دروغین بر لب داشته باشند. بدتر ازهمه بار ِ اوّلی بود که برای استخدام وارد دفترش می شدند