Day: دی ۱۵, ۱۳۹۳

درست روی پله‌های کنیسه چشم در چشمش این را گفت. همان لحظه‌ای که از کنیسه خارج شدند و حتی پیش از آن مرد فرصت آن را پیدا کند که عرق‌چین یارمولک خود را از سر بردارد و در جیبش بگذارد. زن دست خود را از دست مرد خطا داد و به او گفت که یک حیوان است؛ گفت که دیگر هرگز نباید آنطور با او حرف بزند و از کنیسه بکشدش بیرون انگار که مالکش باشد.